متن شاعر: زهرا حکیمی بافقی
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات شاعر: زهرا حکیمی بافقی
بهترین گلبوته های باغ جان پرپر شدند؛
میهمانِ آسمان و، صد هزار اختر شدند؛
بس پدر بوده ست، در خطّ شهادت، جان به کف؛
همچنان که: مادران این راه را، رهبر شدند...
شاعر: زهرا حکیمی بافقی،
برشی از یک غزل، به مناسبت حادثه ی تروریستی در گلزار شهدای کرمان، دیماه...
چون بهشتِ جاودانِ حق، به نامِ مادر است،
حبّذا بر مادرانی که: جِنان بستر شدند!
روزِ مادر بود و زیبابچّه های بی گناه،
در گلِ آغوشِ مادر، با خدا همبر شدند!
شاعر: زهرا حکیمی بافقی،
برشی از یک غزل، به مناسبت حادثه ی تروریستی در گلزار شهدای کرمان، دیماه ۱۴۰۲.
وقتِ کوثر بود و برخی، از جوانانِ نجیب،
مثلِ مادر، همنشینِ ساقیِ کوثر شدند!
در کفِ سردِ خیابان، داغ بود امواجِ درد؛
بس جوان، پرپر؛ به سانِ قاسم و، اکبر شدند...
شاعر: زهرا حکیمی بافقی،
برشی از یک غزل، به مناسبت حادثه ی تروریستی در گلزار شهدای کرمان، دیماه ۱۴۰۲.
گوشه گوشه، در خیابان، موج می زد خونشان؛
غم نشان بود آن دمی که: بی سر و، پیکر شدند؛
حسّ غم جاری شد از: نامنتهای لحظه ها؛
یک جهان آزدگان، غرقِ غمی، بی مَر شدند...
شاعر: زهرا حکیمی بافقی،
برشی از یک غزل، به مناسبت حادثه ی تروریستی در گلزار...
راستی را! دشمنان از ما، چه می ترسند، سخت؛
کین چنین وارد، به قتلِ مردم از: هر در شدند!
لرزه بر جسمِ کثیف و، پستِ ظلم انداختند،
زائرانِ حاج قاسم که: چنین پرپر شدند..
شاعر: زهرا حکیمی بافقی،
برشی از یک غزل، به مناسبت حادثه ی تروریستی در گلزار شهدای...
گفتی که با تو دلم/ لبریزِ عاطفه اَست/
بودن، کنارِ دلت/ جانخیزِ عاطفه اَست/
از خاطرم نرود/ حرفی که گفته ای و/
گلهای سرخِ جنون/ بر میزِ عاطفه اَست
زهرا حکیمی بافقی
بندی از یک چهارپاره
پرورش می یابد از قلبِ گلستان، بوی ناب/
می کند رفعِ صداع از جان، نمِ پاکِ گلاب/
نیست هرگز باعثِ دردِ سری، فرزندِ نیک/
سرفِرازی می دمد، از کوششِ دل بندِ نیک/
شاعر: زهرا حکیمی بافقی (برشی از یک مثنوی تمثیلی)
ریشه دارد یک درختِ طیّبه، در قلبِ خاک/
شاخه هایش سر به افلاک ست و پُرمیوه ست و پاک/
گر درختی باشد از ریشه، خبیثه، بی گمان/
هرگز آن را، نیست یارا؛ تا بماند پُرتوان/
شاعر: زهرا حکیمی بافقی (برشی از یک مثنوی تمثیلی)
می توان برداشت کرد از آیه های حق، چنین:/
از تباری پاک می مانَد صفا روی زمین/
همچنین لازم برای جوششِ یک نسلِ پاک/
آبِ عفّت هست و خاکی بس نکو وُ، اصلِ پاک/
شاعر: زهرا حکیمی بافقی (برشی از یک مثنوی تمثیلی)
پیشت دلم هرگز نیامد تا دهی دستم/
گلهایی از جامِ گلستانِ دلت، هردم/
باور کن اصلا من، نبستم دل به تو؛ زیرا/
اندازه ی یک قرن، دیوار است، بینِ ما/
هرگز نمی خواهم که روحی را ببینم در/
گل پیکرِ قلبی؛ که قبل از تو، شده، پرپر/
شاعر: زهرا حکیمی...
به نامِ نامیِ پروردگاری/
که داد احوالمان را هوشیاری/
به احساسِ نهان، دلداری آموخت/
و دل را داد، نبضِ دل مداری/
شاعر: زهرا حکیمی بافقی (الف احساس)
هماره، بوده «ایرانی» ستوده/
هنر، «ایرانیان» را هست و بوده/
در آن وقتی؛ که دنیا بی هنر بود/
فقط، «ایران» هنرمندی نموده/
شاعر: زهرا حکیمی بافقی (الف احساس)
دلم، نازک تر از: مینای کاشی؛
هوایت می کنم وقتی نباشی؛
تو می دانی که حالم با تو خوب ست؛
بپا حسّ مرا از هم نپاشی!
زهرا حکیمی بافقی
(الف احساس)
رسیدی، تا غروبی حس برانگیز،
شبِ یلدای گیسو گسترش یافت!
در آغوشم پریشان کرده ای زلف؛
چه ناز ابریشمِ مو گسترش یافت!
شاعر زهرا حکیمی بافقی، برشی از یک غزل، کتاب آوای احساس.
به حریمِ لبِ احساس رسد سینه ی ما؛
آن زمانی که نگاهت دلِ ما را ببرد!
روشن از مِهرِ وفا می کُند او، شام دل و،
این انارِ دلِ ما، تا شبِ یلدا ببرد!
زهرا حکیمی بافقی، کتاب آوای احساس.
شبِ یلدای زلفم، شانه کردی؛
به چشمانم نگه، مستانه کردی؛
زمانی که: دلت، لبریزِ من شد،
انارِ دل، برایم، دانه کردی؛
به لبهایم نهادی، مُهرِ لب را؛
شرابِ بوسه را، پیمانه کردی؛
زدی فال از کتابِ حافظ و باز،
مرا از نو صدا جانانه کردی؛
تمامِ حسّ قلبِ عاشقت را،...
شبِ یلدای زلفت، شانه کردم؛
به چشمانت نگه، مستانه کردم؛
زمانی که: دلم لبریزِ «تو» شد،
انارِ دل، برایت دانه کردم؛
به لب هایت نهادم، مُهرِ لب را؛
شرابِ بوسه را، پیمانه کردم؛
زدم فال از کتابِ حافظ و باز،
تو را از نو صدا جانانه کردم؛
تمامِ حسّ قلبِ...
شبِ یلدا رسید و باز، بی تو،
تمامِ چشمِ احساسم، به در شد؛
سفر کردم، برای دیدنِ تو؛
ولی حسرت، نصیبم زان سفر شد؛
چرا که: رفته بودی، از شبِ عشق؛
همه یلدای من، آن شب، هدر شد!
شاعر: زهرا حکیمی بافقی
(کتاب ترنم احساس)
عقیقِ یلداییِ لبهایت،
از گلِ خورشید می سراید،
و آفتاب را،
در فورانِ آتش،
به شرار و شعله وری می خواند…
زهرا حکیمی بافقی (کتاب ترنم احساس)
«تو» باشی و امواجِ نگاهت؛ ای کاش!
«من» باشم و حسّم به پناهت؛ ای کاش!
وقتی که به پایان، برسد، یلدامان،
«دل» باشد و خورشیدِ پگاهت؛ ای کاش!
شاعر: زهرا حکیمی بافقی (الف احساس)
🍇🍉🍎🍒🍓🍊🍅
خُمخانه وُ هم، سبوی جان را عشق ست؛
احساسِ تب و، هلوی جان را عشق ست؛
شورِ شررِ بوسه دلم می خواهد؛
یلدای لب و، لبوی جان را عشق ست!
شاعر: زهرا حکیمی بافقی
(الف احساس)
🍅🍊🍅
دیوانِ تپش دارد، دنیای صفا؛
امواجِ عطش دارد، دریای رها؛
وقتی که شکوفا شد، احساسِ نفَس،
رویای غزل دارد، یلدای وفا!
شاعر: زهرا حکیمی بافقی (الف احساس)
🍇🍉🍎🍒🍓🍊🍅
یلدا و شبِ چلّه ی ایرانیِ ما؛
پیدا شدنِ شورِ زمستانیِ ما؛
در محفلِ مِهرِ خانواده، برپاست،
احساس و غزل، با حافظ خوانیِ ما!
شاعر: زهرا حکیمی بافقی (الف احساس)
* شورِ زمستانی: انقلاب زمستانی
🍇🍉🍎🍒🍓🍊🍅