متن امین غلامی
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات امین غلامی
آنکه پریشان میکند حال مرا با یک نگاه، تویی.
آشوبم و آن زلف پریشان تو آرام دل ماست.
قلب من در چشم تو، چشم تو در قلب من.
هر دوشان در یک نگاه در یک نظر جا مانده اند.
تو همان لبخند شیرین،
وسط بغض های سنگین منی.
دیوانه و آواره شد.
با یک نگاه تو دلم.
دل را سیه چشمان تو.
دیوانه و آواره کرد.
قصد رفتن کرده ای اما نبر با خود دلم.
دل من در ته چشمان سیاهت به دام افتاده.
خاطرات چشم تو،
باعث بارش چشم من و این حال پریشانیِ ماست.
کار ما نیست و نباشد.
ز تو دل کندن و دوری.
از غم دوریِ توست،
که چشم همه شب بارانیست.
بیا با هم بسازیم این جهان را.
جهانی که به میل هیچکس نیست.
جوری دلتنگ توام که خدا میداند.
خدا که هیچ کل جهان میدانند.
طالعم را طالع بین بدید.
چیزی جز حسرت دیدار تو در آن ندید.
کاش میدونست چشماش شده همه دنیام.
ویرانه کند قلب مرا چشم سیاهت.
از وقتی که چشم تو به چشمم افتاد.
شده مهمان شبم، چشم تو و بیداری.
به آغوش خودم یک تو بدهکارم، همین و بس.
چشمان تو بهترین بهانه است.
تا چشم بپوشم ز چشم دگری.
امین غلامی (شاعر کوچک)
صبح است و دلم لک زده لبخندت را.
آن گونه ی سرخ و آن لب قندت را.
طبیب دل بیمار من است...
چشم سیاهت...
چیزی که میان من و تو خورده پیوند...
چشمان سیاه تو و دیوانه دل ماست...
مرا به سجده کشانده...
خیال چشم سیاهت...