شنبه , ۳ آذر ۱۴۰۳
شمع اگر کشته شد از باد مدارید عجب یاد پروانهٔ هستی شده بر باد کنید...
انصاف نباشد که من خسته رنجورپروانه او باشم و او شمع جماعت...
گل بگویی و گل بشنویخانه خانهرد تو را می گیردپروانه...
ما که قراره پروانه شیمبزار دنیا تا میخواد پیله کنه...
پروانه که هر دم ز گلی بوسه ربایداین طبع هوس جوی ندارد که تو داری...
رفت،رفت...زمین را به آسمان هم بدوزیهنوز هیچ پروانه ای به پیله بر نگشته است!...
از روز اول با تو در پرواز دانستمپروانه ها در پیله دنیا را نمی فهمند...
شمع من باش که قلبم خود پروانه ی توستمی تَپَد با نفست؛ آه که دیوانه ی توست......
روز مادرساعت خوابیده بودپروانه ای روی صندل...
تار توهم می تند عنکبوت خیالم خدا کندپروانه شکار کنم....
چطور میشود به یک پروانه تبدیل شد ؟باید آنقدر آرزو و اشتیاق پرواز داشته باشی که دیگر دلت نخواهد کرم باقی بمانی...
میشه پروانه شد و روی هر گلی نشستاما بهتره، مهربون شد و به هر *دلی* نشست...
ناگهان رسیدیو خوشبختیپروانه ای بود که پر زدو روی شانه ام نشست......
روزگاری من اگر...دیوانه ات بودم گذشتشمع بودی و من پروانه ات بودم گذشت...
*غریق*حلقه ی شکسته ی آبغرقه ی رویاپروانه ی کوچک...
بیرون از پیله ی خودراه گم کرده بودپروانه ی غریب...
ما که قرار است پروانه شویمبگذار دنیا تا میخواهد پیله کند...