متن نفس
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات نفس
از ته دل به کسی جز تو نمی اندیشم
همدمم! هم سخنم! هم نفسم! هم کیشم!
اعتباری نه به مردم نه به دنیاست دَمی
همه رفتند ولی باز تو ماندی پیشم
غم تو چنگ زند بر دل صد پاره ی من
شادی ات چاره غم های درون ریشم
از سرم...
من ز میخانه ی چشمت نظری میخواهم
از تو یک خواسته ی مختصری میخواهم
مانده ام گوشه ی بی حوصله ی تنهایی
قدر یک قاصدک از تو خبری میخواهم
سخت امشب تب یادت به سرم افتاده
در کنارت نفس تازه تری میخواهم
هر شبم با لب خاموش سخن میگویم...
حریف عقربه هایت نمیشوم ، دنیا...
زمان من شده اتمام و باورش سخت است
حواس من به شتابت نبود ، یک لحظه...
مجال ده که نفسهای آخرش سخت است
.
.
بهزاد غدیری
از شعر و سرود و مهربانی بنویس
دلتنگ توام هر آنچه دانی بنویس
آلوده شده هوا نفس کم دارم
ای دوست به رنگ آسمانی بنویس
«بهزاد غدیری»
☔️♡ - چرا اسمتو گذاشتن نفس؟
+ چون وقتی به دنیا اومدم، اولش نفس نمیتونستم بکشم، معجزه شد نفسم بالا اومد...!
- آهان! ولی من اگه جای مامانت بودم دلیل قشنگ تری میوردم!
+ دلیل قشنگ تر؟
- آره! مثلا... میگفتم اسمتو گذاشتم نفس چون بدون تو یه لحظه هم...
از منزل کفر تا به دین ، یک نفس است
وز عالم شک تا به یقین ، یک نفس است
این یک نفس عزیز را خوش مى دار
کز حاصل عمر ما همین یک نفس است
آن بوسه های ناکرده میان دهان توست
من تشنه کام و آب گوارا در کنار توست
سر تا به پای تو مظهر زیبایی ست گل من
با آن نگاه نجیب که در دیدگان توست
تو باغی با بنفشه ی گیسو و سرو قد
تنت یاس است و گونه و گل...
☔️♡ روی پنجه های پام وایسادم.
دستمو با تموم توانم دراز کردم...
ولی دستم به ظرف شکلات نرسید! مامان خونه نبود...
صندلی خیلی سنگین بود!
دلم شکلات میخواست!
آروم قدمامو کشیدم سمت بیرون
از آشپزخونه که خوردم بهش!
دو تامون پخش زمین شدیم
ولی با دیدن هم غش غش
خندیدیم......
☔️💜 نفس: میشه...
چشماتو باز کنی؟
میکائیل: نه!!
نفس: چرا؟!
میکائیل: اشکام میریزن!
نفس: ولی الان دل من هم
داره از دلتنگی میریزه :)
دیالوگ رمان نفس میکائیل
نویسنده: ریحانه غلامی
وقتی نفس می کشم تازه می فهمم که تو با هر نفس به قلبم می نشینی
اگر تو نبودی،قلبم پژمرده بود از تنهایی....
تو مرا یاد کنی یا نکنی ، باورت گر بشود،گر نشود حرفی نیست...اما...!!نفسم میگیرد در هوایی که نفس های تو نیست.🍂💔
یڪ عمر قفس بست مسیر نفسم را
حالا ڪہ درے هست مرا بال و پرے نیست
حالا ڪہ مقدر شده آرام بگیرم
سیلاب مرا برده و از من اثرے نیست
بگذار ڪہ درها همگے بستہ بماند
وقتے ڪہ نگاهے نگران پشت درے نیست…
این روزها
نفس نه
آه
می کشیم