جمعه , ۲ آذر ۱۴۰۳
ای بغض فرو خورده مرا مَرد نگهدارتا دست خداحافظی اش را بفشارم......
این زخم خورده را به ترحم نیاز نیستخیر شما رسیده به ما مرحمت زیاد....
فرقی نمیکند چه برایم نوشته دوستگیرم که ناسزاست ولی دستخط اوستآیینه وار خیره به تنهایی توامآری! سکوت سادهترین راه گفتوگوست...
تَنِ من قایقِ لنگر زده در طوفان است ...خودم اینجا دلِ من پیش تو سرگردان است !...
عشقیک سینه و هفتاد و دو سَر می خواهدبچه بازیست مگر عشق؟!جگر می خواهد......
یک بار به اصرار تو عاشق شدم ای دل این بار اگر اصرار کنی وای به حالت...
دل به شادیهای بی مقدار این عالم مَبَندزندگی تنها فرازی در نشیبی ساخته است...
ظاهر آراسته ام در هوس وصل، ولیمن پریشان تر از آنم که تو می پنداری...
رفتنت چون بودنت تکرار رنج زندگی استمثل جای خالی ساعت به دیوار اتاق...
از رستم پیروز همین بس که بپرسند:از کشتن سهراب به تهمینه چه گفتی؟...
گَر عشق مَقصد است خوشا لذّتِ مَسیر ......
آنچه را عقل به یک عمربه دست آورده استدل یک لحظه ی کوتاه بهم میریزد......
صبرم کفاف این همه غم را نمیدهدسرمایهام کم است و بدهکاریام زیاد...
عاشقم گر نیستی لطفی بکن نفرت بورز....بی تفاوت بودنت هر لحظه آبم میکند...
عشق رازیست که تنها به خدا باید گفتچه سخنها که خدا با منِ تنها دارد ......
افسردگی به خسته دلی از زمانه نیستافسرده آن دلی ست که از هم نفس گرفت...
غم ات مباد که دنیا ز هم جدا نکندرفیق های در آغوش هم گریسته را...
یا چشم بپوش از من و از خویش برانمیا تنگ در آغوش بگیرم که بمیرم...
مثل شب های دگر باز به هم خیره شدندبرکه و ماه ، ولی از سر بی حوصلگی...
دانهی سرخ اناریم و نگه داشتهانددلِ چون سنگِ تو را در دلِ چون شیشهی ما...
نه چندان دلخوری از من نه چندان دوستم داری مرا تا چند میخواهی بلاتکلیف بگذاری؟...
به هر دل بستنم عمری پشیمانی بدهکارمنباید دل به هرکس بست اما دوستت دارم...
از کوشش بیهوده خود دست کشیدم در بستر مرداب چه حاجت به تکاپوست...
گر چشم دوختم به تماشای این و آن می خواستم که از تو بیابم ، نشانه ای...
از سخن چینان شنیدم آشنایت نیستمخاطراتت را بیاور تا بگویم کیستمسیلی هم صحبتی از موج خوردن سخت نیستصخره ام هر قدر بی مهری کنی می ایستم...
میرسد ومی گذرد زندگیآه که هر دم نفسی هست و نیستحسرت آزادیام از بند عشقاول و آخر هوسی هست و نیست...
یا چشم بپوش از من و از خویش برانمیا تَنگ در آغوش بگیرم که بمیرم...
هرچند که هرگز نرسیدم به وصالتعمری که حرام تو شد ای عشق حلالت...
بهتنهایی گرفتارند مشتی بیپناه اینجامسافرخانه رنج است یا تبعیدگاه اینجاغرض رنجیدن ما بود - از دنیا - که حاصل شدمکن ای زندگی عمر مرا دیگر تباه اینجا...
میکشد کار من از فکر تو ،آخر به جنون ......
مرا محتاج رحم این و آن کردی، ملالی نیست؛تو هم محتاج خواهی شد، جهان دار مکافات است....
آخرین منزل ما کوچهی سرگردانی استدربهدر، در پی گم کردن مقصد رفتیم ....
کتاب کهنه تاریخ را نخوانده ببنددلم گرفت از این گردش و از این تکرار ...
برکه ای گفت به خود / ماه به من خیره شده استماه خندید که من چشم به خود دوخته ام...
چاره معشوق اگر عاشق از او دل کند چیست؟...
به دنبال کسی جا مانده از پرواز می گردممگر بیدار سازدغافلی را غافلی دیگر...
اگر به ملک رسیدیجفا مکن به کسیکه آنچه کاخ تو را خاک می کندستم است...
به شرط آبرو یا جان، قمار عشق کن با ماکه ما جز باختن، چیزینمی خواهیم ازین بازی!...
گفتم از قصه ی عشقت گرهی باز کنمبه پریشانی گیسوی تو سو گند / نشد...
غمخوار من به خانه ی غم ها خوش آمدی/با من به جمع مردم تنها خوش آمدی/ بین جماعتی که مراسنگ می زنند/می بینمت/ برای تماشا خوش آمدی...
انگار که یک کوه سفر کرده از این دشتاینقدر که خالی شده بعد از تو جهانم...
ای عشق، مرا بیشتر از پیش بمیرانآنقدر که تا دیدن او زنده بمانم...
خوشبخت آن دلی که گناهِ نکرده رادر پیشگاه لطف تو اقرار کرده است...
خبرترین خبر روزگار بیخبریستخوشا که مرگ کسی را خبر نخواهد کرد...
ساحل جواب سرزنش موج را ندادگاهی فقط سکوت سزای سبک سریست...
بی تو هر لحظه مرا بیم فروریختن استمثل شهری که به روی گسل زلزلههاست...
ای بغض فرو خفته مرا مرد نگه دارتا دست خداحافظیاش را بفشارم...
عشق بر شانه هم چیدن چندین سنگ استگاه میماند و نا گاه به هم میریزد...
مزن تیر خطا آرام بنشین و مگیر از خودتماشای شکاری را که از دست تو خواهد رفت...
تلخی عمر به شیرینی عشق آکنده استچه سرانجام خوشی گردش دنیا دارد...