تمام شهر را با خاطراتش اشک می ریزم تمام شهر را باریدم و او بر نمی گردد
شهر از صدا پُر است ولی از سخن تهی...
شهرِ بی حوصله ام باز به حرف آمده است به خیابان بزن ای دوست که برف آمده است!
ای کاش ! کمی شهر مراعاتم کند... که هوایش هنوز هم بوی عطر تورا میدهد...
از بس که چشم مست در این شهر دیده ام حقا که می نمی خورم اکنون و سرخوشم
در همه شهر خبر شد که تو معشوق منی
شهر بی یار مگر ارزش دیدن دارد
باور نکنی هرکس لبخند به رویت زد این شهر که می بینی عشاق دغل دارد
شهر از صدا پُر است ولی از سخن، تهی
بیهوده نگردید به تکرار در این شهر او طرز نگاهش، بخدا شعبه ندارد...
با دوتا چشم، حریف همهٔ شهر شدی فکر کشور به سرت زد که عینک زده ای؟
شهر جهنمی شده،غرق صدا و خاطره بی تو چگونه رد کنم همت و یادگار را؟
شهر باغِ وحشِ بزرگی ست در هر خانه تعدادی انسان زندانی اند
ما رفتیم و چه عشق هایی که در این شهر جا گذاشتیم.
گرچه این شهر هراسان شده از بیماری من پرستارم و عمریست خطر کرده دلم...
بی رحم ترین حالتِ یک شهر همین است باران و خیابان و من و جای تو خالی ...
تهران تنها شهر دنیاست که 12 میلیون نفر جمعیت داره و هر 12 میلیون نفر معتقدن«یه مشت دهاتی و غربتی ریختن تو این شهر!»
این شهر به تنگ آمده بود از من و افسوس آن کودک بی حوصله دیگر خطری نیست
برف بارید به این شهر کجایی بی من؟ کاش سردت نشود... دل نگرانم، برگرد.
باران که میگیرد هوا، عطر تو را می آورد تو زیر باران میروی شهری معطر می شود
هنوزم زیبا ترین دختر این شهری تو
تو اصن همونی هستی که شهریار میگه: بدون وجودش شهر ارزش دیدن هم ندارد
چال می افتد کنار گونه ات وقتی تبسم میکنی نا مسلمان شهر را این چاله کافر کرده است
یلدای گیسوان من آغاز می شود پاییز بی بهار به پایان رسیده است کاری نکن که شهر خبردارمان شود خواب از سر تمام کلاغان پریده است