متن درد
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات درد
خون من می جوشد و لبریزِ غیرت می شود
وقتی از حُسنت میان جمع صحبت می شود
بی قرارم مثل سربازی که در خط نبرد
با خشاب خالی اش تسلیم قسمت می شود
هیچ دردی بدتر از افتادن یک مرد نیست
بی تو افتادن برایم دارد عادت می شود
دست...
سخت این نیست که دشمن سر دارت بزند
سخت این است که معشوقه کنارت بزند
هیچ تا حال شده حرف دلت را بزنی!
او به تو تهمت بیجای جسارت بزند
هیچ دیدی که کسی آمده باشد از راه
بنشیند به دلت دست به غارت بزند
هیچ تا حال شده عشق...خودش...
نباشی سال و ماه درد داره
تمام لحظه هایم درد داره
غمت آتش بزد دشت دلم سوخت
چه خاکستر که دودم درد داره
عجب زخم عمیقی در دلم هست
که امواج نگاهم درد داره
نصیحت ها کردنم همسایه ها
که این زخم زبان ها درد داره
خدا خود این دل...
بعضی دردها هم هست
که خاص خود آدمه
دردهایی که نمیشه به کسی گفت
اصلا هر چقدر هم در موردش حرف بزنی
بی فایدست و
از تلخیش کم نمیشه
چون کسی نمیتونه درکش کنه
مگه اینکه تجربه کرده باشه
دردهایی که مغز استخون آدم و میسوزونه...
دردهایی
که شب ها...
له باشوور،
یا باکوور!
له رۆژهه ڵات،
یا رۆژاوا!
...
نازانم له کوێ دەمرم!
چەند دەژیم؟!
چه نده ژانم؟!
...
بەڵام هەر دەڵێم،
هه ر بزانه،
هه ر کوردم وُ
هه ر کورد ده بم.
🔄 برگردان:
در جنوب
یا شمال
در شرق
یا غرب
نمی دانم در کجا می...
او عاشقِ مرگ است
او عاشقِ زندگی با درد است
او عاشقِ شب قدم زدن، دراین شهراست
او عاشقِ رفتن است، بی برگشت!!
اری...
او \خودِ درد است \
غمگین ترین درد \مرگ\ نیست\\
دلبستگی به کسی است که بدانی \هست \
اما.....\ اجازه ی\ بودن در کنارش را نداری...!
شاید ندانی اما غمگین ترین درد \مرگ\ نیست\\
دلبسته بودن به کسی است که بدانی \هست \
اما.....\ اجازه ی\ بودن در کنارش را نداری...
وفقط من میدانم این چگونه دردیست!
پدرم،
شاعر نیست!
پدرم هرگز یک شاعر نیست
پدرم،،،
اما می داند،
خوب هم می داند
دردِ یک سُفره ی خالی
چاره اش:
نان ست!
سعید فلاحی(زانا کوردستانی)
پدرم،،،
شاعر نیست...
رنج هایش را اما
می گِریَد،
می موید
با خودش زمزمه هم گاهی دارد
از زمان هائی خوب
پدرم،،،
شاعر نیست!
ولی از وزن \جدائی ها\ آگاه است
صاحب دفتر و دیوانی از\
\اشک\ است
پدرم می داند، می داند؛
(درد)هم قافیه ی (مرد)ست
سعید فلاحی(زانا کوردستانی)
واقعیتِ تلخیه اما در واقع بیشتر وقتا کاری از دستِ ما برنمیاد فقد باید منتظر بمونیم که زمان بگذره تا کم کم عادت کنیم به دردایِ بی درمونِ وجودمون.
ما فقط یک ایستگاه نشین بودیم
نه مسافر این قطار...
این را وقتی فهمیدم که:
قطار در روحم سوت کشید
و ریلِ دردهایم به هم رسیدند!
ارس آرامی
حتما شنیده ای که می گویند بعضی دردها ، وصله تن آدم نیستند. از همان هایی که پینه می بندند به لحظه هایت و بغض را ته گلویت می چسبانند.
می دانی ! صبر آدم ها را اندازه هم نساخته اند . بعضی ها قد و قواره ی صبرشان به...