شعر نو
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات شعر نو
حواس شهر پرت تلاقی پاییز و زمستان،
خزان هزار رنگ و خوشرنگ و سپیدی سحرانگیز برف،
اما من محو تلاقی ابروهای تو حیران.
همه دلتنگ و دلخوش به
نارنگی،
خرمالو،
انار،
اما من دل نگران چشمان سیاه تو،
زیرا تویی دلیل پاییز و زیبایی آن.
من آن برگ خزان زده...
شعرِ ما را در گلویِ خسته و بیمارِ آزادی،
به نقد آرید.
که در بیلبوردِ شهرداری، فقط ننگ زمان ماند،
غم پشت غم،
درد پشت درد،
رنج پشت رنج،
تازیانه پشت هم،
بی وقفه، مداوم، هر دم
مگر این جان، جان او نیست؟
مگر این نفس، نفس او نیست؟
مگر این خوان، خوان او نیست؟
بغض در گلو مانده را چه باید کرد؟
اندوه در سینه مانده را چه باید...
باید گذر کرد،
باید گذشت،
همراه جوش و خروش نهر
و من، مسافر مسیر آب
حال خواه برکه باشد
خواه سراب،
یا که مرداب.
مقصد رهایی است.
باید بود رها،
رها شد و رها ماند،
در هوای مه گرفته کوچه.
مثل کوچه در حسرت رهگذرم.
من و کوچه ناجی همیم...
این منم،
اثیری بی قرار،
اسیری تنها،
پژواک سه تار،
در زندان تن،
در قالب مرد،
که هر شب را با امید تو سحر می کند.
در نبود تو،
گویی که جهان هیچ است.
این منم،
کویری پر سراب،
دشتی پر از مرداب،
شوره زاری در اندوه آب،
سبزه زاری...
در من کسی می شکند،
اشک می ریزد،
فرو می ریزد،
می شود ویران.
گم می شود در تاریکی،
می ترسد،
می شود حیران، سرگردان.
حتی گاهی می خندد،
اما چه سرد و چه تلخ.
چشم می بندم،
تا که شاید جادوی سحرانگیز خواب
راه را بر غم ببندد،
بشود...
سوژه ی عکاس شهرم
به جرم سیب گفتن
زن ها نمی خندند!
هراس تنهایی است،
شب تنهایی،
سرما تنهایی.
رود زیبایی است،
چشمه زیبایی،
نگاه تو زیبایی.
روح از تو لبریز است،
یاد از تو لبریز،
جان از تو لبریز.
تو را دیدم مست شدم،
تو را دیدم خندیدم،
تو را دیدم هست شدم.
<هیچ>
هیاهوی ثانیه ها،
رسیدن موسم تو را،
می دهند نوید.
باید تو را نشست به تماشا،
کنار شنزار بی انتهای ساحل آرام.
با چشمانی پر از امید.
غوغای مرغکان دریایی،
رقص موج و ساحل،
خوشحالی پیرمرد ماهیگیر،
دیدار تو،
چه دلگشا.
صدای باد،
سرخی غروب،
جنگ آفتاب و افق،
من...
دیرگاهی است،
که ریخته سیاهی شب،
همه جای این دشت،
ارمغان آورد خاموشی لب.
دیر زمانی است،
که شب سرد است و من افسرده،
همه جای این باغ،
تیرگی هست و گل ها پژمرده.
ایامی است،
که پیکرم بی جان است و دلم لرزان،
همه جای این تن،
دلتنگی و...
من چه هستم
شعری غمگین،
زخمه ای حزن انگیز بر سه تار،
یا که آوازی غمین.
نکند قطره اشک بی قراری های شبانه
که از چشم مردی تنها در سکوت می چکد.
من چه هستم
ناله ای از دل بی قرار،
آهی جهان سوز،
یا که اندوه چشم به راهی...
هوای مطبوعی بود،
رود از کنار ما می گذشت،
تا دوردست دامنه جاری بود،
ریشه های پرتقال های پایین دست را سیراب می کرد،
شالیزارهای کنار تپه را غرق آب می کرد.
درخت خرامان باد،
گل عطر افشان،
بازی ماهی ها پیدا بود.
در جنگل های ما
بلبل آواز خوان،...
ابر هست،
مهتاب نیست،
حوض هست،
آب نیست،
بید مجنون چرا بی تاب نیست.
گردش ماهی قرمز،
روشنای مهتاب،
رقص سیب ها روی آب،
دیگر نیست.
که می داند این همه تلخی برای چیست
شادی نزدیک است،
میان گل های حیاط،
پشت شمعدانی ها،
همسایه شمشادها.
تا صبح راهی نیست،...
کاش دیدارمان به زمستان افتد،
به دی، به بهمن،
تا که سپیدی موهایم را در لابلای
شاخه های سنگین و سپید کنم نهان.
کاش دیدارمان به پاییز افتد،
به مهر، به آبان،
تا که سرخی رویم را بین برگ های همچون آتش سرخ پاییزی کنم پنهان.
در این سودا،
مانده...
جوی آبی پر آب،
سبزه هایی زیبا،
بوی گل ها در هوا،
بلبلی آواز خواند.
در کنار جوی، باغی آباد،
حصارش از سرو بلند
خوشه های انگور،
دانه ها به رنگ ارغوان،
بوته های خوشرنگ،
مرد باغبان خندان.
صدایش را می شنیدم از دور،
لب آن آب روان.
پای من...
آسمان آبی، آفتابی.
نسیم خنک می وزد.
من در سایه نشسته ام،
روی فرشی از چمن.
شاخه های درخت می لرزد.
گنجشک ها سرخوش،
پرستوها سرمست،
کلاغ ها هم به مهمانی ما آمده اند،
برای آنها هم دانه هست.
بازی اسب ها از دور پیدا بود،
خنده هایشان چه زیبا...
از پنجره ی صبح، دهان ساخته اند
بر بالِ نسیم، آشیان ساخته اند
هربار تو را دید دلِ من پَر زد
انگار تو را از آسمان ساخته اند.
رضاحدادیان
آینه یا مرد نقاش یا شاعر،
آیا کدامیک زیباترین طرح را،
از چهره ی آزادی خواهند کشید،
آری،
آزادی یک دانه انار است،
اینک افتاده بر خاک استبداد...
مهدی بابایی ( سوشیانت )
زیستن آدمی در دشت قاره ها،
به گاو بی خیالی می ماند،
که به زیر پا نهاده گل سرخ اندیشه را،
می چرد رویش تازه ی آزادی را،
با دم می پراند پشه های تکرار را،
و پروانه ی سکوت،
آرام از آن سواری می گیرد...
مهدی بابایی ( سوشیانت...
neynirem dünyani, didar(görmek) canan olmasa
qan nəyə lazımdır, canana qurban olmasa
Sənsiz ey canım meyxana virandir manə
heyifdir meyxanada can varsa, canan olmasin.
ترجمه شعر :
چه خواهم دنیا را گر دیدار جانان نباشد
جان چه نیازیست گر قربان جانان نباشد
بی تو ای جانم میخانه ویرانست بر من
حیفست...