متن بادصبا
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات بادصبا
دلم پروانه وار
با طلوعِ خورشید
می گردد به دور خیالت
و با نوازشِ نسیمِ صبحگاهی
در آسمانِ وجودم
به رقص در می آیند
گلهای آرزو
غـروب که می شود
احـساس می کنم چـقدر
بیـنِ تو
و بیـنِ دلِ تنـهای من فاصله است
و چقدر آمدنت خواب است و خیال
اما با طلوعِ دوبارهِ آفتاب
منتظرت می مانم
تا که بیایی
فـارغ ز هر کس
جـدا از هر چه پنداری
به جــان
صـبح و شـب
از تو پُرم
لبریـزم از صــد ها غــزل
#بادصبا
هیچ می دانی
که بی تو
در کوچه پس کوچه هایِ دلتنگی
مدتهاست
پرسه می زنم
و با سایه های غم گرفته ای که
نگاهشان بی قرار است
هم قدم شدم
تا اینکه قامتِ بلندِ آرزوهایم
بی آنکه تو بدانی
از این همه دلشورگی و تشویش
خم شد
و تو...
دل بـــرده ای،ای دلـبـــــرا از این دل دیــــوانــه ام
با دل بمان،دل دل نکن،دل بی تو بیدل گشته است
صبح
هنگامِ طلوعِ آفتاب
یا صدای قمریانِ شادِ شاد
می سرایم
من تو را ای مهربان
سطر بر سطرِ دلِ دیوانه ام
می شوم سرمست و می خوانم به جان
همچو گنجشکان به روی شاخه ها
واژه هایم
با خیالتِ مستِ مست
بوته ی احساس پر از یاسِ زرد
یاسمن...
باید باشی
تا طلوع کند
درونم خورشیدِ عشق
تا پر شود
تمامِ وجودم از تو
و لبخند
مهمانِ همیشگیِ سپیده ی صبحگاهی ام باشد
آری باید باشی و ببینی
که چطور
نسیمِ خنکِ بهاری
نوازش می کند غنچه های یاسِ دشتِ خیالم را
و من از تو که نمی دانم...
عاشقانه هایم
بی آنکه بدانی
هر روز
بی بهانه و آرام
تو را می خوانند
و شکوفا می شوند در دفترِ شعرم
با خیالِ آمدنت
تمام چهار فصلِ سال را
پشتِ پنجره ی دلتنگی
با اولین زمزمه ی پرندگانِ صبحگاهی
و طلوعِ آفتاب
به انتظارت نشسته ام تا که بیایی
دوباره صــبح و لـبخنــدِ گل ناز
ز عشقت گشته ام جـانا غزلساز
بیــا تا خود ببینی که به سویت
دلــم همچون کـبوتر کرده پرواز
آهنگ نفسهایت
جاری است
در لحظه طلوع عشق
و در باور خشکیده من
زنده می شود
نفس مسیحایی تو
بادصبا
در کوچه های غم
چون سایه بی صدا
دلمرده بی تو ام
با غصه مبتلا
دیوانه وار عشق
چرخی زنم رها
از بودن و شدن
ای تو ، تو بی وفا
بادصبا
آهوی جانی ، که شد آهو ؛ تو را دیوانه وار
مست ِعشقت، ای که آهو دیدمت؛ آهو نشان
بادصبا
دستِ روزگار، هر دم ؛ میزند به دل ؛ خنجر
یا به دستِ دوستانم ، یا که دشمنی؛ دیگر
بس که خونِ دل خوردم،ازجفا و جور؛ای دوست
می کِشد به سوی دل، غصه بین؛ شبی لشگر
سیلِ اشک ، جاری شد ؛ بر رخِ چو گلگونم
نیمه شب ، بده...
نگاهت آشنا با بارشِ اشک
تو را در خواب میبینم شبانه
شبانه خواب می بینم که با تو
نشستم می نویسم این ترانه
بادصبا
ای عشق ، بیا ؛ ساکنِ دل؛ باز شوی
با باده و می ، با دلِ من ؛ ساز شوی
از چهره ی خود ، پرده برانداز ؛ دمی
تا که در میکده دوست، تو همراز؛ شوی
باز کن پنجره را ، دل بگشا ؛ دلبرکم
آمدم ، با تو...
خواهم به شبِ تار غزل گوی تو باشم
آن دم که دهم جان سر کوی تو باشم
این چیست که از روز ازل بر دل ما شد
خواهم به دور از همه کس سوی تو باشم
بادصبا
شنبه با نازِ دو چشمانِ تو آغازی خوش است
خوش شودحالم که چشمانت مراسازی خوش است
کس نمیداند به جز من راز ِ چشمانِ تو را
ای که همراز منی دل باتو پروازی خوش است
بادصبا
گر تو باشی در کنارم چون گلستان میشوم
در میانِ دلبران چون ماهرویان می شوم
غصه و غم در دلم جایی ندارد هیچگاه
در کنارت ای نگارا ماه تابان می شوم
-بادصبا