جمعه , ۲ آذر ۱۴۰۳
شک می کنند هنوز بر همه چیزها و باز، بر شعرهای من...لبخندهایِ تو... بر سایه هایِ دراز خویش... بر رنگین کمان هم... شک می کنند هنوز ؟!...
بالهایت اسیرِ غروب،پنجه هایت در خیالِ سبز،در غربتِ قریبِ صدایتگریه می کنی احمقی گفت:چه قناریِ خوشحالی!!...
رنگین کمانی است با مرکز ِنگاه تونامش زندگی دوری می زنم - بی سرگیجه - در گذارِ عمر...
بر آستانِ عشق می پَری،بر مناره ی دل می نشینی نرم اما ای کبوتر !- تو را به حرمتِ عشق- آلوده ام نکن با فَضله هایِ غم....
آبان است ودر خشکسالِ آفتاب و تطهیربخار را زمزمه می کنم مثلِ قطره های مانده در مرداب....
دریا درون گوش ِماهی خلاصه می شود و دریادلان در شیارِ سنگ هایِ ساحلی....
قندیل های یخآویزان شده اند از دیوار ذهن های ما،دست های کرخت نشانه ای می جوید از کومه ای گرماز خانه ی آزادی....
هم آواز می شومبا دلْ شکسته کودکِ آه،از چشم هایت سُر می خورم- شاید-مرا ببینی......
از تو تنها شالی می مانَدکهنه تر از یاد زمستان،و کلاهی گشاد که بر سرِ دنیایت رفته است،آی آدم برفی!مثل آرزوهای محال منروزی بُخار می شوی....
بیهوده در نبند!مرگ گه گاه از پنجره می آید همه می دانندحتا سلیمانِ نَبیحتا مورچه ها....
حوالیِ چشمانم ابریویرانه ی قلبم گِل آلود،شکوفه ها آمدند و رفتندسِیل تو را بُرد....
کنار شبِ نابالغپلک زدم- پی در پی –تا سپیده،در بلوغِ صبح اماتو نیستی هنوز!!...
هم آغوش شد قلم با دختر باکره ی کاغذ، آنک نوشته ای ماندنامش:( عاشقانه ها )...
تندیسی شده ام خیره به ماه و زاغِ سیاه را چوب می زنم؟؟؟ ولتاژ ِ تنت خشک کرد اندام مرا ....
رنگِ شعرهایم عجیب مهتابی است نکند عاشق شده باشم؟...
آن سوِیِ گیسوانِ توکنار سرخیِ لبهایتخدا نشستهولبخند می زند....
هر شب با پیاله یِ چشمت در وسوسه یِ انگور - جُرعه جُرعه - تردید می کنم....
اگرهشت آسمان باشد- در آن همه بیکرانگی-از ستاره ای کور همبی نصیبم من....
هیچ عاشقیبا خوردنِ بادامِ چشمِ دلبریسیر نشد،من امابا جُرعه ای از لبتسیراب شدم....
خیره به حقیقتپَس پَس رفتت.........ااز بامِ شب افتاد،اینک او ماندهبا دست هاییدرازتر از پ.......ا ....
سیاهِ دلنشین!ای شب!از لباس ِپولک دوزی اتستاره می چینمو می چسبانمبه آجُرِ روزهایِ شب گونه ام ....
گفتند: « شتاب کن زندگی یک دم است »گفتم: در این هوایِ ترس و گریز،مکث مرگِ شعر من است....
یک پنجره یِ کوچک، یک تکه از آفتاب،شایدیک روزنه کافی استتاشب تمام شود....
سرِ سبزت رامحکم تر از همیشه بچسبو کلاهت را،باد بی حوصله است انگارو پچ پچ بارانتَرَک انداخته گویا سقف وحشت را....
دستفروش می پرسد: شورت گره ای بچه ...؟می گویم: کودک شادمانی امسال پیش مُرد.می پرسد: آدامس خروس ...؟می گویم: غصه هایم رازیر دندانِ عمر می جوم.می پرسد: سیگار ؟می گویم: یکی آتش می زنمشاید اندوهم را...می گوید: مهمان من باش، و می رود......
آهای ستاره ! از درگاهِ ماه لایک ات می کنم !!یادت هست در تنهاییِ شبِ تاریکچشمک می زدی؟...
اسبِ صراحت لگد می کندتمامی شعرهای بی بُته را، وقتی که استعاره در گیجگاه کلمات می چَرَد....
در زندانِ نَفس، با کدامین لهجه بخوانم ترانه یِ بی تکلّفِ عشق را ؟با نگاهِ خیساز پشتِ هیس آه می کشم هوایِ نَفَسراه راه می شود چرا؟...
تنفسِ ماهی ترانه هایِ گریه استدر تُنگِ تَنگ در دخمه ی بلور،حتا به روز عید ......
هجوم سکوت از مردمک می چکد باران نمی شوید جاده ی دلتنگی راچاره ی درد فریاد است...
بیا در بطنِ شب تخم حادثه بکاریمشاید فردایِ نیامده سگ اش شرف داشته باشدبه امروزهای بیهوده....
تن بیرق آرزوهایِ بر باد ، من تابوتِ هزار عقده یِ پنهان،تنِ من خنجری است زهرآلودنشستهبه قلبِ امید ....
در چروک های آینه پیر می شویمدر غبارِ اشک هایِ نادیده دفن،خوشا گریز خوشا گُسستن ......
قهری است بی آشتیمرگ، سُرایشِ سرودِ مرثیه است یاآواری بر قلب هایِ آواره....
پشت این دیوارهاهر لحظه فریادی می دهد جانو من در توهم این کوچه ی بن بستبه فرار می اندیشم......
ستاره ها-گوشوارِ کهنه ی آسمان -بر شب آلودگان طعنه می زنندمن اما در گوشه ای از زلالِ تنت آوازِ صبح را زمزمه می کنم....
لب هایِ تو موج را می ماندوقتیبر لبِ ساحل آوار می شوند....
چون تبسم تکرارم کندر خلوتِ حضورت،اینجا نگاه زبانِ واژه هایِ ناگفته است و دست پیامبرِ واژه هایِ نامکتوب....
ستاره گفت:اگرواژه ی صبح در لغت نامه ی آسمان نباشد، مرا خورشید می نامددلِ بی قرارِ زمین....
از بارانِ احساس گفتی- با صراحت - چنان که زیرِ بارشِ یقینخیس شدیماینک فصلِ رویشِ اشک است و اندیشه هایِ تَر ....
شیوه یِ مرحمت رافراموش کرده اند چشم هایتومنعروسکِ بُغض را بر سینه می فشارم....
نسیمِ مرگ می وزد اینجا،من خواب شکوفه می بینم انگاردر معبرِ بادهایِ آشفته....
در حسرتِ عشقدیوانش را دَریدشاعر،بر گریه هایِ او مدام می خندید تاجر !...
تو از آتش گذر کردی اماجرقه ی نگاهت خاکسترمان کردسیاوش....
دست بکار شد معمار بی کسی ویرانی به نیمه ی دیگرم رخنه کرد علی مولایی...
چراغِ بیمار، کوچهخیره است به بی خوابیِ چشمانم،شب را می نوردمچون کولیانِ آوارهاز پیِ تو،ای وایِ من اگر بر شانه ام بیفتد بختکِ خواب....
نَردِ عشق می بازد قناریِ تنها با گل هایِ کاغذین- در زمهریرِ قفس- ....
کویر می بارداز چشم هایِ ابریِ من، زنی با چترِ باز می گذردشب، روسیاه است - بی فروغِ ستاره و ماه-شب، ادامة دیروز تاریک است....
پیش از سپیدهچشم هایِ تو می دمند،پیش از شب زلف هایِ پریشانت،ستاره بارانی است میان گرگ و میش وجودت....
نه شکایت از زمیننه گلایه از زماندر حافظة کودکی ام نوشته اند:« از ماست که بر ماست»....