متن یلدا
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات یلدا
برایت جشنِ تکلیف گرفته ایم دخترکِ زیبارویِ عاشق کش
ماه هفتآمدی و ماه نه میروی
برگهایت هنوز رویِ زمین است
در سفره جشن تکلیفت میگذاریمشان
تا صدایِ خش خششان بانگِ نیایشِ یلدا را بسرایند
یلدا مبارک
نسرین شریفی
دلم هوایِ تَرَک هایِ تازه تر کرده //
به بوسه ای، لبِ خشکیده را اَناری کن...
«آرمان پرناک»
«یلدای تان پرخاطره و کانون زندگی تان گرم»
(شب یلدا)
شب شروع زمستان همان شب یلداست
شبی که الفت و مهر و وفا درآن جاری ست
شبی که با همه سرمای سخت و سوزانش
شبی ست گرم و دل انگیز و شام بیداری ست
شب وصال و شب دور هم...
دوباره تو پلک زدی و شبم یلدا شد
دوباره وعده ی دیدارمان به فردا شد
آه ما قرارمان وقت گرما بود
باز تو نیامدی و فصل سرما شد
محمد عاشوری
یلدا که بلندترین شب سال نیست...
طولانی ترین شبم، شب هایی ست که،
دور از آغوشت به خواب می روم.
■□■
شعر:دلبرین عبدالفتاح
ترجمه به فارسی: زانا کوردستانی
یلدا
اگر نباشد یار،
بلندتر بودن شب ،
آید به چه کار ؟
آن دم را غنیمت شمار ،
که باشی همنشین نگار.
«هیچ»
یلدا..
تو پایان خزانی و سرآغاز زمستان
تو لبخند بهاری در شبستان
تو زیبایی چو خورشیدی که خفته ست
به پشت کوه و از چشمی نهفته ست
یلدا را گفتم..
گفتم تو را به نام بلندت میشناسند
نه به گیسوی کمندت..
هر نفس در غم هجرت شب یلداست مرا
لحظه ای فراق تو چون شب یلداست مرا
گر مجالی بگذارد غم نان ...!
هر شبم با تو چو یلداست مرا
دفترچه شعر من
پاییز ۱۴۰۲
رباعی
صدای قدم های یلدا را میشنوی؟
صدای عاشقانه های پاییز و زمستان است...
دست در دست هم قدم می زنند تا زمستان
پاییز را برای سال بعد راهی کند ، تا نور عشقش
را بر روی طبیعت بتاباند و سرمای وجودش که پر از حرارت عشق است را به قلبمان...
یلدا ، نوروز ، بهار
تقویم برای ما
همان پاییز است !
روزهایی زرد
و صورت هایی
از سیلی سرخ شده
یلدا ، شب پیوند ما
با پاییزی دیگر است !
مجید رفیع زاد
دوباره تو پلک زدی و شبم یلدا شد
دوباره وعده ی دیدارمان به فردا شد
آه ما قرارمان وقت گرما بود
باز تو نیامدی و فصل سرما شد
ستوده
من و غم های طولانی ... شب و یلدای تنهایی
زدم بوسه به دیوانش که گفت او هم تو شیدایی
رسیدی، تا غروبی حس برانگیز،
شبِ یلدای گیسو گسترش یافت!
در آغوشم پریشان کرده ای زلف؛
چه ناز ابریشمِ مو گسترش یافت!
شاعر زهرا حکیمی بافقی، برشی از یک غزل، کتاب آوای احساس.
به حریمِ لبِ احساس رسد سینه ی ما؛
آن زمانی که نگاهت دلِ ما را ببرد!
روشن از مِهرِ وفا می کُند او، شام دل و،
این انارِ دلِ ما، تا شبِ یلدا ببرد!
زهرا حکیمی بافقی، کتاب آوای احساس.
شبِ یلدای زلفت، شانه کردم؛
به چشمانت نگه، مستانه کردم؛
زمانی که: دلم لبریزِ «تو» شد،
انارِ دل، برایت دانه کردم؛
به لب هایت نهادم، مُهرِ لب را؛
شرابِ بوسه را، پیمانه کردم؛
زدم فال از کتابِ حافظ و باز،
تو را از نو صدا جانانه کردم؛
تمامِ حسّ قلبِ...