شعر غمگین
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات شعر غمگین
دلم پر غصه و غم ، ناتوانم
چه گویم یوسفم رفت در فغانم
هزاران بار غم آمد سراغم
کرا گویم خوشی رفت از جهانم
بادصبا
چه تلخ است
چه سرد است
چه دلگیر و غمباراست امشب
چه سنگین
نگاهِ ستاره
چه غمگین؛ صدای دلی که شکسته
شبِ خنده هایِ سیه پوش و تنها
شبِ غربت و غم
شبِ مرگِ رویا
شبِ بی تو بودن
دلم ناشکیب است
کجایی تو ای ماه
کجایی که تاریک
تمام...
به تن کرده خوشی ها رخت ماتم
گرفته دل در این پاییز پر غم
نشسته در کنارم بی کسی ها
ندارم جز غم تو یار و مَحرم
بادصبا
امشب سکوت خانه رنگ عزا گرفته
با هق هق ستاره بغض هوا گرفته
از گریه های باران فهمیده ام من امشب
از دست آدمیزاد قلب خدا گرفته
از من نپرس هرگز با این همه خوشی ها
شعرم چرا سیاه است قلبم چرا گرفته
ما انتهای یک درد ما انتها دوری...
ساز دنیا از برایم دائماً بد می زند
ساز تنهای و غم ها را چه ممتد می زند
با دلم سازِش ندارد هیچ این دنیای سرد
ضربه های سخت و کاری را چه بی حد می زند
ارس آرامی
اگر دیوانه در دیروز بودیم
شدیم امروز عاقل های تنها
صدف ها می روند از موج با موج
در آخر سمت ساحل های تنها
نوشتی: چیست فرق ما؟ نوشتم:
چه می دانی تو از دل های تنها؟
«سیامک عشقعلی»
بغض در چشمان سردت جان گرفت
گریه کردم، آسمان باران گرفت...
ماه غمگین! می شود آیا مگر
اشک های مرد را آسان گرفت!
یوسفم در چاه، دلتنگِ پدر
جای قعر چاه را زندان گرفت!
من گرفتارم به زخم بی کسی
شاعری که درد بی درمان گرفت!
باز هم در گریه...
از اولِ این قصه تو هم باخته بودی...
در باورت از عشق چه ها ساخته بودی!
گفتی که چرا آخرش این شد؟ به تو گفتم:
با مُهره ی سرباز دلت تاخته بودی!
گفتم که... فریب است! فریب است! فریب است!
رفتی و ندانسته و نشناخته بودی...
ویران شدنت این همه!...
چه فرقی می کند
دنیا تو را پر داده یا من را.
جدایی حاصلش مرگ است
اگر از لاله، لادن را...
بر نگه سرد من به گرمی خورشید
می نگرد هر زمان دو چشم سیاهت
تشنه این چشمه ام،
چه سود،
خدا را
جز گل خشکیده ای و برق نگاهی
از تو در این گوشه یادگار ندارم...
خسته ام از زندگی و هر چه در آن جاری است
سهم من از زندگی تنها دو زخم کاری است
خسته ام از مردمان بد سرشت خوش نما
بی وفایان پر از ننگ به ظاهر باوفا
خستگی در زندگی یعنی که پایان جهان
میوه ی امید را افکندن از اعماق...
آهسته بکوب درب را! ... انگار...
از باغچه یاس رازقی می چیند!
انگار صدای خواهرم آمد
این خانه هنوز خواب می بیند...
این خانه هنوز خواب می بیند...
در آینه ها ترانه می خوانیم
در جست و جوی «جزیره ی گنجیم»
دلباخته یِ «سپید دندانیم»
لبخند پدر بزرگ خالی نیست...
ببار ای چشم
چون باران و از دل پاک کن
غم را
که تنگ است روزگار دل
و چون خشکیده باغی
آه می ماند
و دنیایی
دریغا
مرگ لبخند است
ببار ای چشم
چون باران
سیاه است دفتر ایام من آری
که هر سطرش پر از درد است
چه بیگانه...
در هوای صبح پاییزی
سرد است
ای تو خورشید جهان آرزوها
لحظه هایم
پر ز بغض است حرفهایم
خنده هایم مرده است و نیست در دل
جز غم و اندوه و حسرت
جز سیاهی
بی تو
ای عشق
آفتابی نیست
پس شبهای غمباری که دل
می خواند از سهراب
هر...
قد کشیده اند
دلتنگی هایم
لابلای خاطرات غبار گرفته
تنهاتر از همیشه
در سکوتی سرد
در انزوای تنهایی و درد
کسی نیست جز حسرت و آه
جز بغضی جانکاه...
خسته ام
لبریز اشک
و چه غریبانه است امشب
شبی که
قد کشیده اند دلتنگی هایم...
بادصبا
ندارد این جهان دیگر تماشا
گرفته رنگ حسرت آرزوها
شب و روزم پر از آهنگ غم شد
ز یادت رفته ام افسوس و دردا
بادصبا
جانا ! من از دردِ نهانم می نویسم
از درد با اشک روانم می نویسم
از سردیِ پاییز و از داغ غمِ یار
هر نیمه شب از عمقِ جانم می نویسم
پژمرده ، باغ و گلشن دل از دو رویی
دلتنگم از بی همزبانی می نویسم
چندیست بی خویشم چو...
چه دورانیست فریادا، که دیگر همزبانی نیست
میان کنجِ تنهایی، نگاهِ مهربانی نیست
چه دورانیست،غم افزون و دل؛پرخون و دیده تر
که حتی، آشنایان را ز غمخواری نشانی نیست
به طاقِ ابرویِ جانان ، نمانده طاقتی درجان
ولی با این همه، در دیدگان؛اشکِ روانی نیست
دلا! بیزارم از این زندگانی،...
همه خوابیده اند
آرام
و من
بی خواب و نا آرام
که دور از چشم تو امشب
پرم از حس تنهایی
دلم تنگ است و
چشمانم
شده ابری و طوفانی
بیا
آری بیا دیگر
که بی تو
باغ دل غمگین
بهاری نیست ، بهار من
تمام لحظه پاییز است
و...
دل را که ساده بود گنهکار کرده اند
این مردمان پست مرا خوار کرده اند
سر می کنم دقایق خود را ولی به درد
چون بر سرم به کینه غم آوار کرده اند
محزون و بی قرار و پر آشوب گشته ام
هر روزِ روشنم چو شب تار کرده اند...
لحظه ی شاد مرگ من
جان همه دل به سوی او
دفتر عاشقانه ام
بی ثمر است بدون او
پنجره ای شکسته بود
همدم گریه های من
تک تک نامه های او
حک شده است به روی تن
نوشته از : نیما جباری