اشک های تلخی که بر قبرها می چکند همان حرفهای شیرینی هستند که روزگاری باید بر زبان می آمدند ولی افسوس...
خوشبختی یعنی: همیشه آدمایی تو زندگیت باشن که افسوس بخوری چرا زودتر باهاشون آشنا نشدی
و فنجانی قهوه ی تلخ می پاشم بر چهره ی اندوه گرفته ی شب که خواب از سرش بپرد شاید و بیاد بیاورد هر آنچه افسوس که در من است افسوس که اندوه شب را هیچ قهوه ای بهم نمیزند جز نگاه هوسباز تو ...
یکی را دوست می دارم ولی افسوس او هرگز نمی داند نگاهش می کنم شاید بخواند از نگاه من که او را دوست می دارم ولی افسوس او هرگز نگاهم را نمی خواند
از اضطراب آسمان به زمین که می افتم می بینم افسوس... پرنده ای در آغوش کشیده ام تو نبودی!
اگر زمان منتظر ما میایستاد تا ما به بلوغ برسیم، قطعا زندگی با نقصهای کمتری را تجربه میکردیم ! نمیدانم زندگی بدون واژهی «افسوس» چه شکلی خواهد بود! شیرینتر است یا مزهی یکنواختی دارد !؟
همیشه آرزویم، تکیه بر محکم ترینهای روزگار بود، افسوس! که نمیدانستم محکم ترینهای روزگار هم، آهن است و سرد...!