چهارشنبه سوری است و باران همه آتش ها را خاموش کرده اما شعله ی چشمان تو را هیچ بارانی خاموش نمیکند
اسفند من! تو آخرین ماهی، الهی! باران تو، بر اول و آخر ببارد
برف همان دوستت دارم های باران است که روی دستان سرد ابرها باد کرده است
آمدی زیرچترم نه برای همراهی بامن بلکه فقط خیس نشوی باران که بندآمد توهم رفتی بدون خداحافظی
بوسه برف کوه رابه هم ریخت بوسه باران زمین را غرق کرد تو بیرون نیا برف و باران را به گردن تو می اندازند ! ...
گونه ی زمین صدای بوسه ی باران، لالا یی است برای گوشم...
آیا ما سزاوار بودیم تمام خیابان را در باران برویم و در انتهای خیابان کسی در انتظار ما نباشد؟
ای تمام باران چشمم از آن تو بگذار فقط در هوای تو ابری باشم...
آنقدر دوستت دارم که پروانه ها گیج میشوند، گل ها تعجب می کنند و باران دلش آب می افتد تولدت مبارک
در برف و باران چتر و بارانی ندارم اما خوشم چون درد پنهانی ندارم
ابر اگر از قبله آید، تند باران میشود شاه اگر دزدی نماید، مُلک ویران میشود
و بعد نوبت آبان رسید و بارانش شب عذاب و خیابان راهبندانش
باران که میگیرد هوا، عطر تو را می آورد تو زیر باران میروی شهری معطر می شود
ﺍﺯ ﻣﯿﺎﻥ ﮐﺴﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﺩﻋﺎﯼ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﺑﻪ ﺗﭙﻪﻫﺎ ﻣﯽﺭﻭﻧﺪ ، ﺗﻨﻬﺎ ﮐﺴﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺧﻮﺩ ﭼﺘﺮ ﻣﯽﺑﺮﻧﺪ ﺑﻪ ﮐﺎﺭﺷﺎﻥ ﺍﯾﻤﺎﻥ ﺩﺍﺭﻧﺪ
من از رایحه ی کاه گلی فهمیدم که کسی باز باران شده است!
باران بارید بوی دلتنگیهایت بلند شد
چه لذّتی دارد از فردای نیامده نترسیدن ، گوش به باران دادن ، چای درست کردن ، پادشاه وقت خود بودن ...
همسر مهربانم عمرت به شیوه ی باران پُر از تکرارِ طراوت باد… تولدت مبارک
تصمیم گرفت و بی محابا آمد خورشید به دشت عشق زیبا آمد آورده برای او انار و گل و سیب باران ستاره تا به اینجا آمد
برف ببارد یا باران برای باور زمستان همین جای نبودنت کافی ست!
دلم به عظمت باران برایت دلتنگی میکند؛ امروز عجیب بی تو میمیرم ...
منطقی نیست پاییز باشد باران شرشر ببارد ولی تو نباشی ...
با حال آن روزم میان خاطرات تو باران نمیبارید اگر یک ذره وجدان داشت
حواس شهر پرت برف باران است حواس من آغشته به عطر تو …