یکشنبه , ۴ آذر ۱۴۰۳
تمام شهر را با خاطراتش اشک می ریزم تمام شهر را باریدم و او بر نمی گردد...
شهر از صدا پُر است ولی از سخنتهی......
شهرِ بی حوصله ام باز به حرف آمده استبه خیابان بزن ای دوست که برف آمده است!...
ای کاش !کمی شهر مراعاتم کند... که هوایش هنوز هم بوی عطر تورا میدهد......
از بس که چشم مست در این شهر دیده امحقا که می نمی خورم اکنون و سرخوشم...
در همه شهر خبر شد که تو معشوق منی...
شهر بی یار مگر ارزش دیدن دارد...
باور نکنی هرکس لبخند به رویت زداین شهر که می بینی عشاق دغل دارد...
شهر از صدا پُر است ولی از سخن، تهی...
بیهوده نگردید به تکرار در این شهراو طرز نگاهش، بخدا شعبه ندارد......
با دوتا چشم، حریف همهٔ شهر شدیفکر کشور به سرت زد که عینک زده ای؟...
شهر جهنمی شده،غرق صدا و خاطرهبی تو چگونه رد کنم همت و یادگار را؟...
شهرباغِ وحشِ بزرگی ستدر هر خانهتعدادی انسان زندانی اند...
ما رفتیم و چه عشق هاییکه در این شهر جا گذاشتیم....
گرچه این شهر هراسان شده از بیماریمن پرستارم و عمریست خطر کرده دلم......
بی رحم ترین حالتِیک شهر همین استباران و خیابان و من و جای تو خالی ......
تهران تنها شهر دنیاست که 12 میلیون نفر جمعیت داره و هر 12 میلیون نفر معتقدن«یه مشت دهاتی و غربتی ریختن تو این شهر!»...
این شهر به تنگ آمده بود از من و افسوسآن کودک بی حوصله دیگر خطری نیست...
برف بارید به این شهرکجایی بی من؟کاش سردت نشود...دل نگرانم، برگرد....
باران که میگیردهوا، عطر تو را می آوردتو زیر باران میرویشهری معطر می شود...
هنوزم زیبا ترین دختر این شهری تو...
تو اصن همونی هستی که شهریار میگه:بدون وجودش شهر ارزش دیدن هم ندارد...
چال می افتد کنار گونه ات وقتی تبسم میکنی نا مسلمان شهر را این چاله کافر کرده است...
یلدای گیسوان من آغاز می شودپاییز بی بهار به پایان رسیده استکاری نکن که شهر خبردارمان شودخواب از سر تمام کلاغان پریده است...
در حسرت یک نعره ی مستانه بمردیمویران شود این شهر که میخانه ندارد...
هر کجای این شهر باشمباز فکرم سمت مختصات قدم های تو می رود......
خاطرات عطر میپراکنندوقتی شهر خیس میشود....
باور کنید زیبایی سیمای یک شهر رابطه ی مستقیم یا فرهنگ عمومی آن شهر است.روز فرهنگ عمومی گرامی باد...
به تمام ایستگاه های شهر حسودی میکنم!آنها لحظه ای تو رابی هیچ احساسی در آغوش میگیرند!اما من تو را با این همه احساساز دست داده ام......
دلم را به کجای این شهرمشغول کنم که نگیرد بهانه تو را ......
چترم را روی سرم می گیرم...و از این شهر می روم...باران های اینجا...بوی دلتنگی می دهند...
در شهر هر چه می نگرم غیر درد نیست...
همیشه یک نفر جای تمام شهر غمگین استزنی تنها که دیگر در سرش شوری نمی افتد...
شهر بی یارمگر ارزش دیدن دارد...