پنجشنبه , ۲۲ آذر ۱۴۰۳
اوضاع همیشه همینطور نمی ماندروزی می رسدمعجزه ای اتفاق می افتدو تو آنقدر عاشقم می شویکه هیچ صداییجز ضربان قلبم نمی شنویو هیچ راهیجز چشمان نم گرفته ام نمی یابیآن روز که به من می رسیزمین از گردش باز می ایستدبرگ های سرگردانبه شاخه ها باز می گردندو آسمان باران یاسبر پیکرمان می ریزدآغوشت را باز می کنیبه روی انتظار سالیانمدیگر عشق را مرزی نمی ماندکه آن لحظهخدا از سر شوقباران را کنار زدهو خودش برایمان می باردو تو...
تنها تو میتوانستیاز میان کلمات مبهماسمم را صدا بزنیو قطره های باران را بشماریتنها تو میتوانستیصدای خمیازه ی آفتاببر تن کرخت بیدهای مجنون را از بر باشیو بر سر گل های باغچه قسم بخوریتنها تو میتوانستی مرا هنگامی که خیلی غمگین بودم بشناسیو منتظر باشی تا جنگ تمام شودتنها تو میتوانستیمانند روز عید زیبا باشی...
“کم کم یاد خواهی گرفت تفاوت ظریف میان نگهداشتن یک دست و زنجیر کردن یک روح را اینکه عشق تکیه کردن نیست و رفاقت، اطمینان خاطر و یاد می گیری که بوسه ها قرارداد نیستند و هدیه ها، معنی عهد و پیمان نمی دهندکم کم یاد میگیریکه حتی نور خورشید هم می سوزاند اگر زیاد آفتاب بگیریباید باغِ خودت را پرورش دهی به جای اینکه منتظر کسی باشی تا برایت گل بیاوردیاد میگیری که میتوانی تحمل کنیکه محکم باشی پای هر خداحافظییاد می گیری که خیلی می ارزی...
گرچه در ظاهر بود وصل دل و دلبر محاللیک من منتظر پا در میانی تو هستم یا رضا......
بدترین قسمت زندگی آنجاست،کسی را که سالها منتظر معجزه ی آمدنش بودی زمانی سر برسد که دیگر نه عشقی از او در تو مانده و نه حوصله ای!شاید نامش مرگ احساس باشد!...
نه کسی منتظر است،نه کسی چشم به راهنه خیال گذر از کوچه ما دارد ماهبین عاشق شدن و مرگمگر فرقی هست؟وقتی از عشق نصیبی نبریغیر از آه......
به تمامی گنجشک های شهر منتظز شانه های تو هستند چرا پیدا نمیشوی پرواز خسته است لانه ام را کجا برده ای؟...
تلخ، مثل قصه ی دردآور سربازهازخم، مثل خاطرات پیکر سربازها شانه خالی می کند فرمانده در اوج نبردتیر گاهی می رسد تا باور سربازها جنگ را شطرنج می دانند شاهان دلیرشرط می بندند گاهی بر سر سربازها! جنگ تنها راه بردن نیست وقتی عشق هستسکه ی شعر است روی دیگر سربازها نامه ها و پست ها و پست ها و نامه هاعشق کن با خاطرات دفتر سربازهاوقت دلتنگی چه شبهایی که در مرز جنونغرق شد در اشک عکس دلبر سربازها چشم بر در، حال مضطر... بعد ...
یک لحظه دل از نماز برداشت ، نشست رو کرد به قبله ، جا نمازش را بست یک عمر من آمدم به سویت ، این بار من منتظرم ، شما بیا ، در باز است...
من همونیم که هر کی پی ام میده ده ثانیه نگذشته جواب میدمولی ساعت ها منتظر جواب میمونم...
کشتی تو مرا و منتظر می مانمقاتل به محل قتل بر می گردد!!...
یابن الحسن دارد زمان آمدنت دیر می شوددارد جوان منتظرت پیر می شوددانم چو نامه ی عملم را نگه کنیاشک از چشمان شما سرازیر می شود...
من سال هاست کهمنتظرِ اومدنِ بهار نیستممنتظرِ اومدنِ توامتا دوبارهزندگی کنم......
در کناری منتظر بودم حدودا پنج و نیمتا که پیچیدی به چپ، آرام گفتم: «مستقیم...
چرچیل : ﺭﻭﺯی ﺳﻮﺍﺭ ﺗﺎکسی ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩﻡ ﻭ ﺑﻪ ﺩﻓﺘﺮ BBC ﺑﺮﺍی ﻣﺼﺎﺣﺒﻪ میﺭﻓﺘﻢ. ﻫﻨﮕﺎمی ﮐﻪ ﺑﻪ آنجا ﺭﺳﻴﺪﻡ، ﺑﻪ ﺭﺍﻧﻨﺪﻩ ﮔﻔﺘﻢ ﺁﻗﺎ ﻟﻄﻔﺎً ﻧﻴﻢ ﺳﺎﻋﺖ ﺻﺒﺮ ﮐﻨﻴﺪ ﺗﺎ ﻣﻦ ﺑﺮﮔﺮﺩﻡ ﺭﺍﻧﻨﺪﻩ ﮔﻔﺖ : ﻧﻪ ﺁﻗﺎ ! ﻣﻦ میﺧﻮﺍﻫﻢ ﺳﺮﻳﻌﺎً ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪ ﺑﺮﻭﻡ ﺗﺎ ﺳﺨﻨﺮﺍنی ﭼﺮﭼﻴﻞ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺭﺍﺩﻳﻮ ﮔﻮﺵ ﺩﻫﻢ ...چرچیل در ادامه میگوید : ﺍﺯ علاﻗﻪ ﺍﻳﻦ ﻓﺮﺩ ﺑﻪ ﺧﻮﺩﻡ ﺧﻮﺷﺤﺎﻝ ﻭ ﺫﻭﻕ ﺯﺩﻩ ﺷﺪﻡ ﻭ ﻳﮏ ﺍﺳﮑﻨﺎﺱ ﺩﻩ ﭘﻮﻧﺪی ﺑﻪ ﺍﻭ ﺩﺍﺩﻡ !ﺭﺍﻧﻨﺪﻩ ﺑﺎ ﺩﻳﺪﻥ ﺍﺳﮑﻨﺎﺱ ﮔﻔﺖ : ﮔﻮﺭ ﺑﺎﺑﺎی ﭼﺮﭼﻴﻞ ! ﺍﮔﺮ ﺑﺨﻮﺍﻫﻴﺪ ، ﺗﺎ ﻓﺮﺩﺍ ﻫﻢ ﺍینجا ﻣﻨﺘﻈﺮ میﻣﺎﻧ...
تمام گنجشکان شهر،منتظر باز شدن چشمانت هستند!می شود پروازشان را به تاخیر نیندازی؟...
آدما بعد از یه انتظار طولانی...دیگه شبیه قبل نمیشن...آدمارو زیاد منتظر خودتون نذارید.......
اینقد منتظر موندیم که دیگه نمیدونیم منتظر چی هستیم!...
قانون انتظار میگه :منتظر هرچى باشىوارد زندگیت میشهپس دائم با خودت تکرار کنمن امروزمنتظر عالى ترین اتفاق ها هستم ......
به کدام تکه ی غروبکه روی ابرها لمیده ستبوسه به دست های خورشید می زندسرخ....اعتماد کنمکه صبح خواهی آمدچگونه به این شیشه های رنگی پنجره امکه از هرکدامطرفی از ایران بیرون می زنددست بسپرمکه مشت پنجره باز می شودوصبح خواهی آمدبه من بگواین بته جقه های فرش راکه از سرو کولم بالا می روندبه ضم پایکوبی...چه طور آرام کنمکه صبح خواهی آمددوباره خیابان ها اعتصاب کردنددوباره سنگفرش هاچهارخانه های ناموزون می سازنددوب...
خوشبختى نامهاى نیست که یک روز، نامه رسانى زنگ درِ خانهات را بزند و آن را به دستهاى منتظر تو بسپارد !خوشبختى، ساختنِ عروسکِ کوچکىست از یک تکه خمیر نرم شکلپذیر. به همین سادگى، به خدا به همین سادگى !اما یادت باشد که جنسِ آن خمیر باید از عشق و ایمان باشد نه هیچ چیز دیگر ......
نباید منتظر ماند ...باید از آنچه که داریم لذت ببریم نه آنچه آرزویش را داریم !...
انتقامچیز قشنگى نیستمن منتظر میمونم تا پشیمون بشىپشیمونیتو ببینم قشنگتره...
منتظر هیچ آدمی نباشفقط تویی که میتونی واسه خودتحالِ خوب بسازی......
کم کم یاد خواهی گرفت عشق تکیه کردن نیست ، و رفاقت هم معنی اطمینانِ خاطر نیست و یاد میگیری که بوسهها قرارداد نیستند ...کم کم یاد میگیری که حتی نور خورشید هم میسوزاند اگر زیاد آفتاب بگیری ! باید باغِ خودت را پرورش دهی به جای اینکه منتظر کسی باشی تا برایت گل بیاورد ...کم کم یاد میگیری که میتوانی تحمل کنی که محکم باشی پای هر خداحافظی ، یاد میگیری که خیلی میارزی ......
حس خیلی خوبیه آدم یه نفر و داشته باشه که منتظرش باشهمن امروز تجربه کردمتو دستشویی عمومی بودم یارو هی در میزد آقا منتظریما...حس قشنگی بود...
انتقام چیز قشنگی نیست ،من منتظر میمونم تا پشیمون بشی،پشیمونیتو ببینم قشنگ تره......
نشانی دکترم را به شما میدهم.ما که پول نداشتیم دماغمان را عمل کنیم و گونه بکاریم، ما که خط لب نداشتیم و مژه مصنوعی نداشتیم، ما که موی بلوند و قدِ بلند نداشتیم، ما که چشمهایمان رنگی نبود، رفتیم و کتاب خواندیم و با هر کتابی که خواندیم، دیدیم که زیباتر شدیم، آنقدر که هربار که رفتیم در آینه نگاه کردیم، گفتیم: خوب شد خدا ما را آفرید وگرنه جهان چیزی از زیبایی کم داشت.میدانی آن جراح که هر روز ما را زیباتر میکند، اسمش چیست؟ اسمش « کتاب» است....
عجله کردیم زود بزرگ شدیم!آن بالاهیچمیوهایروی ِ هیچ شاخهایمنتظر ِ دستان ِ رسیدهی ما نبود......
حرفی بزن به لهجهی باران که مدتیستاین بغض کهنه منتظر یک اشاره است...
در خموشیهای آهگوش کن، زمزمهیچشمه را میشنویبا طنینی آرامصبح را منتظر استو پرنده بیداربا طلوع خورشیدبیقرارِ پروازو صدای بالَشرنگِ معصومیتِ باران استهیچ میدانیگر که یک صبح نخیزد چشمهو نباشد پروازآسمان، آه چه حزنی داردچه سکوتی چه غمیست در دلِ کوهستان ؟! ......
صدا همون صدا بودصدای شاخهها و ریشهها بودبهار بهار چه اسم آشناییصدات میاد اما خودت کجاییوا بکنیم پنجرهها رو یا نهتازه کنیم خاطرهها رو یا نهبهار اومد لباس نو تنم کردتازهتر از فصل شکفتنم کردبهار اومد با یه بغل جوونهعیدو آورد از تو کوچه تو خونهحیاط ما یه غربیل باغچه ما یه گلدونخونه ما همیشه منتظر یه مهمون...
دقیقه به دقیقه قفل گوشی تلفن هایمانرا باز و بسته می کنیم!ولی به اطرافیانمانوانمود می کنیمداریم ساعت چک میکنیممنتظریم...می فهمی؟!....
روز و شب منتظری هفته به آخر برسد !پس چه دردیست که هر جمعه دلت می گیرد ؟...
نباید منتظر ماند ،باید از آنچه که داریم لذت ببریم نه آنچه آرزویش را داریم...
امشب باران چشمانم بند نمی آیدبه عادت گذشته منتظر نوازش توست،نمی داند دیگر نه تو هستینه نوازش دستانت...️️️...
بگذار نقش هایمان راجا به جا کنیمتو منتظر بمانمن بر نمی گردم...!...
هیچ کس کاش نباشد نگهش بر راهیچشم بر در بُوَد و دلبر او دیر کند ....
حال من حال اسیریست که هنگام فراریادش آمد که کسی منتظرش نیست نرفت...
نه دوری که منتظرت باشمو نه نزدیک که به آغوشت کشمنه از آنِ منی که قلبم تسکین گیردو نه از تو بی نصیبم که فراموشت کنمتو در میانِ همه چیزی!!!!!...
تا حالا قلعه ی بی حفاظ و محافظ دیدی عزیزجانم!!! از وقتی دلم پی نگاهت رفته مثل قلعه ی بی محافظم و منتظرم بیای که فتحم کنی.. از این ساده تر مگه کاری هم هست...
نیمکتی چوبی و چتری که بسته است...!دلم تنگ نیست...تنها منتظر بارانم...که قطره هایش بهانه ای باشد...برای نمناک بودن لحظه هایم...و...اثبات بی گناهی چشمانم...
خدا کند که بهار رسیدنش برسدشب تولّد چشمان روشنش برسدچو گرد بر سر راهش نشسته ام شب و روزبه این امید که دستم به دامنش برسدهزار دست، پر از خواهش اند و گوش به زنگکه آن انارترین، روز چیدنش برسدچه سالها که در این دشت منتظر ماندمکه دست خالی شوقم به خرمنش برسدبر این مشام و بر این جان، چه میشود؟ یا رب!نسیمی از چمنش، بویی از تنش برسدخدای من! دل چشم انتظار من تا چندبه دوردست فلک بانگ شیونش برسد؟...
صبح در خانه ی مامنتظر خنده ی توست وقت آن استکه خورشید️ مجدد باشی...
هیچوقت منتظر شنیدن دوستت دارم از یه دختر نباشین،همین که حرص میده خودش نوعی دوست داشتنه...
منتظر کسی باشکه حتی اگر در ساده ترین لباس بودیحاضر باشد تو رابه همه ی دنیا نشان دهدو بگویداین دنیای من است......
آخرین غروب هفتهلحظه تاریک و روشنتوی خونه منتظر باشواسه اومدن منلباس سبز تو تن کناون لباس سبز روشناونیکه رنگ چشاتهرنگ دلخواه تو و من...
چون همسفر عشق شدی مرد سفر باشهم منتظر حادثه هم فکر خطر باش...
نیازی به انتقام نیست !فقط منتظر بمان ..آنها که آزارت می دهند ..سرانجام به خود آسیب می زنند ..و اگر بخت مدد کند ..خداوند اجازه می دهد تماشاگرشان باشی …!...
قانون انتظار میگه :منتظر هر چی باشی وارد زندگیت میشهپس دائم با خودت تکرار کنمن تمام لحظاتمنتظر عالیترین اتفاق ها هستم...