سه شنبه , ۱۳ آذر ۱۴۰۳
فکر نکنید هر کس کهاز راه رسید ،هر کس که با شما خندید،هر کس که چند صباحی گیر دادو پیگیر شدمی تواند رفیق شما باشد!رفاقت جر یانی ستتوی خون آدم..همین به موقع بودن،چگونه بودن، یکرنگ بودنمی شود اصالت یک رفاقت...رفاقت بار سنگینی ستکسی بر دوش می گیرد کهیک دنیا وفا دارد....
ما زن ها برای لذت بردنِ هیچ مردینیامده ایم، ما آمده ایم تا هر گونهمی خواهیم برای دلِ خود مانزندگی کنیمبخندیم، برقصیم، زیبا باشیم...حالا اگر مردانی جور دیگرینگاه می کنند، یا حتی جایی به خوداجازه می دهند دراز دستی کننداین چیزی از وقارِ ما را کم نمی کند،برعکس وقاحت ِ آنها را آشکار می کند.یاسمن جم پوری...
لبخندت که غمگین شودتازه یادت می افتد برایآدم های بی ارزش زندگی اتچه تاوان سنگینی داده ای.!!...
اگر روزی بیاید کههیچ کس را دوست نداشته باشمتو را دوست و دوست تر می دارم....
باران که هَدَر برودچه تفاوت داردمن سرِقرارهای سرراهی گم شومیا تو آدمِ کوچه های خیس نباشی.؟!...
آنقدر کنارم هستیکه نبودنت را نمی فهممهر صبحبا صدای نفس پیراهنتکه توی کمد دیواری جا گذاشته ایبیدار می شومبعد می بویمتبا همان ته مانده ی عطریکه همیشه می زدیاصلا چه کسی گفتهکه من یک نفرم؟!هر چند یک بارهدیه هایی که پس فرستادیبه مهمانی اشک هایم دعوت می کنمبا پنجره ای که رفتنت را دیددرد دل می کنمحتما جایی دوباره سیگارت راروشن کرده ای که چای پر رنگ ترهمیشه سرد می شودهیچ کس به اندازه ی توکنار من نیست....
آنقدر بزرگ شدیمکه دنیابه حساب مان نیاوردهمیشه قرارمان در خواب هایپریشان بودتو چه می دانی طلبکارِ دنیا بودنیعتی چه؟!حالا برگشته ای از اتفاق چشمی کهتکان خورد و شانه هایی که افتادباور نکنخاک هر مرده ای سرد استهفت قدم که برگردیلا ب لای تمام دوستت دارم هاخاکستر می شوی....
نه اندوه جرأتِلمس کردنم را داردنه چشم هایم گریستن بلدند!به هر طرف که نگاه می کنمصبح است و دلبری های خورشیدتو را هم که اصلا یادم نمی آیدآه...من از کی این همه خوبدروغ می گویم.؟!...
گُلِ سرخِ عزیزِ منبه هر گلخانه ای باشیبدان رویایِ یک گلدانهمیشه با تو خواهد بودتو دستم را نوازش کرده بودیبعد از این حتماتبِ یک عشق بی پایانهمیشه با تو خواهد بود....
تو می روی من مجازات می شومچه عدالتِ وحشتناکی....
اگر یک بار دیگردرودیوارهای این خانه ی لعنتیلمسم کنندبه خیابان می ریزمو روی مرده ی خودم چاقو می کشماصلا چه فرق می کندنعش کدام مردکجای این جهاندراز کشیده باشدوقتی کمرگاه زنی را به خاطر نمی آوردکه چقدر رقصیدن در باد را دوست داشتصحبت از سوسن و سنبل نیستصحبت از یاسمنی ست که لاب لایدفترش بوسه ها زخمی اندو دیگر هیچ رنگ قرمزی به او نمی آید....
کدام شب؟زیر نگاه هزار جفت ستارهدور از چشم هیز مردانی کهتنها رویایشان آغوش تو بودبرهنه شدی؟که دوباره زن شدیو امیدهای کوتاهت با سیگار لایانگشت های چه کسی دود شدندکه اینگونه لبخند زدی....
آه...جوانی ام چهخویشاوندیِ نزدیکیبا فرسودگی داشتبی بیداریمرگِ عمری را دیدمکه رنج هایش دراز با لبخندی کوتاهو غم هایی بس جادار بود....
این بار عاشقانه هایمتفاوت دارندزندگی می کنند برای نیامدنت،روزی که مرگ با من بخوابدو تو از حسادت بمیری....
چگونه دوست ترت ندارمآنگاه که نمی توانمعکست به دیوارو نامت را بر بدن بکوبم؟!زخم ناتوانی ها چه کاری بود....
در هر رابطه اییکی می رود، یکی می میردتو همیشه فدای سرم شدیچقدر نفهمیدیلبخند من روزهای آخرت بود....
درد همیشه با آدم استحتی وقتی با بدنَتخداحافظی می کنداثرش می مانَدبر سوی چشم هایت،برمغز و استخوانت،بر بند کفش هایت!وقتی همه ی عاشقانه هایش رادر انگشت هایش می ریخت.حالا بگو چگونه می شودبه تو فکر نکرد....
این موهای من استکه گُل به گُل سفید شده اندنگاه کنهدیه های توچگونه خود را از گوش های منحلق آویز کرده اند؟!از اول نیامرا نخواهی شناخت....
چقدر می توانستیدوستم نداشته باشی؟!تا گلی که به سرم زدیگره کوری شود وبه جانِ دار و ندارم بیفتد....
روزهای بیمار را ورق می زنیم...و اما چه کسانی را دوباره خواهیم دیدو چه کسانی را نادیده بدرود خواهیم گفت!مدام چشم می بندم و خنده ی هر انکه راروزی خندیده بر ضمیر خود نقش می بندمپیش از آنکه چشم نگشایم مدام...
مرا لمس کنآنگونه که زمستان درختو آغوش مرگ را.یادم نیستچند بهار کم آوردم؟...
هر چه از پدرمپرسیدیم :قبل از مادرم کدام زن رادوست داشتی؟ یادش نمی آمد!فراموشی ارثیه ی خانوادگی ماستتو را به خاطر نمی آورم....
راهی جز خندیدننداشتیمو این غم انگیزترینبیراهه ای بودکه سراغ داشتیم....
من وحشی جنگجوییهستم که اجازه نمی دهم کسی پایش را از گلیمش درازتر کند! اگر روزی کسی چنین جرأتی پیدا کرد یقین دارم خودم این اجازه را به او داده ام...تا آنجا که راه داشته باشد بدی را با خوبی و بی ادبی را با متانت پاسخ می دهماما نه آنچنان که کوتاه آمدن سبک زندگی ام باشد!هر جای دنیا بروم من فرزند شیرازمفرزند محله ای که هر چیزی را به چشم دیده است.لازم باشد نعره بزنم هیچ گوشی کنار صورت کسی نمی ماند که کر شود!و اگر سکوت کنم یک جهان را بیمار...
صبح که می شودتو زودتر از خورشید، طلوع می کنیو چشم هایمبه احترامِ روشنایی اتاز جا بلند می شوند....
صبرکنعاشقانه هایت راجا گذاشته ایقلبمسرمچشمم،قول نمی دهم تا پشیمانی بعدیدست نخورده باقی بمانند....
کوتاه ترین بامِ شهری بودمکه رهگذرترین آفتاباو را نمی تابید....
همین چشم به راهی ها همین انتظارها تو را از چشمم انداخت....
بعد از تو هنجارها را می شکنمگیسوانم را به سرانگشت هایباد می سپارمو هرشب در آغوش خودم می خوابمتو این رسوایی را تاب نمی آوری....
شاید دیراما زود شدگفته بودممی روم...
قهوه خانه ها پناهگاهِامنی بودند تا دور میزهایچندنفره تنها باشیم،کدام غبارکدام غبارتو را در خود گم کرد که مناینگونه زندگی را وداع کرده ام! ؟...
همه چیز فرو می پاشدامپراطوری کهکشان هاآخرین وسوسه ی مسیحخرمنِ سرخِ موهاتجز شبی که تمام عمر را گریه کردم....
من از طعمِ تلخِ آخرین بوسهفهمیدمقطار هم خودش را می کُشدهم تو راهم مرا....
گاهی با همین پاهای لعنتیجاهایی رفته ای که نباید می رفتی!با کسانی قدم زده ای که می دانستی هر قدم نزدیک شدنشان سمی کشنده است، با تمام پوچی شان، ناچار می شوی با آنها باشی و بمانی!آنقدر می مانی که حال مرده مانندتمی شود داستان هر خانه ای...نه که تمامِ تو باشند فقط تمامت می کنند.به جایی می رسی که بی تفاوتی پیشه ات می شود، و نوشیدن یک استکان چای از دست تنهایی بزرگترین آرزویت.آنقدر با خودت تکرار می کنی که تو دچار نیستی، ناچاری!هر ماندنی ا...
از خودم بالا می رومتا سقوطم را فتح کنمتصویرم که در آینه می شکندخط چشمم را پاک می کنمو با فردا قرار می گذارم....
می روم تا تمام کنمهر چه زمستان بر لطافتِ گونه هایمو خنجر بر گلوگاه روشنایی ام.از سرطانی آسودمکه مرا نمی خواست وچه هولناک مهری و چهسخت دامانم چسبیده بود،اندوهناک عشقی، ریشه خشکاندوسط قلبی که زنجیر پاره کرد،گریختگریختتادورترهای دور....
ما رفتیم و چه عشق هاییکه در این شهر جا گذاشتیم....
رفاقت بار سنگینی ستکسی بر دوش می گیردکه یک دنیا وفا دارد....
بی هیچ کس هم می شودزخم داشتبا بوی عطری که ماندگار نباشدو منظره ی عکاسیکه از توی عکس رفته باشدحتی می توانی از فرداهابرای آمدنی بگذریو یادت نیاید بین او و گل هاچه گذشتکه پرپر ترین حادثه ی باغدست های تو بود....
همین چشم به راهی هاهمین انتظارهاتو را از چشمم انداخت....