سه شنبه , ۱۳ آذر ۱۴۰۳
غصه کم کن چون در این ((دِه))پیروان حزب بادجز تباهی و سیاهی ،رَه به جایی کِی بَرَند..........................حسن سهرابی...
برای مُردنم گریه کن آنگونه که زن ها به من حسادت کنندو نامم را فریاد بزنتا همراه خون صدایت بر گردنم فرو ریزد...زهره تاجمیری...
اُمیدِ هیچ مُعجزی زِ مُرده نیستزِنده باش....
گویندپشتِ اَبری تا اَبد پنهان نمانَد،هیچ ماهماه من عمرم به پایان شد،چرا گمگشته ای در پشت ابر................. حسن سهرابی...
جهان خالی تر از آنست که پیدا نشودبوی قدمهای تو،در باور خشکیده آن....
تنها ترین درختم و غم نوک می زندتَق تَق تَتق به زندگی ام، مثل دارکوبرضا حدادیان...
خورشیدسربازیست با تن زخمیکه هرغروببه پشت کوه بر می گردد.رضاحدادیان...
بوسه های گرمنگاهت را به من بدوزدر سوز بیقرار این زمستان مرموز.که گرم است هنوزآن بوسه های دلسوزدر این خزان سرد و جانسوز.نگاهت را به من بدوز.حسن سهرابی...
تو آمدیتو آمدی خاطره شد......اینهمه غصه و بلاحافظه ام ضابطه شد.....در پس این همه خطاتو آمدی فاصله شد....میان فتنه و وفادافعه ام جاذبه شد......برای آن مهر و صفا...
و شاید تو نمی دانی که دلتنگمبدون تو اسیرِ مکر و نیرنگمو دلتنگ از همه روزهای بی رنگمو شاید تو نمی دانی که حیرانمبدون تو چنین غمگین و گریانمو حیران از همه عصیان انسانمو شاید تو نمی دانی که بی تابمبدون تو کویر و دشت بی آبمو چون ماهی اسیر نور مهتابم و شاید تو نمی دانی که بیمارم بدون تو از این میخانه بیزارمو گریان از غم هجران یارانمنمی دانم نمی بینی که بی رنگمبدون تو به زیر کوهی ازدردمو...
دردم به جان رسید و طبیبم پدید نیستداروفروشِ خسته دلان را دُکان کجاست؟...
با من کنار بیا همچون ماه با نیمه ی تاریکش...
یک استکان پر از چای و حس بودن باهم نمیدهم به جهان این خلوصِ چایِ دوتایی...
هرکسی یک دلبر جانانه داردمن تو را...
مانده ام چگونه تو را فراموش کنمتو با همه چیز من آمیخته ای...
شعرهایممثل دامنت کوتاهباد که می وزدشاعرترمی شوم...
هرکسی روی تو را دید از این کوچه نرفت و هم اینک سبب وسعت تهران شده ای...
سقوطم ازچشای تو چه مرگ شاعرانه ای میشه......
من شاهدِ نابودىِ دنیاى منمباید بروم دست به کارى بزنم ......
تو بعد از کشف الکل شاعرانه ترین کشف بشریمن از سرودن تو مسسسسست میشوم...
بهشت را دوبار دیدمیک بار در چشمانتیک بار در لبخندت...
مرا زیستن بی تو، نامی نداردمگر مرگ منزندگی نام گیرد...
آرام بگویم دوستت دارمتو بلند بلند مرا در آغوش می کشی ؟...
قسمت این بود سرم بی تو به زانو برسد...
آه...... که در فراق اوهر قدمی است آتشی ............
لب تر نکن اینقدرکه زجرم بدهی بازیک مرتبه محکمبغلم کن که بمیرم...
یک بار به اصرار تو عاشق شدم ای دل...این بار اگر اصرار کنی / وای به حالت...!...
ما را به غیر یاد تو اندر ضمیر نیست...
بوی زلف او حواسم را پریشان کرد و رفت...........
کدام خانه ؟کدام آشیانه ؟صد افسوسبی تو شهر پر از آیه های تنهاییست...
گفتی سر خود گیر و ازین کوی برون رواین رابه کسی گوی که پا داشته باشد...
چشمانت شبیه برف هزار ساله ای استکه زندگی رااز یاد زمین برده...
من تو را والاتر از تنبرتر از من دوست دارم...
وحدت عشقست این جانیست دویا تویی یا عشق یا اقبال عشق...
گمت کردم مانند لبخندی در عکس های کودکی ام...
بعد از طلب تو در سرم نیستغیر از تو به خاطر اندرم نیست...
به دلم میگویم آن یوسفی هم که به کنعان برگشت استثنابود... تو غمت را بخور...
نقاش نیستم ! اما تمام لحظه های بی تو بودن را درد میکشم .......
خوش نمی آید به جز روی تو ام روی دگر...
گره ی کور دلمدست تو را میطلبد...
عطر تو چون گلاب عشقمست کند خیال من...
اکنون که بدون تو نشستیمبا خاطره هایت همه جا دست به دست ایم...
میروی یک روز و با خود میبری روح مرا...
ای لبانت بوسه گاه بوسه امخیره چشمانم به راه بوسه ات...
چشمی که جمال تو ندیدستچه دیدست !؟...
موسی عصایشمحمد کتابشو تو چشمانت...
آرزوی دل بیمار منی ...صحتی عافیتی درمانی...
تو نرم نرم نگاهم کنمن قول میدهم قدم قدم برایت بمیرم...
صبح بی تو رنگ بعد از ظهر یک آدینه را دارد...
بهای وصل تو گر جان بُود خریدارم ......