متن سیامک عشقعلی
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات سیامک عشقعلی
لطیف مثل گل پر از بهانه و ناز است
گرفته اند از تنش گلاب قمصر را
نگاه او غزل، لبش وفور زیبایی
خدا چه شاعرانه خلق کرده دلبر را!
🟪 شاعر: سیامک عشقعلی
کنارت سبزم از لبخند و بوسه
نمی شناسم غم و دلواپسی رو
من انقد دوستت دارم که چشمام
نمی بینه توو دنیا هیچکسی رو!
سیامک عشقعلی
با خنده هایت می توان دریا شد از عشق
در چشم هایت ماه را هم می توان شُست!
یک شهر فهمید از تمام شعرهایم
این شاعرِ اردیبهشتی عاشق توست!
🟪 شاعر: سیامک عشقعلی
از روزهای سخت می آیی همیشه
تفسیر کوهی! روح دریایی همیشه
با زندگی و قصه اش در جنگ بودی
خورشید را با زخم های خود سرودی
طوفان غم زد در خودت گاهی شکستی
گاهی تو هم با بی کسی از پا نشستی
آیینه ای فریاد می زد حسرتت را
بر...
هیچ دری بسته نمی مونه هرگز
تاریکی می ره نور پیدا می شه
روزای سخت قصه ی ما دوتا
از یه جایی به بعد زیبا می شه!
در به روی آینه ها می بندیم
یه روز با هم به این روزا می خندیم!
تو مال من می شی و من...
گاهی منو بهم می ریزه دنیا
فقط تویی دلیل آرامشم!
خورشید من! بتاب عاشقونه
که با هوای تو نفس می کشم!
زیبایی تو نبض خواب دریاست
چشات کتابی از گل و بهانه
خدای کوچیک منی رو زمین
دوستت دارم! همیشه! شاعرانه!
زندونی کن توو آغوشت ذهنمو
که زنده شه برام...
یک عمر از ترس و عذاب گور گفتی
با فهم و با ایمان خود هی زور گفتی
جز هرچه خود می خواستی را زشت دیدی
بر روی باورهای مردم خط کشیدی!
با اسم حق کُشتی کسی را در سکوتش
مادر به بغضی بی صدا؛ دختر... سکوتش...
در منطقت احساس را...
تو که چادرنمازت قصه گوی صبح فرداست
تو که غوغای چشمانت ترنم هایِ دریاست
تو که بی کینه هستی، سبز از آواز رودی
تو که در شعرهایم طرح یک خورشید بودی
تو که با هر قنوتت ماه می بخشی به مردم
تو که تنهایی ات شد جویباری از تبسم
تو...
دیدی خدا با قصه ی ما مهربان بود!
دیدی قفس یک راه سمت آسمان بود!
دیدی برای ما چه خوابی دیده بودند!
بی رحم ها پرهای ما را چیده بودند!
دیدی تو را از من جدا کردند آن ها!
با ما دورو بودند! نامردند آن ها!
یادت می آید دوست...
هی می زنند آتش زخمی به جان ما
می سوزد از همین غمِ بد استخوان ما
گاهی اگر غریبه به ما زخم زد چه باک
ما را نمی کشند مگر، دوستانِ ما!
▪️شاعر: سیامک عشقعلی
ابروقاجاری چشم سیاه من!
دلبر کاشانی من! ماه من!
ای دلیل حال خوب لحظه هام
عشق تو شیرین ترین گناه من
خانم همیشه ی ترانه هام!
نون پایان همه بهانه هام!
مالک تمام هرچی که دارم
با تو من خدای عاشقانه هام!
اومدم تورو با قلبم ببرم!
خوش به حالم...
پایان سبز ماجرامی تو
خانم خوب شعرهامی تو
هرچی که دارم مال چشماته
می پرسن و میگم خدامی تو!
تو اومدی با ماه، با خورشید
قلبت به رویاهای من تابید
با تو به قدری خوب شد حالم
حتی زمین با شوق من خندید!
با تو همه جای جهان خوبه!
هر...
با تو می رقصم یک روز
در شکوه آزادی!
پا به پای این شعر و
حس خوب آبادی!
روشن از دشت و چشمه
سبز از عطر امید
با تو می رقصم یک روز
از خیابان تا خورشید!
می رسد با هر غصه
روزهایی سبز از عشق
من تو را خواهم...
دوری و تهران بی تو با من جنگ دارد
در کوچه هایش با هوایت غرق دردم
این روزها حالی نپرس از من که بدجور
این شهر را یک شعر سرخ از غصه کردم
بعد از تو حسرت شد برایم مهربانی
اینجا تمام مردمش قهرند با هم
از ازدحام پوچشان پیداست...
سلام از من به دشت کربلای عشق
منم عباس! مرد باوفای عشق!
سلام از من به مشک و نهر پر از خون
دوباره عشق لیلا شد و من مجنون
سلام از من به لب هایی که خشکیدند
به طفلانی که مثل بید لرزیدند!
سلام از من به آن گهواره ی...
من بغض ها بسیار و خیلی کم تبسم دیده بودم
چون زندگی را مثل دریا با تلاطم دیده بودم
آتش گرفتم از غمم هرروز هرشب لحظه لحظه
بی رحم بودن های بد از دست هیزم دیده بودم
هرجا نگاهی خسته دیدم خنده بخشیدم همیشه
با هر سلامم طعنه های بی...
ممنونم از تویی که
رویامو زنده کردی
مدیونتم همیشه
خانم خیلی مردی!
توو روزایی که هیچکس
درد منو نپرسید
مرحم شدی و دستات
بخشید عشق و امید
از آدمای این شهر
هی زخم خورده بودم
تلخه ولی بگم که
قبل از تو مرده بودم!
قلب منو به مرز
مرگ و...
آرامش این باتوبودن خیلی زیباست
هر لحظه ای که باتو هستم شکل فرداست
من با تو حس کردم خدا نامهربون نیست
دارم کنارت هرچی از دنیا دلم خواست!
رویامو با عشقت شروع کردم همیشه
انگار هزار ساله که در من داری ریشه
هرکس که زخمی داره از دنیا و اهلش...
بی تو شکستم با خود، در به درت بودم...
گرچه نبودی اما، همسفرت بودم
بغض و جنون در من؛ با یاد تو می خواندم:
شب به گلستان تنها منتظرت بودم
◾ شاعر: سیامک عشقعلی
با من بمان تا خنده هایم جان بگیرد
نگذار عمرم در غمت پایان بگیرد
چیزی ندارم جز همین دیوانه بودن
با ماندنت شاید سری سامان بگیرد
سیلم که یک دریا جنون در سینه دارد
ای وای اگر با بغض سرگردان بگیرد!
یعقوب می ترسید با این فکر، روزی
مصری شود...
آسمونم غرق لبخند
شوق خورشید و تب ماه...
می گیرم دستاتو خانم!
عشق؛ من؛ تو؛ حسبی الله!
تیر مهرت خورد به قلبم
این شروع سرنوشته!
اومدی با برف با دی
بودنت اردیبهشته
گرمم از آتیش عشقت
کوره ی مردادم آره!
اینقدر شیرینی که من
تا ابد فرهادم آره!
ای دلیل...
شیرین من! ای دلربا! ای خوب دلخواه!
خانم! ای کاشانی زیباتر از ماه!
یاس امین الدوله باشم کاش هرروز
وقتی که می آیی تو با لبخند از راه...
خوشبو کنم حال و هوایت را به شعری
خان دلم هستی و من یک رعیتم؛ آه!
زیبایی ات از حسن یوسف کم...