متن کتاب نوای احساس
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات کتاب نوای احساس
نشو راضی که باز افتم، من از آغوشِ پُرمهرت؛
بیا بگشا به روی دل، دوباره، دست های باز!
در آغوشت، مرا بِفشار با، احساسِ نابِ خویش؛
بکن، مجنون تر این، لیلای شیدا گشته و، دلباز!
زهرا حکیمی بافقی، غزل ۱۶۴، کتاب نوای احساس.
بسترِ آغوشِ «تو» چون خانه ی من می شود،
چشمِ قلبم با صفای مهر، روشن می شود!
آتشِ مهرت به جانم، چون زبانه می کشد،
داغ تر، جامِ دلم، از هرچه گلخن می شود!
پرتوی می افتد از: «امّید» بر شورِ نهان؛
حسّ جانم، بهترین احساسِ یک زن می شود!...
من از، اوّل، رها بودم؛ اسیرِ بندِ خود کردی؛
رها کردی و رفتی تا، بسوزم با تبِ سردی…
زهرا حکیمی بافقی (کتاب نوای احساس)
چه ساده، آمدم پیشت؛ ولی هرگز نفهمیدی؛
کنون که… پرزدم رفتم، به دنبالِ چه می گردی؟
زهرا حکیمی بافقی (کتاب نوای احساس)
آن شب که ماهیِ دلت، بی خواب و خور بود
دریای احساست، چقدر آبی و پُر بود
در برکه ی داغ و، عطشناکِ دلِ من
پیوسته ماهیِ تپش، سرگرمِ سُر بود
آبِ محبّت را دلم، می کرد، احساس
آبی که بس شفّاف بود انگار، کُر بود
در سینه ات، آتش...