متن سیامک عشقعلی
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات سیامک عشقعلی
یک عمر از ترس و عذاب گور گفتی
با فهم و با ایمان خود هی زور گفتی
جز هرچه خود می خواستی را زشت دیدی
بر روی باورهای مردم خط کشیدی!
با اسم حق کُشتی کسی را در سکوتش
مادر به بغضی بی صدا؛ دختر... سکوتش...
در منطقت احساس را...
تو که چادرنمازت قصه گوی صبح فرداست
تو که غوغای چشمانت ترنم هایِ دریاست
تو که بی کینه هستی، سبز از آواز رودی
تو که در شعرهایم طرح یک خورشید بودی
تو که با هر قنوتت ماه می بخشی به مردم
تو که تنهایی ات شد جویباری از تبسم
تو...
دیدی خدا با قصه ی ما مهربان بود!
دیدی قفس یک راه سمت آسمان بود!
دیدی برای ما چه خوابی دیده بودند!
بی رحم ها پرهای ما را چیده بودند!
دیدی تو را از من جدا کردند آن ها!
با ما دورو بودند! نامردند آن ها!
یادت می آید دوست...
هی می زنند آتش زخمی به جان ما
می سوزد از همین غمِ بد استخوان ما
گاهی اگر غریبه به ما زخم زد چه باک
ما را نمی کشند مگر، دوستانِ ما!
▪️شاعر: سیامک عشقعلی
ابروقاجاری چشم سیاه من!
دلبر کاشانی من! ماه من!
ای دلیل حال خوب لحظه هام
عشق تو شیرین ترین گناه من
خانم همیشه ی ترانه هام!
نون پایان همه بهانه هام!
مالک تمام هرچی که دارم
با تو من خدای عاشقانه هام!
اومدم تورو با قلبم ببرم!
خوش به حالم...
پایان سبز ماجرامی تو
خانم خوب شعرهامی تو
هرچی که دارم مال چشماته
می پرسن و میگم خدامی تو!
تو اومدی با ماه، با خورشید
قلبت به رویاهای من تابید
با تو به قدری خوب شد حالم
حتی زمین با شوق من خندید!
با تو همه جای جهان خوبه!
هر...
با تو می رقصم یک روز
در شکوه آزادی!
پا به پای این شعر و
حس خوب آبادی!
روشن از دشت و چشمه
سبز از عطر امید
با تو می رقصم یک روز
از خیابان تا خورشید!
می رسد با هر غصه
روزهایی سبز از عشق
من تو را خواهم...
دوری و تهران بی تو با من جنگ دارد
در کوچه هایش با هوایت غرق دردم
این روزها حالی نپرس از من که بدجور
این شهر را یک شعر سرخ از غصه کردم
بعد از تو حسرت شد برایم مهربانی
اینجا تمام مردمش قهرند با هم
از ازدحام پوچشان پیداست...
سلام از من به دشت کربلای عشق
منم عباس! مرد باوفای عشق!
سلام از من به مشک و نهر پر از خون
دوباره عشق لیلا شد و من مجنون
سلام از من به لب هایی که خشکیدند
به طفلانی که مثل بید لرزیدند!
سلام از من به آن گهواره ی...
من بغض ها بسیار و خیلی کم تبسم دیده بودم
چون زندگی را مثل دریا با تلاطم دیده بودم
آتش گرفتم از غمم هرروز هرشب لحظه لحظه
بی رحم بودن های بد از دست هیزم دیده بودم
هرجا نگاهی خسته دیدم خنده بخشیدم همیشه
با هر سلامم طعنه های بی...
ممنونم از تویی که
رویامو زنده کردی
مدیونتم همیشه
خانم خیلی مردی!
توو روزایی که هیچکس
درد منو نپرسید
مرحم شدی و دستات
بخشید عشق و امید
از آدمای این شهر
هی زخم خورده بودم
تلخه ولی بگم که
قبل از تو مرده بودم!
قلب منو به مرز
مرگ و...
آرامش این باتوبودن خیلی زیباست
هر لحظه ای که باتو هستم شکل فرداست
من با تو حس کردم خدا نامهربون نیست
دارم کنارت هرچی از دنیا دلم خواست!
رویامو با عشقت شروع کردم همیشه
انگار هزار ساله که در من داری ریشه
هرکس که زخمی داره از دنیا و اهلش...
بی تو شکستم با خود، در به درت بودم...
گرچه نبودی اما، همسفرت بودم
بغض و جنون در من؛ با یاد تو می خواندم:
شب به گلستان تنها منتظرت بودم
◾ شاعر: سیامک عشقعلی
با من بمان تا خنده هایم جان بگیرد
نگذار عمرم در غمت پایان بگیرد
چیزی ندارم جز همین دیوانه بودن
با ماندنت شاید سری سامان بگیرد
سیلم که یک دریا جنون در سینه دارد
ای وای اگر با بغض سرگردان بگیرد!
یعقوب می ترسید با این فکر، روزی
مصری شود...
آسمونم غرق لبخند
شوق خورشید و تب ماه...
می گیرم دستاتو خانم!
عشق؛ من؛ تو؛ حسبی الله!
تیر مهرت خورد به قلبم
این شروع سرنوشته!
اومدی با برف با دی
بودنت اردیبهشته
گرمم از آتیش عشقت
کوره ی مردادم آره!
اینقدر شیرینی که من
تا ابد فرهادم آره!
ای دلیل...
شیرین من! ای دلربا! ای خوب دلخواه!
خانم! ای کاشانی زیباتر از ماه!
یاس امین الدوله باشم کاش هرروز
وقتی که می آیی تو با لبخند از راه...
خوشبو کنم حال و هوایت را به شعری
خان دلم هستی و من یک رعیتم؛ آه!
زیبایی ات از حسن یوسف کم...
بی خبر هستند مردم، بی خبر
مانده در قلبم جنونی سینه سوز!
شعرهایم را به آتش می کشد
دختری که دوستش دارم هنوز...
▫️شاعر: سیامک عشقعلی
دشت گل آورده ای با روزهای باتو بودن
من شکفتم غنچه دادم در هوای باتو بودن
باتو باور کردم این را، زندگی گاهی چه زیباست
یادگاری شد برایم ماجرای باتو بودن!
🟩 شاعر: سیامک عشقعلی
چشم هایت دوباره باز کن با بوسه هام
ای دلیل خوب این دلدادگی صبحت بخیر!
من معطر می شوم با خنده هایت؛ تا ابد
سبز از گل باش، سبز از سادگی؛ صبحت بخیر!
🟩 شاعر: سیامک عشقعلی
گفتی بنویسمت غزل می خواهی!
غمگین شده ای و راه حل می خواهی!
بوسیدمت از بهانه ات فهمیدم
انگار فقط کمی بغل می خواهی!
🟪 شاعر: سیامک عشقعلی
گفتی بنویسمت غزل می خواهی!
غمگین شده و راه حل می خواهی!
بوسیدمت از بهانه ات فهمیدم
انگار فقط کمی بغل می خواهی!
🟪 شاعر: سیامک عشقعلی
زندگی را زندگی کن!
با عبورت، بی بهانه
تا ابد در این تکاپو
مثل رودی جاودانه،
آسمانت سبز از عشق
لحظه هایت رو به فردا
خنده باشد میزبانت
گرم باشی مثل دریا
▫️شاعر: سیامک عشقعلی
ای حضور دلمرده!
ای هوای افسرده!
رنگ غصه شد سالت...
رفته ها چه بی رحمند!
اشک را نمی فهمند!
مانده زخم بر بالت...
می رسد بهار از راه
بعد از این غمِ جانکاه،
خوب می شود حالت!
▫️شاعر: سیامک عشقعلی