متن غزل قدیمی
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات غزل قدیمی
در نسیم خنک پاییز ، شعله عشق زبانه می کشد،
برگ های طلایی ، رقصان ، دست در دست
نسیم پاییزی آواز می خوانند.
غم تارهایش را می بافد ، تاری از اندوه و تنهایی،
با این حال، آواز عشق هنوز در میان درختان طنین انداز است.
رنگ های عشق،...
روز کتاب و کتابخوانی مبارک
کتاب، گنجینه ای ارزشمند از دانش و خرد است که در طول تاریخ، روشنگر راه انسان ها بوده است. کتاب، دریچه ای به سوی دنیاهای جدید و ناشناخته است که می تواند ما را با فرهنگ ها و دیدگاه های مختلف آشنا کند. کتاب، دوستی...
مجسمه با کتابی در دست
نشسته در آرامش،
در اتاقی آرام ،
نور می رقصد و سایه ها را عمیق می کند.
چشمان او، دریچه ای به دنیای جدیدی از دانش،
دستانش، دنیایی از اندیشه را ورق می زند.
با ورق زدن هر صفحه،
ایده ها و مفاهیم تازه ای...
صبح آرام را در آغوش بگیرید، جایی که آرامش و لذت با منظره دلربای پاییز در هم می آمیزند و روح شما را زنده می کنند و به آن زندگی جدیدی می بخشند.
غزل قدیمی
در تابستان گرم پاریس
برج ایفل می درخشد بی نیاز
هر شب ماه به شکوهی بر می خیزد
چون آرزومندی به مرز آسمان می رسد
غروبی دلنشین و جادوئی
همه احساسات را در آرامش می خوانی
غزل قدیمی
پنجره سرد و تار صبح
پنهان شده در فکر تنهایی
برگ های زخمی با باد
روی زمین می خزیدند
غرق در سکوت می نوشیدم
قطره های شیرین ترانه های پاییز را
و در این سکوت، در این بوی خزان
فهمیدم آرامش قلبم را
غزل قدیمی
برگ خیس پاییزی، بر بال رویاها
رقصان در دستان باد، شادمانه می رود
در طاق دستان دل، عشقی پرشور،
رویای خسته را به امید تبدیل می کند
بین آسمان و زمین، نوایی از زندگی
در آغوش خاک مهربان، آرامش می یابد
غزل قدیمی
در شهر عاشقانه و الماندی پاریس،
مه آلود آسمان پاییزی بر زمین نشسته است
قلبم با تکانه های عاشقانه در آواز ستارگان لرزیده است
برج ایفل، مهتابی شعله ور از بالای سیلوئتش تابانده است
در این غروب ناب تا آفتاب آغاز روز جدید را می بینم
عشق، در هوای پاریسی...
در کنار خم جاده ای
بارانی غم آلود
پاییز غرق باران
در شهر غزل عاشقانه ای می بخشم
پاریس، تو در دل این سراب
می نوازی آهنگ عشق درگوشه ی هر خیابان را
غزل قدیمی
در شهر پاریس رویاها می سازم
بازیگرانی از روح انتخاب می کنم
جنگلی از خواب چشم شعاعی درخشان
مه غمگین روی جاده ها پاشان
پاییز تنها آواز درختان را می سازد
و عشق در هر نفس به سمت تو می رقصد
غزل قدیمی
برگ های رنگارنگ، زمین را در ردای طلایی می پوشانند
غم، با دستان سرد، بر قلب فشار می آورد.
اما عشق، پناهگاهی گرم برای التیام زخم مصیبت ها است
تا خورشید قلبت بر سرزمین تاریک اندیشه هابتابد .
برگ های پاییزی، در هوا می چرخند
برای آغوش کشیدن بادهایی که...
در پاریس شهری خواباننده
جنگل جن زده در آنجا برافروخته
پاییز با رنگ های همیشه آرام
جاده های مه آلود در انتظارم
راز و رمزهای این شهر سحرامیز
در دلم بیدار می شوند به شوق و شوری
غزل قدیمی
شب غم افزای قهوه دم کرده است
به یاد آن غروب خاطره سوز دلبسته است
رنگ روز نارنجی در آسمان گرم
با نغمه های خمار شعر، شب نشسته است
تا که غروب روح آرامش بهار است
قهوه، قصه ی مرهم اشتیاق دلستان است
غزل قدیمی
هنگامی که خورشید غروب می کند،
به کافه ای می روم و قهوه می گیرم،
سکوت در این کافه می نشیند،
غروب در چشمان خسته ی مردم می نشیند.
سکوت سنگینی در فضا حکمفرما است،
زبان ها خموشند، قهوه ای که می نوشم،
خروش دل تنهایی ام را به جوش...
از طریق پنجره، نور خورشید جریان دارد،
مناظر رویایی ذهنم را روشن می کند،
زمزمه ای از حکایت های جهانی نادیده،
در گوشه ی خاطرات، شنیده می شوند،
در صفحات هر کتاب گرامی،
داستان روح من پرواز می کند
غزل قدیمی
دره سرسبز آرزوی من است
با برگ های شسته ی درختان
آبشاری دارد پراز خوشه های شکوفه
گرمای آرامش در خود نهفته
غزل قدیمی
در شب عمیق خوابم خواب آرزویی
در هوای خیالم بر فراز آسمانی
میرسد باغی از شدت آرزوی دلم
پر از گل آرمان و پرواز پرندگانی
درآ در پی این خواب بی پایان من
و بیاب مقصدی برای روح آشفتگی
غزل قدیمی
در دیاربکر اندیشه، هنگامه ی طلوع آزادی است
صدای زمان، خورشید خیال است
آتش اندیشه ها برآمده از دشت آزادی
روحانیت در جوانی، نور اعتقاد در شبانگاه است
شکوفه اندیشه در ساحل آبی ذهن، می رویید
عصر زیباییست که عشق دریای بیکران آزادی است
غزل قدیمی
پاییز به قلبم نفوذ کرده است
و تنهایی ام را در آغوش می کشد
روحم در میان برگ های سرخ رنگ فرو رفته است
حرف های عشق را در سکوت قرمز پاییز می بینم
پاییز را تنها می بینم
غزل قدیمی
در خواب می بینم که صبحی فرا می رسد،
عصری زیبا و پر از نور آغاز می شود،
آسمان آبی می شود و عطر گل رز می آید،
از گوشه های شهر نغمه ها شنیده می شوند. زندگی می خواهد رنگی زیبا داشته باشد،
با خنده ها و آرامشی صاف...
به رنگ های سپیده دم بیدار
از خوابی تازه، در کنارم بیدار
در آغوش شعاع های خورشید
دریغ این لحظه ها که می شنوم صدا
جرعه های نورت در خورشید تازه
صبحی زیبا دیدم، هر ذره ای تابید
غزل قدیمی
در حریر طلایی مهر،
شعله عشق در رنگ های آتشین آشکار می شود.
جایی که برگ ها با لطف ملایم می رقصند،
زمزمه های لطیف فضا را روشن می کند.
همانطور که رنگ های طبیعت به آرامی از بین می روند،
عشق ما، فصلی برای ماندگاری.
زیرا در پاییز، ما...
با غروب خورشید، جنگلی خالی از سکنه،
پر از زندگی می شود.
مه رویایی هوا را فرا گرفته است.
یک گل سفید در نسیم می لرزد.
تنهایی و غم در غروب خورشید در جنگل زمزمه می کنند
پرتوهای خورشید در میان درختان می رقصند
معمای زندگی بر باد زمزمه می...