سه شنبه , ۱۳ آذر ۱۴۰۳
من همانم که به جز روی تو هیچ گل ندیدهر کجا رفت و نرفت، باز به سوی تو دوید...
هر بار می رسم به تومقصد لحظه های منسنجاق میشوم به توتن پوش عاشقانه ام...
دلم هوایِ شکفتن داردمرا ببوس و بهارانم کن...
دیوانگی ام بالا زده مرا فقط تو تسکین میدهد...
از نگاهم، از نگاهت می شود فهمید که؛چشمِ عاشق ها پر است،از حرف هایِ بی صدا...!...
من که جز شراره ی عشقت در دل ندارم برای زندگی و دنیام تو را بر می گزینم...
وسعتِ تمومِ دنیامتویِ چشمای تو جاریستهمه ی آرامشِ منبا تو هست و از تو باقیست...
تو همان شیشه ی عطر گل یاسی که فقط به دل حجره ی عطاری من جا داری...
تنها یک نفر به زیبایی تو هست هر چند دیده نشده هنوز خدا...
ما به آغوش تو یکباره چه محتاج شدیم...
چه خوابی دیده ای بانو برایم من نمی دانمولی با یاد تو خوابی بر این چشمم نمی آید...
عید فطر است بگو فطریه مان گردن کیست ؟! هر دو عمری ست که مهمان دل هم شده ایم!...
دوستت دارم و گلدان شانه هایت را هر روز با بوسه هایم سیراب می کنم...
آغوش تو شده ست حدود بهشت من شادم که با تو خورده گره سرنوشت من...
برای این که حالم بهترین حال جهان باشد کنار هفت سین تنها تو را من آرزو کرد...
موی سیاه و روی سفید و لبان سرختلفیق این سه رنگ، دل از ما ربوده است...
شده آغوش تو دنیای من و زندگی ام بغلم کن که من از ترک وطن می ترسم...
دوستت دارم به قدرِ هر چ هست و هر چ نیست از کران تا بیکران ، از کلّ ِ دنیا بیشتر...
اگر عشقی که از تو در دلم دارم عیان گردد رود از یاد مردم قصه ی مجنون و لیلایش...
آشکارا نهان کنم تا چند؟دوست می دارمت به بانگ بلند...
اَلا که از همگانت عزیزتر دارمشکسته باد دلم گر دل از تو بردارم...
چشم هایت شاهکاری محشرست باقی دنیا سیاهی لشکرست......
نقش چشم آبی ات آخر مرا نقاش ساختهر چه پنهان کرده بودم دیدگانم فاش ساخت...
من عصر یخبندانم و تابان ترین خورشید تودنیای من شد یک نفر آن هم که بی تردید تو...
سبز، قرمز، سرمه ای، فرقی ندارد رنگ هاصورت ِ تو روسری ها را چه زیبا می کند!...
هرگز نکشم منّتِ مهتاب جهان راتاریکی شب های مرا، روی تو کافیست...
من دعا گوی توأم هر شب و شب می داند,؛ دل ما قبل تو، اینقدر مناجات نداشت!...