به گمانم عشق دیگر کافی نیست باید برایت بمیرم
تنها در قاب چشمان توست که عکس من از ته دل لبخند می زند.
تنها پیغمبری که به آن ایمان دارم چشمان توست بدون کتاب معجزه آوردن کار هرکسی نیست
دوستت دارم و گلدان شانه هایت را هر روز با بوسه هایم سیراب می کنم
تو تمنای عشق در قافیه های منی تو امید هر نفس در ثانیه های منی
پاییز باشد، پیش من باشی، خودش عیدست! این فصل بر صدها بهار بی تو می ارزد...!
هر چه دست می کشم پاک نمی شود ماه دلم این آهِ نشسته بر قلبِ شیشه ای... (آرمان پرناک)
از دور می بوسمت بوسه های از راه دور طعم دیگری دارند!
دوست داشتنت ،باران بهار است جانم را سبز می کند
تمام تو در حالای من مستتر است این قدر که پنهانی دوستت دارم
ساعت دل را عزیزم عاشقانه کوک کن تا طلوع عاشقی چیزی نمانده عشق من
ای یار همسفر توأم تا جان به تن دارم
سپند میگذارم و دود میکنم مبادا کسی عشقت را از شاخه های این بهار بچیند.
تو، برای من عشق که نه چیزی فراتر از عشقی..
عشق یعنی در میان غصه های زندگی یک نفر باشد که آرامت کند...
من از آغوش تو بارها به بهشت رفته ام
یک حبه بخند تا تمام من در تو حل شود
محبوب من، زیباترین آینه چشمهای شما بود زمانی که خودم را در آن می دیدم!
در تمام جان من جا کرده ای ای تمامت آیه ی تکرار دل...
کولاک میکند زیبای من تبسم تو فقط برای من بخند...
صبح ها را دوست دارم به شرطی که چشمانم هنگامِ باز شدن تو را در آغوش بگیرند
گفتی بلند بخوان مرا از قاعده نگاهت خواندم عشق را
شهد چشمانت چه شیرین میڪند ڪام مرا ...
کاش حنجره ام گوشواره ی تو بود تا هر لحظه در گوش تو زمزمه میکردم؛ دوستت دارم!