متن بغل

گاهی اوقات واقعا نیاز دارم یکی جز بالشتم محکم بغلم کنه و بگه گریه کن تا آروم شی

گفتی بنویسمت غزل می خواهی!
غمگین شده ای و راه حل می خواهی!

بوسیدمت از بهانه ات فهمیدم
انگار فقط کمی بغل می خواهی!

🟪 شاعر: سیامک عشقعلی

گفتی بنویسمت غزل می خواهی!
غمگین شده و راه حل می خواهی!

بوسیدمت از بهانه ات فهمیدم
انگار فقط کمی بغل می خواهی!


🟪 شاعر: سیامک عشقعلی

عمیقاً به یه عشق واقعی از جنس بوی بغل مادر نیازمندیم

من اونقدر دوست دارم
که هر وقت داشتی از چشمام
سقوط میکردی
قلبم رو پنجه هاش ایستاد
و قبل از افتادنت بغلت کرد
برای همینه که تو
گوشه نشین
قلبم شدی

تو اگر باشی و من باشم و باران باشد
به بغل می کشمت گر چه خیابان باشد!!

چیزه خیلی قشنگیه
جادو میکنه
ارامش میده
قوت قلبه همس
موقع غم و ناراحتی
عصبانیت و دلخوری
و حتی شادی و خوشحالی ، کاربرد داره
اره اون چیزی که دارم از فوایدش براتون میگم
چیزی نیس جز \ بغل \
خیلی سادس نیاز به پرداخت پول یا انجام کاری نیس...

منظومه هزار یکشب
از غمزه های چشم غزالت غزل شدم
با حبه های قند جمالت عسل شدم

اهل فلات دامن عشقم ولی چه سود
با رشته های گوشه شالت گسل شدم

منظومه هزار و یکشب گمراهیم شدی
در حلقه حلقه های زلالت زحل شدم

اصل مرا به خاک محبت سرشته...

میگن وقتی یڪی رو بغل میڪنی، ۲۰ سال بیشتر عمر میڪنه! اصلا مهم نیست ڪه این حرف رو از خودم درآورده باشم و صِحَت علمی نداشته باشه، تو فقط بغلم ڪن! :))

دیالوگ رمان : مهتاب
نویسنده : نگار عارف

مرا هنگام رفتن در بغل کردی،ولی این کار
دقیقا مثل بسم الله یک قصاب میماند

منزل من ..
جایی میانِ بازوهای توست

سخت دلتنگم و آغوش تو را می خواهم
که قرار دل بیچاره ی عاشق بغل است

اگر شهر مالِ من بود، در هر خیابانش یک بغل فروشى تأسیس می کردم که اگر پاییز بود و نمِ باران و یک دنیا برگِ زردِ ریخته از درخت و یک دل که پر از دلتنگی ست...جایى باشد براى دقیقه اى در آغوش کشیده شدن و ثانیه اى آرامش و...

عشق از راه دور یعنی چه
بغل محکم یارم خواهم

بوسه بر لب های تو شیرنتر از جام عسل
یک دو بیتی از لبت باشد برابر با غزل

من بهایش می دهم هرچند باشد قیمتش
پس بده یک بوسه را با اندکی از آن بغل!

ارس آرامی

پاییز بغل میخوام ترین فصل ساله

دلتنگی ...🍃 نه با پیام رفع میشه نه با شنیدن صداش فقط بغل :)) ♾ T

سر گشته و حیران تو ام کمی بغل تزریق کن
از گوشه ی لب های خودت کمی عسل تزریق کن

یک روز اگر برانیم با ستم و جفای خود
از جای لب و بغل به من فقط اجل تزریق کن

احساس میکنم قلبم برای نگهداری این همه احساس زیادی کوچیکه؛
من احساس میکنم که این قلب کوچیک
هر لحظه میخواد منفجر بشه...!
و به جای خون ازش نور به همه جای دنیا
پرتاپ بشه...✨\
و همه عاشق تو میشن... همه... همه.... همه....!
و همه شبیه تو میشن...🌜
و دنیا زیبا...

و تمام شب . . .
مویرگ هایش در حسرتِ آغوشِ وی
میل به پارگی داشتند . . . !

مهدیه جاویدی:)
کپی با ذکر نام💌
چنل ادبی من در روبیکا: @faryad ghalb

من یه روز یه فراهوشِ باشعور می سازم که وقتی بهش میگم \دلم گرفته\
محکم بغلم کنه و بگه: تموم میشه!
:) ♡

برنامه نویسِ شاعرشونم😁!
مهدیه جاویدی🌱)

بغل پدیده ی عجیبی است...
این که در آغوش یک انسان دیگر
تمام سلول هایت آرام و قرار بگیرند
عجیب است.
در میان دست های یک انسان فارغ از زمان و مکان شوی و در آسمان سرزمین آرامش پرواز کنی ،
در تپش های قلب یک موجود دیگر
گم شوی...

خورشید منی بیا و بر من تو بتاب
اندر بغلم بیا و آسوده بخواب

سر را تو بذار بر سر شانه ی من
با نغمه ی خوش بخوان تو یک قصه ناب

«بهزاد غدیری»

در دورهٔ ما عشق فقط بند هوس شد
با یک بغل و بوسه گرفتار قفس شد
تا بوسه اصابت نکند بر بن قلبت
بیهوده لب آلوده به آن بوسهٔ کَس شد