چهارشنبه , ۱۴ آذر ۱۴۰۳
این رفتن عمر ما چه ناغافل شدتاریخ خوشی، برای ما باطل شد ما هرچه که کاشتیم در پایانشیک مزرعه بی کسی فقط حاصل شد با هر غم اگر خوشی به آدم دادندآسان به خدا قسم خودش مشکل شد گفتند بزن به آب دریا، امادریا که به ما رسید بی ساحل شد! دلبسته ی عشق هم شدیم اما رفتمعشوقه ی بی فای ما، عاقل شد خوشبخت شدن دروغ بود از اولویرانه ی غصه، آخرین منزل شد!▫️شاعر: سیامک عشقعلی...
اُرَدِّدُ طَرْفِے فِی الدُّنْیا، فَلا أَرۍٰوُجُوهَ أَحِبّائِیَ الَّذِینَ أُریدُهر چه در دنیا چشم خود را به این طرف و آن طرف می گردانم، چهره های دوستان خود را که جویای آن ها هستم، نمی بینم...
ازچرخش روزگار دگر سیر شدم از روزوشبم خسته ودلگیر شدم مرگ هم نمیگیردسراغی ازمن،به خیالش ک جوانم بخدا پیر شدم......
مسلمانان دلم غم دارد امشب چو لاله میل شبنم دارد امشب نمیدانم بگریم یا بخندم که یارم میل رفتن دارد امشب♡♡...
این بغض نجابت به دل انگار ندارداسبی ست سراسیمه که افسار ندارداز نالهٔ من بود که دیوار فرو ریختچون طاقت سیلاب غم اینبار نداردسربازم و تنها شده در حملهٔ دشمنبی عشق تو دلشورهٔ رگبار نداردویرانه ترین خانهٔ این شهر خرابمتخریب تو را لشکر تاتار ندارددر دوزخم و دلخوشِ فردای بهشتم انگار که این چرخ جهاندار ندارد هر لحظهٔ دیدار تو شد خاطره درمنسخت است که هرخاطره تکرار نداردبیداری ام از وسوسهٔ مرگ تهی نیست خوابِ تو ب...
می روی و می پوشم غم سیاه و سفیدم رابه عکس تو می دوززم دو بعد خسته دیدم راتو نیستی در این تلخی من از تمامی این قصههنوز می شنوم با تو صدای گفت و شنودم رابا بالش سفتی به روی دشک ام درگیرمو تویی که نمی گیری سراغ خواب جدیدم راتمام زندگی ام را پس از دلم به تو می بخشمبگیر و زود امضا کن دوباره پای رسیدم رازندگی ام را نیز بریز و بشکن و ویران کنچنان که در شبی از شبها چراغ خواب امیدم رامحمد خوش بین...
شعر:پیراهن مشکی من ، بیرون نمی آید ز تنتا آن دمی پوشانده باید پیکرم را در کفنمفهوم:پیراهن مشکی من از تن بیرون نمی آیدتا آن لحظه ای که جان داده ام و باید کفن بر من بپیچند. ( پیراهن مشکی که بعد از رفتن دلبر بر تن کرده ام)...
بیا درد مرا درمان کسی نیست به جز غم در دلم پنهان کسی نیست در این شب ها درون سینه ی منبه غیر از یاد تو مهمان کسی نیست...
هر شب غصه میخوریممن و سیگاراو غصه ی مراو من غصه ی تو رابعد از تومن و غم و سیگار و لب هایم هماهنگیمخاطراتت را دود میکنیمشب از نیمه گذشتهو ما بیداریم هنوز...
تو لباس رفتن می پوشی ، من غم سیاه و سفیدم راتو چمدان غرور میبندی ...من دو بعد خسته دیدم راتو آفتاب حیات آوری همه را ، من یک آدمک برفی تو در شروع زندگی هستی ، من به تن کردم کفن ام راپس چگونه از تو بخواهم که چند لحظه بایست؟منی که شکستم و ریختم به پای تو جهانم راحالا این من تنها که به خوشی های تو دل خوش بودمو تویی که شکستی و رفتی ، چراغ خواب امیدم راتمام زندگی ام را نیز ، پس از دلم به تو می بخشمبگیر و زود ترامضا کن پای رسی...