متن کتاب نوای احساس
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات کتاب نوای احساس
حسّ مردادِ عطش:
جوششِ موجِ تپش، تکرار شد
حسّ مردادِ عطش، تبدار شد
دخترِ احساسِ رویای دلم
از ازل، با مِهرِ تو، بیدار شد
من به دنیا آمدم؛ تا بشنوم
گرمیِ مهری که با دل، یار شد
هُرمِ سینه، آتشی شد پُرشرار
سوزشِ نبضِ دلم، بسیار شد
لحظه های گرمِ...
من به دنیا آمدم؛ تا بشنوم/
گرمیِ مهری که با دل، یار شد/
زهرا حکیمی بافقی (کتاب نوای احساس)
لحظه های گرمِ احساساتِ من/
داغ تر، از بوسه های یار شد/
در انارستانِ داغ بوسه ها/
سینه از سرخی، چنان گلنار شد/
زهرا حکیمی بافقی (کتاب نوای احساس)
وقتی از دل می نوشت این سرنوشت/
نقطه ی دل، خارج از پرگار شد/
زهرا حکیمی بافقی (کتاب نوای احساس)
آرزو بود آن چه از دل گفته ام/
حسّ غم، در سینه ام، انبار شد/
آرزو مانده، به قلبم؛ تا که دوست/
بشنود حرفِ دلی که: خوار شد/
زهرا حکیمی بافقی (کتاب نوای احساس)
در قمارِ زندگانی شد خُمار/
چشمِ احساسی که در ره، تار شد...
زهرا حکیمی بافقی (کتاب نوای احساس)
آرزو مانده به قلبم تا که دوست/
بشنود حرفِ دلی که: خوار شد/
خارِ غم در پای قلبم می رود/
هرکجا پا می نهم پُرخار شد/
زهرا حکیمی بافقی (کتاب نوای احساس)
شده، محصورِ دستِ غم، فضای دشت های باز؛
هزارآوای احساسم، گرفتارِ هزاران باز!
از آن روزی، که «تو»، رفتی، از این خانه، به یک باره،
به رویم بسته شد شادی؛ ولی درهای غصّه، باز!
زهرا حکیمی بافقی، برشی از غزل ۱۶۴، کتاب نوای احساس.
«باز»: آرایه ی جناس تام.
به گوشه، گوشه ی جانم، شکفته، بوته های بغض؛
درونِ دشتِ دل گشته ست، صدها غنچه ی غم، باز!
شُکوهِ شِکوه های دل، زدوده، کوهِ صبرم را؛
شکیبا می شود قلبم؛ اگر باشی کنارم باز!
زهرا حکیمی بافقی، برشی از غزل ۱۶۴، کتاب نوای احساس.
«باز»: آرایه ی جناس تام.
نشو راضی که باز افتم، من از آغوشِ پُرمهرت؛
بیا بگشا به روی دل، دوباره، دست های باز!
در آغوشت، مرا بِفشار با، احساسِ نابِ خویش؛
بکن، مجنون تر این، لیلای شیدا گشته و، دلباز!
زهرا حکیمی بافقی، غزل ۱۶۴، کتاب نوای احساس.
بسترِ آغوشِ «تو» چون خانه ی من می شود،
چشمِ قلبم با صفای مهر، روشن می شود!
آتشِ مهرت به جانم، چون زبانه می کشد،
داغ تر، جامِ دلم، از هرچه گلخن می شود!
پرتوی می افتد از: «امّید» بر شورِ نهان؛
حسّ جانم، بهترین احساسِ یک زن می شود!...
من از، اوّل، رها بودم؛ اسیرِ بندِ خود کردی؛
رها کردی و رفتی تا، بسوزم با تبِ سردی…
زهرا حکیمی بافقی (کتاب نوای احساس)
چه ساده، آمدم پیشت؛ ولی هرگز نفهمیدی؛
کنون که… پرزدم رفتم، به دنبالِ چه می گردی؟
زهرا حکیمی بافقی (کتاب نوای احساس)
آن شب که ماهیِ دلت، بی خواب و خور بود
دریای احساست، چقدر آبی و پُر بود
در برکه ی داغ و، عطشناکِ دلِ من
پیوسته ماهیِ تپش، سرگرمِ سُر بود
آبِ محبّت را دلم، می کرد، احساس
آبی که بس شفّاف بود انگار، کُر بود
در سینه ات، آتش...