صحبت از ماندن یک عمر بماند به کنار قدر نوشیدن یک چای بمانی کافیست
چه لذّتی دارد از فردای نیامده نترسیدن ، گوش به باران دادن ، چای درست کردن ، پادشاه وقت خود بودن ...
بعدا؟ بعدا وجود نداره بعدا چای سرد میشه بعدا روز شب میشه بعدا علاقه از بین میره بعدا ادم پیر میشه بعدا زندگی تموم میشه و ادم حسرت کارای انجام نداده ش رو میخوره
از پشت پنجره اولین برف زمستانی را نگاه میکنم خانه گرم گرم است اما بدنم از سرما میلرزد نمیدانم از برف است یا از تنهایی برای خود چای میریزم پتو را بدورم میپیچم شاید کمی گرم شوم بی فایده است دستانم پاهایم چون تکه ای از یخ سرد سردند به...
منو بشنو از دور ، دلم میخواهدت هر روز با آواز ، دلم میخواندت میگویمت به باد ، باد مینالدت میریزمت به ابر ، ابر میباردت میشینمت بمان مینوشمت چو چای چایهای سبز سبزهای دور دورهای سخت آی عشق ، آی عشق چهرهی آبیات پیدا نیست...
تلخی اخلاق را اندام موزون حل نکرد استکانم شد کمر باریک و چایم تلخ ماند
گاهی دلم هیچ چیز نمیخواهدجز گپ خرد خرد با مادرم هی من حرف بزنم هی او چای تازه دم بریزد، هی چای ام سرد بشود هی دلم گرم. آنجا که چای ات سرد میشود و دلت گرم خانه مادر است
چایت را بنوش و نگران فردا نباش ، از گندم زار من و تو مُشتی کاه میمانَد برای بادها ...
حرف هایمان را زدیم و چای مان از دهن افتاد چراغ های کافه را هم که خاموش کرده اند و هنوز زیباییت بند نمی آید...
با یک فنجان چای هم می توان مست شد اگر اویی که باید باشد،باشد.
خستگی را - چای یا قهوه؟ نه عزیزم - چشمهای تو!
با لبی که کاربرد اصلی اش بوسیدن است؛ چای می نوشید و قلب استکان می ایستاد
در من سرد شد دو فنجان چای که قرار بود با هم بنوشیم
و چای دغدغه عاشقانه خوبی ست برای با تو نشستن بهانه خوبی ست
پنجشنبه ها را باید چای دم کرد تلفن را کشید،پرده را بست خاموش و کم نور و مست باید از تو نوشت باید آرام گونه ات را بوسید.
پاییز/ می رقصد/ میانِ برگها/ میز/ پیرشده از دلتنگی/ دو استکان چای/ می ریزم/ یکی برای خودم/ یکی هم برای نبودنت/ خاطره ها/ دود میشود / بر لبانم
مال من باشی,بمانی , وای فکرش را بکن شعر رفتن رانخوانی,وای فکرش را بکن چای عطرآگین دهم دستت بنوشی با وَلَع حرف این دل را,بدانی,وای فکرش را بکن
فقط یک جاست که می شود لم داد پا را دراز کرد با چای مست شد و بلند بلند خندید بی آنکه ذره ای غم آدم را اسیر کرده باشد! می دانی کجا؟ درست بر بلندای دوست داشتنت...
خسته ام حوصله ام لای بادگیرهای شمال دم کشیده است دلم هوای چای دست های تو را کرده یک استکان! پر رنگ!
بی تو هم میشود زندگی کرد/ قدم زد/ چای خورد/ فیلم دید / سفر کرد ...فقط بی *تو* نمی شود به خواب رفت
جایی نیست که زندگی باشد و عشق نباشد. در استکانهای چای، در گلدان، در انتظار گل. آنجا که از عشق خبری نیست از زندگی هم نیست.
باید کسی باشد که عشق را بریزد در فنجان چای عصرانه ام و آنقدر هم اش بزند که حل شود و حتی ذره ای از آن ته نشین نشود باید تو باشی اگر تو نباشی چای که هیچ زندگی از گلویم پایین نمی رود....
من یی چای داغ زیستن نتوانم
دوست دارم/ مثل یک استکان چای داغ دم غروب/ کنار پنجره ی پاییز /بخار شیشه و باران...این کیف کوچک ساده را به دنیا نمی دهم عزیز!