سرد شده ای
درست مثل این چای
اما نمی دانم چرا از دهان نمی افتی!...
عابری رد شد
عطری در هوا پیچید
من ماندمُو خاطره ای
که دیگر نیست.
آگرین یوسفی...
در خواب پرنده عاشقش شدُ
بیدار که شد
کنارِ او
قلبِ تپنده ای نبود....
چه فرق می کند که
باران ببارد یا نه؟
تو
بر سرم سایه کن
با چترِ گیسو....
نجیب بود
و گریه می کرد
که به هیچ چیز دیگری شبیه نبود
جز اسب !...