ساعت دل را عزیزم عاشقانه کوک کن تا طلوع عاشقی چیزی نمانده عشق من
ای یار همسفر توأم تا جان به تن دارم
سپند میگذارم و دود میکنم مبادا کسی عشقت را از شاخه های این بهار بچیند.
تو، برای من عشق که نه چیزی فراتر از عشقی..
عشق یعنی در میان غصه های زندگی یک نفر باشد که آرامت کند...
من از آغوش تو بارها به بهشت رفته ام
یک حبه بخند تا تمام من در تو حل شود
محبوب من، زیباترین آینه چشمهای شما بود زمانی که خودم را در آن می دیدم!
در تمام جان من جا کرده ای ای تمامت آیه ی تکرار دل...
کولاک میکند زیبای من تبسم تو فقط برای من بخند...
صبح ها را دوست دارم به شرطی که چشمانم هنگامِ باز شدن تو را در آغوش بگیرند
گفتی بلند بخوان مرا از قاعده نگاهت خواندم عشق را
شهد چشمانت چه شیرین میڪند ڪام مرا ...
کاش حنجره ام گوشواره ی تو بود تا هر لحظه در گوش تو زمزمه میکردم؛ دوستت دارم!
جهان من از دستان تو شروع شد، و درست در انتهای چشمان سیاهت به پایان رسید...
عاشقتم، عاشقتم مثل عطره دعا مثل رنگ خدا مثل من، که نفس به نفس با توام همه جا
حالا که هیشکی به جز تو به چِشِ من نمیاد همه میگن که چقدر دوتاییمون به هم میایم
تا زمانی که تو هستی غم عالم هیچ است
از تو حرکت از من دوست داشتن... برکت از این زیباتر!؟
چشمانت نور می پاشد در شهر دل عشق طلوع می کند
هر چه بیشتر می بینمت احتیاجم به دیدنت بیشتر می شود!
معجزه یعنی..! دست های گرم تو، گِره شود میانِ شب های سرد من...
سرم که به شانه ات برسد تمام است همه دردها،همه اشک ها
بهار هم که بیاید عطر نفس هایت چیز دیگری ست!