می رود قافله عمر به سرعت امروز ما در اندیشه آنیم که فردا چه کنیم
دیشب در انتظار تو جانم به لب رسید امشب بیا که نیست به فردا تقبلی
من خاطرم... از دیروزها هست و همین امروز از فردا و فرداها تو یاد هست؟!
مرا به امید فردا راضی مکن که اگر فردا حرفی برای گفتن داشت امروز می شنیدم
ڪاش فردا خبرم را برسانند به تو هم تو آرام شوی هم دل سرگشتہ ی من
فردا دوباره روز از نو روزی ام از نو دیگه تویی و روزگارت، من نیستم دیگه
بخند! هنوز می شود از گوشه ی لبخندت خورشیدی برداشت برای فردا...
مثل فردا می مانی همیشه هستی ولی امروز نیستی
فردا اگر آمدی تابوتی برای ترانه هایم بیاور، اینجا دلی مرده است.
سعدیا دی رفت و فردا همچنان موجود نیست در میان این و آن فرصت شمار امروز را
رفیق شاید فردایی نباشه خواستم بگم مرسی که هستی
سالها بود که میخواستم از فردا شروع کنم ، اما همیشه فردا یک روز از من جلوتر بود. سالها گذشت تا فهمیدم باید از همین الان شروع کنم !
به هیچکس اعتماد نکن آبی که امروز بهت جون میده فردا میتونه تو رو غرق کنه...
ما را برای بیست و چهار ساعت زندگی در امروز طراحی کردهاند و نه بیشتر ! نگرانی امروز برای مشکلات فردا، دردی از ما دوا نخواهد کرد ...
آن که امروز را از دست می دهد،فردا را نخواهد یافت، هیچ روزی از امروز با ارزش تر نیست
مرا جوری در آغوش بگیر که انگار فردا میمیرم ! و فردا چطور ؟ جوری در آغوشم بگیر که انگار از مرگ بازگشتهام !
قدری حال خوب، بی ترس فردا را آرزوست
خوشبختی سه ستون دارد : فراموش کردن تلخیهای دیروز غنیمت شمردن شیرینیهای امروز امیدواری به فرصتهای فردا ...
بین هزاران دیروز و میلیونها فردا ، فقط یک امروز وجود دارد ، امروز را از دست نده ...
اما، این آسیاب کهنه به نوبت نیست شاید همیشه نوبت ما ...فرداست
دیروزمی خندیدم امروزممیخندم فردا همخواهمخندید فقط به این خاطر که زندگی کوتاهتر از آنیست که بخواهمبرای چیزی گریه کنم... .
از تو تا دستهای من فرسنگ ها فاصله است تو در گذشته ی من تاب میخوری و من در بی تابی محض پشت پنجره ی فردا نشسته ام!
بهترین شیوه زندگی آن نیست که نقشههایی بزرگ برای فردایت بکشی، آن است که وقتی آفتاب غروب میکند، لذت یک روز آرام را چشیده باشی ...
در سرزمین من خار نکار شاید فردا پا برهنه به دیدارم بیایی!