شنبه , ۳ آذر ۱۴۰۳
هیچ شبی پایان زندگی نیست. از ورای هر شب دوباره خورشید طلوع می کند و بشارت صبحی دیگر می دهد این یعنی امید هرگز نمی میرد....
کاش...این شب خاموش را با بوسه ای تابان کنی...
زیباست از تو نوشتن,از تو گفتن وقتی ماه حسود بر لب پنجره هرشب مرا نگاه میکند و من بی اعتنا به تو فکر می کنم...
هر کسی یا روز می میرد یا شب. من شبانه روز...
و شب سر آغاز تمام دلتنگی هاست...
تو را شبیهِ شب دوست می دارمت!یکدست، یکرنگ بیصدا ، تنها و البته بی پایاندوست دارم...
کاش “خیالت ”هر “شب” مهمانم نبوداین پریشان حالی ودیوانگی با ” من” نبود …!...
و فنجانی قهوه ی تلخمی پاشمبر چهره ی اندوه گرفته ی شبکه خواب از سرش بپرد شایدو بیاد بیاوردهر آنچه افسوسکه در من استافسوسکه اندوه شب راهیچ قهوه ای بهم نمیزندجز نگاه هوسباز تو ......
بندی گسسته است خوابی شکسته است رویای سرزمین افسانه شکفتن گلهای رنگ را از یاد برده است بیحرف باید از خم این ره عبور کرد رنگی کنار این شب بی مرز مرده است...
من از تو می مردماما تو زندگانی من بودیتو با من می رفتیتو در من می خواندیوقتی که من خیابان ها رابی هیچ مقصدی می پیمودمتو با من می رفتیتو در من می خواندیتو از میان نارون ها ، گنجشک های عاشق رابه صبح پنجره دعوت می کردیوقتی که شب مکرر می شدوقتی که شب تمام نمی شدتو از میان نارون ها ، گنجشک های عاشق رابه صبح پنجره دعوت می کردی...
من از نهایت شب حرف میزنممن از نهایت تاریکیو از نهایت شب حرف میزنماگر به خانۀ من آمدی برای من ای مهربان چراغ بیاورو یک دریچه که از آنبه ازدحام کوچۀ خوشبخت بنگرم...
و ندایی که به من می گوید :”گر چه شب تاریک استدل قوی دار ،سحر نزدیک است “دل من در دل شبخواب پروانه شدن می بیند...
تا شب نشدهخورشید رالای موهایت میگذارمو عاشق میشومفردابرای گفتندوستت دارمدیر است...
یک شب کههزار شب نمیشودگره بزنسیاهی موهایت رابه سیاهی شبماهم شو...
تا شب نشدهخورشید رالای موهایت میگذارمو عاشق میشومفردا،برای گفتندوستت دارمدیر است...
رفت آن سوار کولی با خود تو را نبردهشب مانده است و با شب، تاریکی فشردهکولی کنار آتش رقص شبانه ات کو؟شادی چرا رمیده؟ آتش چرا فسرده؟خاموش مانده اینک، خاموش تا همیشهچشم سیاه چادر با این چراغ مردهرفت آنکه پیش پایش دریا ستاره کردیچشمان مهربانش یک قطره ناستردهدر گیسوی تو نشکفت آن بوسه لحظه لحظهاین شب نداشت آری الماس خرده خردهبازی کنان زگویی خون می فشاند و می گفتروزی سیاه چشمی سرخی به ما سپردهمی رفت و گرد...
اگه یشب به آسمون نگاه کردیو هیچ ستاره ای نداشت،من حاضرم برات تاصبح چشمک بزنم..تا تک ستاره ی شبهای بی ستارت باشم......
شب اگر باشد ومِی باشد ومن باشم و تو به دو عالم ندهمگوشه ی تنهایی را...
هزار بار هم کهاز این شانه به آن شانه بغلتی،این شبصبح نمی شودوقتی که دلتنگ باشی..!...
آیا این شب استکه باعث می شود من به تو فکر کنم ؟یا من هستمکه برای فکر کردن به توانتظار شب را می کشم ؟...
اینجا پر استاز نبودن هایت ؟این طعم تنهاییعاقبت یک شبمن راسخت دیوانه خواهد کرد...
بی تو هر روز مرا ماهی و هر شب سالیستشب چنین روز چنانآه چه مشکل حالیست...
هر شب چشمهایم رو میبندم ساعت هابه این فکر میکنمدلتنیگی منچرا بخشی از رفتن تو بود ؟...
هرشب که میخواهم بخوابممیگویم صبح که آمدیبا شاخهای گل سرخوانمود میکنمهیچ دل تنگ نبودهام..صبح که بیدار میشوممیگویمشب، با چمدانی بزرگ میآیدو دیگر نمیرود....
آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرابی وفا حالا که من افتاده ام از پا چرانوشداروئی و بعد از مرگ سهراب آمدیسنگدل این زودتر می خواستی حالا چراعمر ما را مهلت امروز و فردای تو نیستمن که یک امروز مهمان توام فردا چرانازنینا ما به ناز تو جوانی داده ایمدیگر اکنون با جوانان نازکن با ما چراوه که با این عمرهای کوته بی اعتباراینهمه غافل شدن از چون منی شیدا چراشور فرهادم بپرسش سر به زیر افکنده بودای لب شیرین جواب تلخ سربالا چرا...
تو شب بخیر می گویی ستاره ها رقصان به خودنمایی می پردازندماه لبخند می زند شب چه زیباتر می شود...
هرچند من ندیدهام این کورِ بیخیالاین گنگِ شب که گیج و عبوس است خودرا به روشنِ سحرنزدیکتر کندلیکن شنیدهام که شبِ تیره،هرچه هست آخرز تنگههایِ سحرگه گذرکند...
در نبودت خوب خیاطی شدم ........صبح تا شب ، چشم می دوزم به در ............
ز شب هراس مدار این هنوز آغاز استبیا که پنجره رو به صبحدم باز استچو آفتاب درخشان چه خوش درخشیدیطلوع پاڪ تو در شب قرین اعجاز است...
شب تیره چه خوش باشد که مه مهمان ما باشدبرای شب روان جان برآ ای ماه، تابان شو...
چو شب به راهِ تو ماندم که ماهِ من باشیچراغِ خلوتِ این عاشقِ کهن باشیبه سانِ سبزه پریشانِ سرگذشتِ شبمنیامدی تو که مهتابِ این چمن باشی شب بخیر...
ای دریغا که شٖب آمد همه گشتیم جدا...خنک آن را که به شب یار و رفیقست خدا......
امشب چه شبی روشن و زیبا و مصفاست / احسنت، به این جشن دل انگیز که برپاستگویا که گلی پای نهاده ست به گیتی / کز فرّ و شرف، آبروی جمله ی گلهاست . . .️️تولدت مبارک ️...
اگر روزم پریشان شدفدای تاری از زلفش که هر شب با خیالشخواب های دیگری دارم شب بخیر...
من که بیدارم از جدایی توستتو چرایی به نیمه شب بیدار ؟...
La nuit est si belle Et je suis si seuleشب چنین زیباستو من چنین تنها...
تا شب همه شب خواب به چشمم بنشانمتا پر شود از حسّ حضور تو ضمیرمباید تو بگویی شبت آرام عزیزمتا با نفس گرم تو آرام بگیرم...
چشم هایم را به بیمارستان می برم.. نمی دانم چه مرگشان شده!هر شب در خواب جایشان را خیس می کنند…!...
به مسلخ می برد هر شب مرا رویای آغوشت !...
ﺩﺭ ﺷﺐ ﻫﺎﯼ ﺧﻮﺷﺒﺨﺘﯽ ﺗﻮ، ﺳﻬﻢ ﻣﻦ ﺗﻨﻬﺎﯾﯽ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺩﺭ ﺩﻝ ﻣﻦ ﺍﻣﺎ ﻓﻘﻂ ﺁﺭﺯﻭﯼ ﺗﻮﺳﺖ… ﺗﻮﻟﺪﺕ ﻣﺒﺎﺭﮎ!...
در این جادو شب پوشیدهاز برگِ گل کوکب دلم دیوانه بودنبا تو را میخواست ......
روزا... بے حوصلہ ام... شبا خواب ندارم......
خدای عزیزم زندگیم امشب یه کم بهم ریخته میشه کمک کنی درستش کنیم...
آغوش،ترکیب پیچیده ای ستاز من و خیال تو...که هر شبمثل سایهروی دیوار خانه مى افتد......
«مجذوبِ»تو نوروز و شب عید نداندآن روز کند عید که تو گردد...
خوش خرامان میروی ای جان جان بیمن مروای حیات دوستان در بوستان بیمن مروشب ز نور ماه روی خویش را بیند سپیدمن شبم تو ماه من بر آسمان بیمن مرو...
گیسوان تو شبیہ است بہ شب؛ اما نہ شب ڪہ اینقدر نباید بہ درازا بڪشدخودشناسے قدم اول عاشق شدن است واے بر یوسف اگر ناز زلیخا بڪشد...
شبهای هجر را گذراندیم و زنده ایمما را به سخت جانی خود این گمان نبود...
می خواهمتچنان که شب خسته خواب را...
شب همیشه به تمامی شب نیستچرا که من میگویمچرا که من میدانمکه همیشه در اوج غمیک پنجره باز استپنجرهای روشنو همیشه هسترویاهایی که پاسبانی میدهندآرزویی که جان میگیرد.....