قهر است کار آتش گریه ست پیشه شمع از ما وفا و خدمت وز یار بی وفایی
کُنون که صاحب مُژگان شوخ و چشم سیاهی نگاه دار دلی را که بُرده ای به نگاهی
از ما چه مانده جز نفسی تلخ و سوخته آن هم به یاد توست که گه گاه می کشیم
انصاف نباشد که من خسته رنجور پروانه او باشم و او شمع جماعت
از کنارم رد شدی یک روز با لبخند ، عشق بعد از آن شب های بسیاریست گریان توام
دوش گفتم ساقیا امشب چه داری؟ گفت زهر گفتم کج کن قدح را...دید می نوشم،نریخت!
تو تمنای عشق در قافیه های منی تو امید هر نفس در ثانیه های منی
ما را بهشت نقد، تماشای دلبرست
تلخ شد این زندگی بعد از تو ای شیرین من! تا همیشه “بی” ستون کردی تن این مرد را
تقویم قلبم باز شد سَربرگ آن نامت نشست هر روز من نیکو شود سالی که آغازش تو یی
جهانم نور باران شد به محض دیدن رویت تو ماه آسمانی یا که خورشید جهان افروز ؟!
دل به دریا زدم و عاشق رویت شده ام ساحلم شو ، بغلم کن که نمیرد احساس
آشکارا نهان کنم تا چند؟ دوست می دارمت به بانگ بلند
به امید وصال تو دلم را شاد می دارم
دیگر نرود به هیچ مطلوب خاطر که گرفت با تو پیوند
دل نزد تو است، اگر چه دوری ز برم جویای توام، اگر نپرسی خبرم
خانه دل را تکاندیم و نیافتادی از آن خوش نشین بودی و بردی قلب صاحبخانه را
تواضع گر چه محبوبست و فضل بیکران دارد نباید کرد بیش از حد که هیبت را زیان دارد
چه دردی بدتر از آن که بخواهی و نخواهد او تو تا پیری کنی یادش ولی اصلا نداند او...
صد بار گفتم عاشقم ، هر بار دیدم فاصله... از دست من تا دست تو صد سالِ نوری میشود
دلم به مهر تو صد پاره باد و هر پاره هزار ذره و هر ذره در هوای تو باد
بی اختیار دلم برای تو تنگ می شود با یاد تو جهنم ِدنیا قشنگ می شود
من سرم را شیره می مالم که یادت نیستم پشت حجمی بی خیالی،دوستت دارم هنوز
خواهم زخدای خویش کنجی که در آن من باشم و آن کسی که من می خواهم