متن اشعار سیامک عشقعلی
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات اشعار سیامک عشقعلی
پیش ما دلشدگان مسجد و میخانه یکی ست!
عطر سجاده و هر مستی پیمانه یکی ست!
عقل از روز ازل خواست نجاتت بدهد
قلب اگر راهنما هست که پایانه یکی ست
معرفت باشد و یک جرعه تواضع، به خدا
بر در خانه ی او دوست و بیگانه یکی ست!
ناخلف...
به پایان می رسد این غم، قوی باش!
صبوری کن! بمان محکم! قوی باش!
زمین جای قشنگی نیست شاید
خدا هم گفته؛ ای آدم قوی باش!
اگر مصلوبِ بهتان شد وقارت
به یاد حضرت مریم(س) قوی باش!
تو آن کوهی که فریادش سکوت است
غرورت را نبینم خم! قوی باش!...
تو یک دشت از نرگس و سوسنی!
تو سرگیجه ی یاس و آویشنی!
نگاه تو دریا! صدایت بهشت!
پیام آورِ ناز و رقصیدنی!
تو معشوقه ی قلب این شاعری
خدایی و شاید به شکل زنی!
ببین! واژه هایم خجالت کشید...
تو از وصف در شعر، هستی غنی!
و من تا...
می توان (بی خستگی) صدقرن از عشقت نوشت،
روز و شب با چشم های مهربانت حرف زد!
می درخشد ماه در دامان شب، در شعر من؛
تا ابد زیباترینی ماهِ قلبم! تا ابد...
◻️ شاعر: سیامک عشقعلی
به زندگی؛ به مردِ خانه سلام!
به عطر و خنده ی زنانه سلام!
به بوسه های گرم از تب و شوق
به عشق؛ (بهترین بهانه) سلام!
به رقص در طلوع کوچه ی یاس
به خاطرات پُر ترانه سلام!
به وارثان ماه و نبضِ غزل
به رسم سبز این زمانه سلام!...
.
گرچه این دنیایِ فانی بی وفاست
گرچه رسمش غیرِ تنهایی نخواست
رود باید بود و از متنش گذشت
این گذر، میراث سبز لحظه هاست
مهربانی کن! بخند و شاد باش!
بی خیالی، چاره ی هرروز ماست!
زندگی، دریاست! ما، در کشتی اش
عشق، تنها عشق! آری ناخداست!
عشق ما...
یک روز هم میعاد خواهد شد
حق فاتح بیداد خواهد شد
در چشم هایت صبح پیروزی
روح شهیدان شاد خواهد شد
آن روز نزدیک است روزی که:
پایان استبداد خواهد شد!
از «غزه» می رقصیم تا «حیفا»
ویرانه ها آباد خواهد شد
تاریخ را هر بار می خوانند
از ما...
نگاه مهربانت رنگ دریاست
تو می خندی جهان بی وقفه زیباست
لبت تفسیر سبز ناز و غنچه
تنت یک کوچه گیج از عطر گل هاست
چه بی رحمانه زیبایی و شیرین
تو طوفانی! تو آشوبی که برپاست
غزل پیش تو می افتد به سجده
تمام واژه هایم در تمناست،
بهاری...
در هجوم بی وفایی های تلخ روزگار
بی کس و تنها شدم هربار، گفتم: یاعلی(ع)
خسته بودم، بغض کردم؛ هر کجای زندگی
تا شکستم، پا شدم؛ هربار گفتم: یاعلی(ع)
«سیامک عشقعلی»
تو می خوابی و من بیدارم هر شب...
شبیه ابرها می بارم هر شب...
کسی اینجا پر از بغض و جنون است
سکوتم ضجه ای با رنگ خون است
پر و بال مرا این زخم بسته
دلم از دست آدم ها شکسته...
شکستند اعتماد و باورم را
در آغوشت بگیر...
نگاهم کن چه دردانگیزم امشب!
که از ویران شدن لبریزم امشب...
ندارم تحفه ایی جز شعر و گریه
ببخش ای ماه من بی چیزم امشب!
به قصد گریه با خود می نشینم
به قصد گریه برمی خیزم امشب
من آن اشک غریبی های تلخم
که از چشم خدا می ریزم...
ای سرخی لب های تو صد پنجره خواهش
در پیچش موی تو نشسته به کمین شعر
با آینه ها ناز نکن! دل به دلم نیست...
از لحن دل انگیز تنت مست شد این شعر!
«سیامک عشقعلی»
شده جمعی به تو دیوانه بگویند هرروز؟
شده در خلوت خود گریه کنی با دیوار؟
شده یک شهر ندانند چه دردی داری؟
شده هرلحظه بمیری وسط این تکرار؟
«سیامک عشقعلی»
من؛ و خیال مهربانت، خدا...
آمده ماه به شب شعر من!
هرچه که می نویسم... آری تویی،
خاص ترین مخاطب شعر من!
«سیامک عشقعلی»
می آیی و هر لحظه به هر یک گذر از من،
دل می بری ای دلبر پُر شور و شر از من
جوری شده ام بنده ی زیبایی ات، این بار
اصلا نپذیرد دلم اما، اگر از من...
شاهین غرورم شده جلد خم مویت
کندی تویِ بی رحم مگر بال...
چیزی نمانده تا نور
تا فتح این تباهی
ای قهرمانِ قصه
برخیز از سیاهی!
در غربتت بسوزان
بود و نبودها را
جاری شو تا ببینی
پایان رودها را
خورشید نبض دارد
تا وقت هست برخیز!
هرجور شد بجنگ و
با هر شکست برخیز!
غم هیچِ هیچِ هیچ است
وقتی بزرگ...
مهر تو از دلم
یک لحظه کم نشد
این اربعین گذشت...
امسال هم نشد!
دلتنگ صحن تان
عمری سروده ام...
نالایقم قبول!
تاریک بوده ام...
آغوش لطفتان
گویا مرا نخواست...
این کمترین هنوز،
دلداده ی شماست!
مظلوم کربلا!
آقای خوب ما!
ای کاش زودتر
دعوت کنی مرا...
دعوت کنی مرا...
در کوچه ی معشوق مرا راه ندادند!
کم بوده ام انگار! نشد! آه... ندادند...
این شاعر بی چیز چه می خواست که آن ها
از کیسه ی لطف و کرم شاه ندادند!
در حسرت دیدار چه شب ها که شکستیم...
از پنجره، یک خنده ی کوتاه ندادند!
دلسوخته ها عادتشان...
در غربت آیینه خواهد سوخت قلبی
که دوست دارد مثل یک پروانه باشد
عاقل نمی فهمد غم دلخسته ها را
دیوانه باید همدم دیوانه باشد...
«سیامک عشقعلی»
ما باز می آییم...
آبی تر از دریا!
از کوچه ی دیروز
همراه با فردا!
با وسعتی از نور
با آسمانی شاد!
هم شوق با بوسه،
از هرچه غم آزاد!
با چشمه ها هم فصل
با رویشی پربار!
ما بازمی آییم
با عطرِ گندم زار!
در انتهای شب
اندوه مغلوب...
علت زیستن ما و شماست،
هدیه ایی هست و از سمت خداست.
عاشقی کن که زمان می گذرد
عشق از خوب ترین دغدغه هاست!
«سیامک عشقعلی»
اسم مرا پرسید... بوسیدمش!
( آری دلم لرزید! بوسیدمش! )
وقتی تمنا در دلم شعله زد...
وقتی کسی نشنید بوسیدمش!
بوسیدمش وقتی که شب می رسید
با صبح و با خورشید بوسیدمش!
زیبای من آیینه را فتح کرد
چون ماه می تابید بوسیدمش!
دنبال او افتادم و آخرش
تا خسته...