متن رعنا ابراهیمی فرد
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات رعنا ابراهیمی فرد
باز رسید پاییز
جدا شدی تو از من
مثل برگ یه شاخه مثل گل بهاره
نوازش باد ، آمد سراغ تو
دست نسیم برای بردنت
با باد همسفر شدند
بی آنکه بگویم حرفی
دست به دست تو سپرد
به خیال آشنایی تو از من جدا شدی
تو مرا به دست...
دل تنگم ...
دلم تنگ است
بید مجنون چه بیرنگ است
در این اوضاع که دل
چون کوزه ی سربسته می نالد
اشک ...
در سینه ی ناباوریها محبوس می ماند
دل سنگین و دل غمگین
دل چونان نخ زنگین
غبار حزن و اندوه زمان را
می کشد بر دوش...
دلم طوری گرفته است ...
که انگار تمام غم های عالم در دلم مهمانی گرفته اند
دلم طوری گرفته است
که انگار تمام غصه های بی پدر و مادر
در دلم یتیم خانه درست کرده اند
دلم طوری گرفته است که انگار
تمام شکستهای عشقی دختران جوان
در دلم کنار...
خانه تنهاست!
بسان دختری که تنهایی اش
تا ابدیت جاری ست
باران چند روزی ست باریده است
و ستاره ها...
از دید زمان پنهان مانده اند
خیابان منتظر است
و نگاهی که لابلای خورشید
ثانیه ها را می شمارد
زندگی همچون آبی روان جاری ست
حرف ها...
در پشت نگاه...
در مسیری که درآن...
رستن های ابدی متوقف شده است!
در خانه ای که انتظار...
بامش را فرا گرفته است
تنهایی ام...
به زیر درخت انار مهمان است
مرا بکشید...
ای حقیقت های بی انصاف
مرا بکشید...
قلب من، از سنگینی یک جدایی
از سختی یک مرگ می سوزد
مهربانم......
نان را باد با خود برد
جان ما را خاک خورد
خانه های ما را گرد و خاک برد
هرچه داشتیم شد فنا
اشک آسمان بی همتا
روزها پر آشوب ...
شب ها دل ها خون ...
نان را باد با خود برد
مزد ها را مزدورها خورد
بیت المال...
.
وقتی نگاه پر سکوتم را ...
بر قاب خالی خاطره های قدیمی می اندازم
نمی دانم...
از جان این دنیا چه می خواهم
وقتی ترنم سبز بادهای وحشی بودن را
مژه های به خواب رفته ام را
از میان واژه های خیالی و توهم بار
از میان چهار چوب...
نمی دانم ...
ماهی ام در موج آبم
و یا ماهی که عشق آسمانم
نمی دانم ...
خاکسترم ، در عمق آتش !
و یا تیری نهفته در کمان ارش
خلاصه ...
حال من پیچیده حال است
چه روزهایی که ...
شوریده حال است
خبر دارم ..
در این دیوانه...
.
آینه های چشمک زن...
صلوات شمار...
ذکر پیرزنی کمر خمیده است
دستمال های کاغذی
دست زنی ژولیده است
که نوزاد کوچکش...
در دست دیگرش، خوابیده است
دختر فال فروشی که نگاهش معصوم
با دستانی سرد، در پی روزی خود
از خانه برون آمده است
آری...
اینجا راهرو است!
راهروی...
در پشت ابرها ...
یک چهره ی غمگین ، پنهان است
در پشت ابرها ...
حرف های مشکوک ، به دنبال بهانه اند
و حرف های تطهیر نگرانند
کرکس های چندش آور آزادانه در آسمان پرواز می کنند
پاکی چه غریب است
پاکی با تمام وسعتش ...
در میان حرف...
من از غرابت تنهایی می آیم
از جایی می آیم
که انسانهایش بوی ساده زیستن را ندارند
من از میان سکوت و توهم می آیم
از میان...
خم کوچه هایی که هنوز از آنها عبور نکرده ایم
از میان صدها هیاهوی فریب
که هنوز ...
در پس پرده های مشکوک...
ماه در یک شب به زمین می رسد
و دنیا همیشه ...
در یک وضع عادی نمی چرخد
زمان مسدود است
و خواب از چشمانمان پریده است
ماه در یک شب به زمین می رسد
و ما می دانیم ...
که چقدر راه را بی میل آمده ایم
هیچ کس...
باور کن مرا...
این منم زنی که وجودش آفرینش است
زنی که قبل از هر چیز یک انسان است
انسانی که حق زیستن دارد
رعناابراهیمی فرد(رعناابرا)
عاشق هوای اسفند ماهم
عاشق قدم زدن های مکرر
به انتظار هوایی آفتابی و بهاری و دلنشین
عاشق انتظار کشیدن هایش
انتظاری که زیباست ...
می دانی بهار دارد می آید
با شکوفه های مهربانش
بهار با بوی خوش باصفایش
بهار با ترانه های عاشقانه ی زیبایش
بهار دارد می...
می خواهم هدیه ای برایم بیاوری
هدیه ای از جنس نور ...
هدیه ای که منحصر بفرد باشد
هدیه ای پر از حال خوب ...
هدیه ای از جنس قلب شیشه ای ات
هدیه ای که بال و پر بزنند
حسودانی که دنیا را همیشه خراب می کنند
رعناابراهیمی فرد...
پر پرواز می خواهم
که روم از هر کجا ...
آزاد و رها همچون باد
همچون یاد تو و خاطره ها
پر پرواز می خواهم ...
که روم سوی خدا ، پیش خدا
بنشینم و ببینم ...
که چرا و چرا و چرا
عشق ها را با ریا آلوده اند...
شاید تاوانش را داده ام
تاوان نگاههای سربه زیر دختری جوان را
تاوان قلبهای ندانسته مچاله شده را
تاوان قلبهایی که شاید هنوز هم عاشق هستند
اما او من بودم که باید انتخاب می کردم
و من فقط یک نفر بودم
و قلبم درگیر شاهزاده ی مجهولی بود
که باید...
همه چیز که آرزو نیست ...
آرزو باید به اندازه ی خودت باشد
نه در تنت زار بزند و نه برایت تنگ باشد
آرزوهایمان را به اندازه انتخاب کنی
رعناابراهیمی فرد (رعناابرا)
بهار آغاز شکفتن است
قلبت را به روی خوبی ها باز کن
نترس از سختی ها ...
نفس عمیقی بکش
و قلبت را بر روی عشق باز کن
رعناابراهیمی فرد
انگار تو را دریا برایم آورد
همچون ماهی هایی که لب ساحل را می بوسند
انگار تو را باران برایم بارید
همچون قطره هایی که لب چترها را می بوسند
انگار تو را آفتاب برایم تاباند
همچون اشعه هایی که لب زمین را می بوسند
انگار تو را خدا برایم...
بهار ساکت می شود
وقتی سرچشمه عشق را
در دستهای دو تن می بیند
بهار دیگر غزل نمی خواند
وقتی از لبان عاشق و معشوق غزل می شنود
رعناابراهیمی فرد(رعناابرا)
آغشته به نور می آیم باوقار و زیبا
پیراهنم اشعه ی خورشید است
و محافظانم افتابگردانهای به صف کشیده
آغشته به نور می آیم
و آغاز سال را بوسه می زنم بر رویت
تا به نور آغشته شوی
چشمهایت ، قلبهایت ، رگهایت ...
جز برای نور نتپد
آغشته به...
بیا از این جاده های بهاری گذر کنیم
دستهایم را بگیر ...
و دوستت دارم های نامحدود را
تا انتهای جاده ابدیت ورد زبانت کن
بیا از این جاده های بهاری گذر کنیم
دستهایم را بگیر ...
و شکوفه های رنگارنگ را
به مهمانی قلبم دعوت کن و تسخیر کن...