باران و بغض و اشک و ابرم یک منِ بی تو وقتی که تنهایم به زیر چترِ تنهایی
بی شک انار، بغض پاییز است که گاه و بی گاه می ترکد
غم غربت بگیرد مثل بغضی سخت نایت را محرم آی می چسبد بگریی غصه هایت را
پناه می برم از بغض در گلو مانده به دشت دامن گلدار مادرم گاهی
درونم بغض و اشک و حسرت و آه فقط یک مرگ را کم دارم امشب
بغض گلوگیری ست جمعه تا خفه نکند دست برنمی دارد..
رها نمیکند این بغض، وگرنه می گفتم با شما که عشق، چه می کند با آدم...
اندیشه و سکوت بغض و انتظار چهارگوشه تقدیرمان اینست !
بغض گلوگیری ست جمعه تا خفه نکند دست برنمیدارد
بغض گلوگیری ست جمعه تا خفه نکند دست برنمی دارد
شده دلتنگ بشی؟ بغض کنی؟ اشک بشی؟ با خیالِت همه لحظه هامو من بارانم
جمعه یعنی با خودت خلوت کنی، اما رفیق... عصر جمعه با تمامِ بغض و حسرت میرسد
فریاد بزن بغض، بگو درد خودت را تا کی همه شب چشم تر و بالش نمناک ؟
پاییز ؛ بهار به بغض نشسته است ؛ در اندوه بیکران روزگار
آجر به آجر... بند بندم بغض و دلتنگی ست... تنهایی از من آخرش یک مرد خواهد ساخت...
از وقتی رفته ای دست های خیالت در زمینِ دل من بذرِ بغض می کارند.
چنان به هوای تو نفسم گرفته است که خیال میکنم -بغض- نامِ دیگرِ دوست داشتن است.
هفته ای که بروی حالش از این بهتر نیست... شنبه اش بغض و هوای جمعه اش بارانی ست....
زشت ترین زیبای جهان شدی آن زمان که بلعیدم دردناک ترین بغض تا امروزم را
شب و دلتنگی من... غزل چشمانت... بغض سنگین و تپش های دل ویران است همهٔ احوالم...
دوباره شب دوباره بغض و آه من دوباره این نبوده انتخاب من...
دلتنگی می شود بغض و در نهایت دریاچه نمکی که بر چهره ات روان می شود
در چشم همه روی لبم خنده نشاندم در حال فرو خوردن بغضی سرطانی
خبرت هست که دلتنگی و تنهایی و بغض آنقَدَر هست که یادم نکنی میمیرم؟