شعر فارسی کلاسیک
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات شعر فارسی کلاسیک
ســـوگند که یـــار مـهربان ما را بس
یک جـــرعه ز جام ارغوان ما را بس
فــارغ ز همـــه بـــود و نـــبـود عالم
در هر دو جـهان عزیز جان ما را بس
من ان خالی دریایم نهنگ فهم را بفرست
که از جهل ام گریزانم کتاب نو مرا بفرست
من ان لنج پر از پرسش کنار کرخه ای پر شک
تو بی پاسخ ،منش زندیق، ز ایمانت مرا بفرست
اگر ملای روم ام من ،چه هستم فارغی از شمس
برای تارک قلبم...
در اناالحقِّ جنون، نجوای جان، بانگی زند؛
همقدم با دل بگردم، سربهدارِ لحظهها!
پ. ن:
تلمیح به داستان حسین بن منصور حلاج که «اناالحق» گفت و به دار آویخته شد.
توفیری نداشت
خاطر افسرده را لبخند توفیری نداشت
مثل ازادی که با دربند توفیری نداشت
سر بروی صخره با حال پریشان خفته را
موج کارون بوده یا اروند توفیری نداشت
قحطی باران که باشد سال و ماه ننگ را
ماه فروردین یا اسفند توفیری نداشت
برگ و بار رفته بر...
بال شکسته است کلید در قفس
این فتح بیشکستگی پر نمیشود