متن شاعر: زهرا حکیمی بافقی
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات شاعر: زهرا حکیمی بافقی
نفس گشتی برایم،
می کشم با تو، هوایم را؛
ببین نقّاشِ احساسم،
چه اندازه، نفس دارد!
نفس گشتم برای تو؛
چگونه می کشی من را؟
من از نقّاشی قلبت،
همیشه، مهر دارم یاد.
بی هوایم؛
تو بشو، موجِ نفس؛
مهرِ تو،
بهرِ دلم،
کافی و بس.
در هر نفس،
غم می تپد؛
از بس که احساس،
پنهان کند،
بغضی که بند آرد نفس را.
شاعر: زهرا حکیمی بافقی
(کتاب دل گویه های بانوی احساس)
دُردانه ی حسّ دلم ای جان و نفَس!
مِهرت، شده بهرِ عطشِ عاطفه بس؛
پیوسته تو هستی تپشِ خاطره پس:
جز تو، تبِ قلبم، نکند میلِ به کس.
تا آخرین نفس،
به کنارم بمان؛ نرو!
با تو،
دلم،
پُر از:
تپشی عاشقانه است.
درکم کن و، ترکم نکن؛ یار؛
تر کم نشد چشمم برایت!
بنگر چه سان با جان نشسته،
سرتاسرِ حسّم به پایت!
من، فدای خنده های نوگلِ لبهای تو؛
نازِ آن نابِ نگه؛ وقتی به ما میآوری!
عشق می گیرد دل از: گلبوسه های پرشعف؛
صد تشکّر از تو چون: این سان صفا میآوری!
در گروهِ عاشقی، نامِ تو را، اد کرده ام؛
هر کسی، غیر از تو را، از راسِ آن، رد کرده ام!
پرتپش، رویت، تمرکز کرده قلبِ عاشقم؛
گو که جز تو، با دگر، اعضای دل، بد کرده ام!
اسمِ تو، سرفصلِ واژه، واژه ی شعر دل است؛
مطلعِ شعرِ گروه این نااامِ پُر مَد کرده ام!
با تو اعضای گروهم، می شود، کامل فقط؛
با رباتِ دل، ورودِ غیرِ تو، سد کرده ام!
تو، توانِ دل شدی، در جذرِ قلبِ عاشقم؛
در ریاضیِ دلم، مهرت، مشدّد کرده ام!
جزر و مدّ شورِ دریای عطش، پیوسته تو؛
سوی خود، همواره دریای تو را، مد کرده ام.
اوج می گیرد، مدام امواجِ دل، با یادِ تو؛
مهرِ تو، جاری به سینه، بیش، از حد کرده ام؛
با تو خوبِ خوب، می گردد، تمامِ حسّ جان؛
بودنت، در سینه ام را، عشقِ سرمد کرده ام
تو و، حالِ پر از: احساسِ مبهم؛
تمامِ لحظه هایت، غرقِ ماتم؛
عسل بانو! چه طعمی دارد این عشق؛
که با دل می چشی آن را، دمادم؟
برخیز؛ بیا، نزدِ دلم؛ دلدارم!
آخر، منم انسانم و یک دل دارم؛
یک دل، که نه صد دل، شده ام شیدایت؛
گلبوسه ی حس، بر لبِ «تو»، می کارم.
بهترین گلبوته های باغ جان پرپر شدند؛
میهمانِ آسمان و، صد هزار اختر شدند؛
بس پدر بوده ست، در خطّ شهادت، جان به کف؛
همچنان که: مادران این راه را، رهبر شدند...
شاعر: زهرا حکیمی بافقی،
برشی از یک غزل، به مناسبت حادثه ی تروریستی در گلزار شهدای کرمان، دیماه...
چون بهشتِ جاودانِ حق، به نامِ مادر است،
حبّذا بر مادرانی که: جِنان بستر شدند!
روزِ مادر بود و زیبابچّه های بی گناه،
در گلِ آغوشِ مادر، با خدا همبر شدند!
شاعر: زهرا حکیمی بافقی،
برشی از یک غزل، به مناسبت حادثه ی تروریستی در گلزار شهدای کرمان، دیماه ۱۴۰۲.
وقتِ کوثر بود و برخی، از جوانانِ نجیب،
مثلِ مادر، همنشینِ ساقیِ کوثر شدند!
در کفِ سردِ خیابان، داغ بود امواجِ درد؛
بس جوان، پرپر؛ به سانِ قاسم و، اکبر شدند...
شاعر: زهرا حکیمی بافقی،
برشی از یک غزل، به مناسبت حادثه ی تروریستی در گلزار شهدای کرمان، دیماه ۱۴۰۲.
گوشه گوشه، در خیابان، موج می زد خونشان؛
غم نشان بود آن دمی که: بی سر و، پیکر شدند؛
حسّ غم جاری شد از: نامنتهای لحظه ها؛
یک جهان آزدگان، غرقِ غمی، بی مَر شدند...
شاعر: زهرا حکیمی بافقی،
برشی از یک غزل، به مناسبت حادثه ی تروریستی در گلزار...
راستی را! دشمنان از ما، چه می ترسند، سخت؛
کین چنین وارد، به قتلِ مردم از: هر در شدند!
لرزه بر جسمِ کثیف و، پستِ ظلم انداختند،
زائرانِ حاج قاسم که: چنین پرپر شدند..
شاعر: زهرا حکیمی بافقی،
برشی از یک غزل، به مناسبت حادثه ی تروریستی در گلزار شهدای...
گفتی که با تو دلم/ لبریزِ عاطفه اَست/
بودن، کنارِ دلت/ جانخیزِ عاطفه اَست/
از خاطرم نرود/ حرفی که گفته ای و/
گلهای سرخِ جنون/ بر میزِ عاطفه اَست
زهرا حکیمی بافقی
بندی از یک چهارپاره
پرورش می یابد از قلبِ گلستان، بوی ناب/
می کند رفعِ صداع از جان، نمِ پاکِ گلاب/
نیست هرگز باعثِ دردِ سری، فرزندِ نیک/
سرفِرازی می دمد، از کوششِ دل بندِ نیک/
شاعر: زهرا حکیمی بافقی (برشی از یک مثنوی تمثیلی)
ریشه دارد یک درختِ طیّبه، در قلبِ خاک/
شاخه هایش سر به افلاک ست و پُرمیوه ست و پاک/
گر درختی باشد از ریشه، خبیثه، بی گمان/
هرگز آن را، نیست یارا؛ تا بماند پُرتوان/
شاعر: زهرا حکیمی بافقی (برشی از یک مثنوی تمثیلی)
می توان برداشت کرد از آیه های حق، چنین:/
از تباری پاک می مانَد صفا روی زمین/
همچنین لازم برای جوششِ یک نسلِ پاک/
آبِ عفّت هست و خاکی بس نکو وُ، اصلِ پاک/
شاعر: زهرا حکیمی بافقی (برشی از یک مثنوی تمثیلی)