متن غزل قدیمی
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات غزل قدیمی
در شهر پاریس رویاها می سازم
بازیگرانی از روح انتخاب می کنم
جنگلی از خواب چشم شعاعی درخشان
مه غمگین روی جاده ها پاشان
پاییز تنها آواز درختان را می سازد
و عشق در هر نفس به سمت تو می رقصد
غزل قدیمی
برگ های رنگارنگ، زمین را در ردای طلایی می پوشانند
غم، با دستان سرد، بر قلب فشار می آورد.
اما عشق، پناهگاهی گرم برای التیام زخم مصیبت ها است
تا خورشید قلبت بر سرزمین تاریک اندیشه هابتابد .
برگ های پاییزی، در هوا می چرخند
برای آغوش کشیدن بادهایی که...
در پاریس شهری خواباننده
جنگل جن زده در آنجا برافروخته
پاییز با رنگ های همیشه آرام
جاده های مه آلود در انتظارم
راز و رمزهای این شهر سحرامیز
در دلم بیدار می شوند به شوق و شوری
غزل قدیمی
شب غم افزای قهوه دم کرده است
به یاد آن غروب خاطره سوز دلبسته است
رنگ روز نارنجی در آسمان گرم
با نغمه های خمار شعر، شب نشسته است
تا که غروب روح آرامش بهار است
قهوه، قصه ی مرهم اشتیاق دلستان است
غزل قدیمی
هنگامی که خورشید غروب می کند،
به کافه ای می روم و قهوه می گیرم،
سکوت در این کافه می نشیند،
غروب در چشمان خسته ی مردم می نشیند.
سکوت سنگینی در فضا حکمفرما است،
زبان ها خموشند، قهوه ای که می نوشم،
خروش دل تنهایی ام را به جوش...
از طریق پنجره، نور خورشید جریان دارد،
مناظر رویایی ذهنم را روشن می کند،
زمزمه ای از حکایت های جهانی نادیده،
در گوشه ی خاطرات، شنیده می شوند،
در صفحات هر کتاب گرامی،
داستان روح من پرواز می کند
غزل قدیمی
دره سرسبز آرزوی من است
با برگ های شسته ی درختان
آبشاری دارد پراز خوشه های شکوفه
گرمای آرامش در خود نهفته
غزل قدیمی
در شب عمیق خوابم خواب آرزویی
در هوای خیالم بر فراز آسمانی
میرسد باغی از شدت آرزوی دلم
پر از گل آرمان و پرواز پرندگانی
درآ در پی این خواب بی پایان من
و بیاب مقصدی برای روح آشفتگی
غزل قدیمی
در دیاربکر اندیشه، هنگامه ی طلوع آزادی است
صدای زمان، خورشید خیال است
آتش اندیشه ها برآمده از دشت آزادی
روحانیت در جوانی، نور اعتقاد در شبانگاه است
شکوفه اندیشه در ساحل آبی ذهن، می رویید
عصر زیباییست که عشق دریای بیکران آزادی است
غزل قدیمی
پاییز به قلبم نفوذ کرده است
و تنهایی ام را در آغوش می کشد
روحم در میان برگ های سرخ رنگ فرو رفته است
حرف های عشق را در سکوت قرمز پاییز می بینم
پاییز را تنها می بینم
غزل قدیمی
در خواب می بینم که صبحی فرا می رسد،
عصری زیبا و پر از نور آغاز می شود،
آسمان آبی می شود و عطر گل رز می آید،
از گوشه های شهر نغمه ها شنیده می شوند. زندگی می خواهد رنگی زیبا داشته باشد،
با خنده ها و آرامشی صاف...
به رنگ های سپیده دم بیدار
از خوابی تازه، در کنارم بیدار
در آغوش شعاع های خورشید
دریغ این لحظه ها که می شنوم صدا
جرعه های نورت در خورشید تازه
صبحی زیبا دیدم، هر ذره ای تابید
غزل قدیمی
در حریر طلایی مهر،
شعله عشق در رنگ های آتشین آشکار می شود.
جایی که برگ ها با لطف ملایم می رقصند،
زمزمه های لطیف فضا را روشن می کند.
همانطور که رنگ های طبیعت به آرامی از بین می روند،
عشق ما، فصلی برای ماندگاری.
زیرا در پاییز، ما...
با غروب خورشید، جنگلی خالی از سکنه،
پر از زندگی می شود.
مه رویایی هوا را فرا گرفته است.
یک گل سفید در نسیم می لرزد.
تنهایی و غم در غروب خورشید در جنگل زمزمه می کنند
پرتوهای خورشید در میان درختان می رقصند
معمای زندگی بر باد زمزمه می...
در قلمرو پرده های نقره ای و رویاها،
مردی زندگی می کرد که چهره ای غمگین داشت،
جیمز دین، آه چقدر غمش می درخشد،
معمایی از مالیخولیا عالی.
در سیاه و سفید، چهره او می درخشید،
اثری محو نشدنی بر نسل بشر،
با چشمانی که رازهایی نهفته است، در اعماق...
در روز جهانی ناشنوایان، هلن کلر را گرامی داریم،
که قدرت و استقامت او را به ستاره ای تبدیل کرد،
نمونه ای از اینکه چگونه می توان بر ناملایمات غلبه کرد،
و زیبایی را در زندگی حتی در تفاوت آن بیابید.
اگرچه ناشنوا و نابینا بود، اما یاد گرفت که...
آفتاب بهانه ی انتظار شب هاست
و بوی گل ها دلیل خنکی بادها
در وجود طبیعت، آن خوشی و خوبی
میلاد یک شب آرام و آرزوها
قسم به آغوش گرم خورشید
که بستری است برای آرامش جانها
غزل قدیمی
دره سرسبز در آغوش خورشید
از تاریکی شب های سرد برخاست
گیاهان و درختان پر شادی
در غم دل ها آرامش به دوش آورد
ای دره سرسبز گل و بلبل
همیشه با تو دوستی برقرار است
غزل قدیمی
در خلوت دره ای سرسبز ایستادم،
به شکوهمندی کوه های بلند و دریاهای پرخروشم
طبیعت مرا در آغوش گرفته
و تابستان برایم رویاپردازی کرده است.
در این دره، دختری رویاپرداز در تنهایی خود می خندد،
و من شادم ،
همانند خنده ی آن دختر در خانه ی خود درون دره...
در دره سرسبز آوای نی زار
دختری نشسته در آغوش طبیعت
با چشمانی چون دریای خمیده
و لبانی چون گلهای افشان
وقدی چون سروهای آسمانی
و دلی خونین از حب خالص
دختری که روحش بر قالیچه باد نشسته
در دره سرسبز آوای نی زار
غزل قدیمی
اول مهر، عطر شیرین و دلنشین مدرسه
یادآور سال های پاک کودکی
آن عطر خاص از صف های پیراهن سفید
یادآور خاطرات شاد و دلپذیر
صدای خنده و شادی در راهروها سروده می شد.
قدم های کوچک، هدایت می شد به سوی آموزش
درس زندگی و نقاشی های رنگین آینده...
در غروب طلایی، تابستان خداحافظی می کند
پاییز با پولک های براق زرد و نارنجی طبیعت را می پوشاند
بوسه گرم خورشید، گونه پاییز را سرخ می کند
همانطور که رنگ های کهربایی و زرشکی
جایگزین سبز می شوند.
رقص برگ ها در نسیم، باله ای پر جنب و جوش...