چهارشنبه , ۱۲ اردیبهشت ۱۴۰۳
مهر باشدومهردگری در دل تواینکه مهرنیست جانمبرزخ پاییزاست...
پاییز کهنسال مااز مهرش گذشتتا آخرین آبان قرن رابه آغوش بکشدجلال چراغی (اشک)...
کجای ؟نیستی؟ نیستی که ببینی با خیالت زندگی کردن چقدر زیباست...فقط نمیدانم چرا وقتی میخواهم در آغوش بگیرمتناگهان محو میشویدیشب در خوابصدای باران میامد، باران پاییزی اما نمیدانم چرا، فقط بالش من خیس باران شده بود !!کجای ؟ نیامدی ؟ شهریور رفتگفت به پاییز سپردم که با تو سر مهر بیایدمهر نیز تمام شد، دیگر نیامیترسم گرفتار زمستان شوی......
فصل نارنجی عجب دل می برد بار دگرناز نازک می خرامد می رود سوی خزراین هوا حال مرا حالی به حالی میکند مهر می ورزم به آبان تا کنم ازدی گذرنوجوانی و جوانی رفت ماندم نیمه راهتک درخت عمر من افسوس مانده بی ثمربید خانه با نسیمی رقص باله میکند گاه گاهی می نوازد نغمه ای مرغ سحرمن درختی سبز بودم درمیان باغ گلرهگذار ی بی مروت ریشه ام زد با تبررنگ سرخ این درختان رنگ خون دل بود خاطرم را بس مشوش می کند این برگ وبر...
مهر . . .پاییز . . .فصل رویدن تودر نسیمی سردبا شمیم خاک باران دیدهو طعم گس خرمالوصدای هیاهوی باددر بی سروسامانی برگبا جنبش ترانه ها از سینه ی خاکفصل روییدن تو در جهانی زردپاییز، به شوق قدم هایترنگ عوض کرد و بهاری شدو بوسید دستان پر مهر مادرو پیشانی پر چین پدرت راای کاش می توانستمبلور اشک شوق مادرت رابه تمنای باران غم دیدهتزریق میکردم . . .و سجده ی شکر پدرت رابه آسمان پیوند می دادمکاش میشد تولدت را تکثیرکرد ...
پاییز که بیایدسر بر شانه ی مهرشدلتنگی هایم رادر خش خشِ نارنجی اش جا می گذارمو فراموش می کنمکه تابستانچگونه این همه سرد گذشتپاییز که بیایددل آشفتگی هایم را به باد می دهمو آرامش رادر غروب غم هایم قدم می زنماین بار زندگی از برق چشمانم ادامه می یابد.......
برتابش پرنور تو خورشید سلامبر صبح سپیده و امید سلامشب رفت و سیاهی اش پایان یافتبر مهر دل انگیز تو ناهید سلام...
موهایم را برای تو بلند کرده ام،آن ها دستان تو را طلب می کنند که با مهر ببافی و عشق بگذاری بین تار به تار آن ها......
در این فصلی که ماهِ مهر دارد نسیمِ عشق هرجایی وزان است اگر پاییز فصلِ عاشقی هاست چرا نامش زِ بی مهری خزان است؟...
باید به دل شناختمهر رانه ماه پاییزیعلیرضا سعادتی راد...
اسم روستای ما مهر آباد بود.پدر بزرگ می گفت:اگر در ابتدای هر چیزی، مهر بگذارند، آباد می شود.و شاید برای همین است که مهر را در ابتدای پاییز گذاشته اند، تا که پاییزمان را، آباد کرده باشند....
گوش کنسمفونی پاییز را میشنوی اوهم دلش را به مهر تو خوش کرده...
چشم هایت بوی مهر می دهدلب هایت طعم ترش اناراما واژه هایت رنگارنگندو بیشتر نارنجیحضرت عشقتو پاییزییا پاییز تو؟...
و خدا گفت؛ سلام ای اهل زمینچه کسی غمگین است؟چه غمی در سینه؟چه کسی در بیشه ی تنهایی خود میرنجد؟من به آغوش خدا محتاجم... نفسی بوسه زنمتا که دراین ریشه ی غم ریشه کند....باشد که تو را مهر بورزد از عشق.... تو به آغوش خدا محتاجی؟...نفسی بوسه بزن... رحمان مژگانپور (نریمان)...
مثل درختی که برگی برایش نماندهدیگر چیزی ندارم به پایت بریزممی خواهی با مهر بمانمی خواهی خزان به پا کن....
شهریور ماه زیباییستاصلا میدانی چیست؟شهریور از آن ماه هایی استکه راه دلت را بلد استدلبری میکندگاهی داغ است و ناگهانمیان آن داغی برایت میباردمیبارد و دلت غنج میرودبرای در آغوش کشیدن روزهایشسر آخر هم خودش را میسپارد به مهرتا مهرش در دلت بمانداگر همه دختران ما مانند شهریور بودندآنگاه همه بلد بودند راه دلبری راشهریور عجیب بلد استدل ببرد...
پاییز را فریاد خواهم زد بر خشتهای کهنه ی دیواربر آن سپیدار بلندی که از تاک همسایه شده بیزارپاییز را فریاد خواهم زد با قطره های بارش بارانبر بامهای خانه میبارند من زیر چتری مانده در رگبارپاییز را فریاد خواهم زد در اشکهای کودکی تنهابر آن تن رنجیده و سردش با پای خسته میکند پیکارپاییز را فریاد خواهم زد در کوچه باغی ساکت و آرامبرشاخه ها آواز میخواند ساری که از سرما شده بیدارپاییز را فریاد خواهم زد در ماه مهر بیقراری هابرآن پرستوی قشن...
پاییزدستِ تابستان را با «مهر» می فشاردهم چنان که اندوهقلبِ مرا!...
دخترِ پاییزی اما داستانش فرق دارد با تمامِ دخترانِ زندگی ات...یا از مهر آمده تا با مهربانی اش رخنه کند در تک تکِ لحظه هایت...یا با آبان آمده تا احساساتِ پاکش را به پای زندگی ات بریزد...و یا در آذر چشم گشوده تا با لجبازی های عاشقانه اش نور شود در،چشمانِ خسته ات را....دخترِ پاییزی آمده تا یک عمر،بی باده مست کند جانت را....مبادا بِشکَنی جامِ احساساتِ قشنگش را...مبادا باران باشد و دست نشوی در دستش...مبادا غروب باشد و پا نشوی برای پیاد...
به پاییز که فکر میکنمبه یاد ماه هایی که یکی از یکی زیبا ترند و در این فصل حضور دارندبه تمام هفته هایی که ما را عاشق تر می کنندبه تمام روزهایی که کوتاه می شود و به تمام شب هایی که بوی باران را در خودش دارد به خودم می گویم،کدام فصل این حجم از مهر و مهربانی را با خودش می آورد تا ما را به قدم زدن در خیابان ها بکشدکدام فصل با عطر بارانش این حجم از عاطفه را در دلهای ما زنده می کند تا بفهمیم عشق هنوز هم درون ما زنده استبه پاییز که فکر میکنمب...
مرا به یاد خیابانی بیندازپر از پاییزو مردی که دست هایم رابه مهر می گرفت...
خنده های تواز ته دلنشانه عشق توستبه منولبخند منمهر من ست به تو...
پاییز جان سلاملطفادل سرما خورده ما راپاسبان باشما از بهار و تابستان بهره اے نبردیمهر چه بوددرد بود و دردلطفاتوووو با مهرت بر دلمان بذر عشق بپاشبا ما یڪ رنگ باشجدایے را از طالعمان خط بزنبیشتر از وصل بگوبیشتر شادے رقم بزنبیشتر بر دلمان بذر عشق بپاشپاییز جانخوش آمدیسفرت به خیر و مهرت پر مهر ...
ﻣﻴﮕﻮﻳﻨﺪ ﺷﻬﺮﯾﻮﺭ ﺩﺍﺭﺩﺗﻤﺎﻡ ﻣﯿﺸﻮﺩ که تمام شدﻭ ﻣﻬﺮ ﺩﺭ ﺭﺍﻩ ﺍﺳتﭼﻪ ﺧﻮﺵ ﺧﯿﺎﻟﻨﺪﻣﻬﺮ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﺎ ﻣﺪﺗﻬﺎﺳﺖ ﮐﻪ ﺁﻏﺎﺯﺷﺪﻩ ﻣﻬﺮ ﺁﻧﻬﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺩﻭﺳﺘﺸﺎﻥ ﺩﺍﺭﻳﻢ ﻭ ﺩﻭﺳﺘﻤﺎﻥ ﺩﺍﺭﻧﺪﻣﻬﺮ ﺑﻪ ﻣﺎﻩ ﻧﯿﺴﺖﻣﻬﺮ ﺑﻪ ﺩﻝ ﺍﺳتشهریور لفت زدپاییز قشنگ عاشقی جوین زده...
چه پاییز زیبایی میشود بعد از اینهمه تابستان!در نفس تو زنده می شوم هم نفس جان!تویی ک عطر ِتنت طعم ِشیرین زمزمه هاینی لبک دارد!جانان بیا و بنشین کناردلم ، بنوشان به جانم زندگی را از هُرم نفسهای مسیحایی ات!اینجا پاییز پر از صدای ثانیه هاست!بیا در پاییزی عاشقانه عشقمان راعهدی دوباره ببندیمبیا سَر بر شانه های مِهر بگذاریم و دامنِ آذر بانو را کودکانه دست در دست آبان به رقص بگیریم!بیا وقول بده تا آخر این خط باهمیمآخر می دانی دلبر جان ه...
مهر ؛تداعی بخشش است و مهربانی ،تداعی روزهای روشن و پر التهاب کودکی ...پاییز ، از راه می رسد که ثابت کند ؛گاهی سقوط هم با شکوه است ،و گاهی رفتن، بهانه ایست برای بازگشتن .وقتی شبیه برگ های خشک پاییز ؛عاشق و یکرنگ باشی ،وقتی غرور نداشته باشی ،وقتی آدم ها را بی بهانه دوست داشته باشیپاییز، عاشق است.آمده تا مهربانی را تمدید کند ...تا فرش خوشرنگ و با صفای خودش را ؛زیر پای عابران خسته ی شهر، پهن کند .تا بهانه ای باشد ؛برای ع...
سلام مهرِ بی مدرسهسلام پاییز ِماسک آلود بی برگیسلام_زندگی_ ما که هنوز زنده ایم لعنتی پس تو کجا رفتی؟...
محبوب من ؛ماهیت اصلی یک چیز را نمی توانیم تغییر بدهیم ، هر چیزی در این عالم نقش حیاتی خودش را دارد .کسی از خورشید توقع ندارد که سردی به این عالم هدیه بدهدیا کسی از آب توقع ندارد کهکاری انجام دهد برعکس ماهیت اصلی اشهر چیزی بر مبنای اصل خودش معنا میشود و دقیقا هم لازم و ملزوم این عالم استپس وقتی مهر شمادر وجود من نقش بسته استشما از من توقع خلاف این امر را نداشته باشیدکه عشق هم لازم و ملزوم این عالم است...
پیمان زندگیمرد: به نام نامی یزدانتو را من برگزیدم از میان این همه خوبانمیان این گواهان بر لب آرم این سخن با تو برای زیستن با تووفادار تو خواهم بود در هر لحظه در هر جاپذیرا می شوی آیا؟تو با من این چنین هستی که من با تو؟ زن: به نام نامی یزدانپذیرا می شوم تو را از جانهم اکنون باز می گویم میان انجمن با تووفادار تو خواهم بود، در هر لحظه، در هر جا، برای زیستن با توتو هم با من ...
عاشق نشدمکه برگی بریزد..تا عاشقانه هایم رنگ پاییز بگیرد...که عشق ِ مرااردیبهشتی ستپُر از مهر...!...
مهر می آیدولیبا بی مهری هایی که کنج دلمانچمباته زده اند چه کنیم!راستش را بخواهیمن فکر می کنمیک جای ابراز احساساتمان نشتی دارد...وگرنهاین همه واژه و جمله ی عاشقانهچرا گره از کار هیچکس باز نمی کندولیحالا باید امیدوار باشیمتادختر بزرگ پاییزپادرمیانی کندجدایی ها،دوری ها و دلتنگی هامان را......
تادوست داری امتا دوست دارمتتا اشک مابه گونه ی هم می چکد زِ مهرتا هست در زمانهیکی جانِ دوستدارکی مرگ می تواندنام مرا بِروبد از یاد روزگار؟؟؟.....
مهر می آیدولیبا بی مهری هایی که کنج دلمان چمباته زده اند چه کنیمراستش را بخواهیمن فکر می کنمیک جای ابراز احساساتمان نشتی دارد...وگرنهاین همه واژه و جمله ی عاشقانهچرا گره از کار هیچکس باز نمی کندولیحالا باید امیدوار باشیمتادختر بزرگ پاییزپادرمیانی کندجدایی ها،دوری ها و دلتنگی هامان را......
رقصان به نسیم، گردو و تبریزی ستدستان خدا به فکر رنگ آمیزی ستپیچیده شمیم مهر و می ریزد برگپاییز نیامده هوا پاییزی ست...
♥ اندوه تو:یک شب دیریک شب تیره و دورناگهان،از پنجره اندوه تو را باد آورد! گشت، لبم از لبخند،،، -- خاموش!! عطر یادت؛ ای گل،،، -- آئینه باغ دلم را پر کرد! قفس گلویم شد؛ از آواز قناری پُر!بر دهانم امّا؛ زده شد، قفل خاموشی دیگر! ناگهان مهر دمید! شعلهٔ نور وزید!آسمان از صدایم پر شد!لبریز از شعر شد!!! (زانا کوردستانی)...
مهرترینماه سال شده ام بعد از رفتنت،پائیزِ پائیزِ پائیزم...!...
اگر هنوز همبرگی از عشقمانده بر شاخه ها ی خاطرت،با مهر بیا...!...
پائیز، با مهر ست،اما با «تو»پر مهرتر می شود......
این مهر پیشکش پاییزشمن فقط مهر «تو» را میخواهم....
دختر پاییزی عزیزمدستت را در دستان پر توان مهر بگذار شرط میبندم او هوایت را خواهد داشت و آبان لب های سرخ تورا خواهد بوسیدو به گونه های زردت رنگی از عشق خواهد زدو امان از دیوانگی های آذر از بس دلش برایت ضعف می رود تب می اندازد به جان پاییزگر میگیرند و نارنجی میشونددختر پاییزی عزیزم پاییز هارا بمانپاییز هارا زندگی کنو سپس از گیسوان بلند یلدا بالا بیاآن بالا در گوشه از قلب زمستاندر انتظارت نشسته ام... ...
از میانِ آدمها ،نگرانی ام برای آنهایی که مهربانند از همه بیشتر است. در چهارچوب ذهنی آدمهای نامهربان، تنها چیزی که جا میگیرد و جور در می آید منافعِ شخصی ست. چنین اشخاصی اساسا کاری به کارِ تداوم و سلامتِ یک ارتباط ندارند و دوستی هاشان، اگر بشود اسمش را دوستی گذاشت بر پایه دو دو تا چهارتای مشمئزکننده ایست که حتی تصورآن کراهت دارد چه رسد به تن دادن به بده بستان های عاطفی با چنین آدمهایی.اما آدمهای مهربان همواره و بی توقع مهربانند ، حتی اگرهزاران ...
خیره سازد چشمها را رنگ زیبای خزان زنده بادا زندگی در آذر و مهر و اَبان...
تا چشم بر هم بزنیم پاییز هم بساطش را جمع می کند و می رود؛ انگار اصلا با مهر نیامده بود، انگار آبانش با موهای رنگی از ما دل نبرده بود، انگار سرمایش با آتش آذر،بغل کردنی نشده بود!تا پاییز فکر رفتن به سرش نزده کینه هایمان را به دست بارانش بسپاریم تا از دلمان بشوید، غم هایمان را به دست باد بسپاریم تا از شاخه ی دلمان جدا کند.زمستان که برسد دردهایمان یخ میبندندلیز میخوریم زیر نگاه سنگین تنهایی و آنوقت است که بغض و دلمان با هم می شکند.پاییز را ا...
چه روز زیباییامروز عطر آگین استبه بوی خوش مهرهر روزتان از مهر ومهربانی لبریزای مهربانان...
بیا در شهریورزنجیری ببافیم از مهربا سرانگشتان مردانه ی تو وگیسوان عاشق منتا در لحظه های تنهاییآرام و قرار دلهای عاشقمان باشد...
مثلِ "شهریور" باشدوان دوان به سوی "مهر"به استقبال باران پاییزی وعاشقانه های بی انتها برومثلِ "شهریور" باشتقویم را به هم بریز ،فصل را عوض کنساعت ها را تغییر بدهو برگ تمام درختان را به پایعشق قربانی کنمثلِ شهریور باششهریور که باشی انتهای مسیرتپر از "مِهر" می شود.......
مثل " شهریور " باش دوان دوان به سوی" مهر " به استقبال باران پاییزی و عاشقانه های بی انتها برو......
باز بود هر شبپنجره ای بر بام ارغواناز گذشته های نه چندان دورچشم ماه می تابیداز سمت چپبر پشت شانه هایممی پیچید هرم داغ نفس هایشدر پیچاپیچ دهلیزهای ادراکو ساری بودتپش زلال حیات در شاهرگ مهر...
و من تا ابد!وفادار آن پاییز خواهم ماندکه حلقه ی مهر تو را به من بخشید......
مهر و آبان، شب یلدای منیاوج ِآرامشِ رویای منیامنیت در شب تنهایی هاتو همان روز مَبادای منی...