پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
در زندگی به مانند پرنده های مهاجر نباشید که وقتی هواهسرد می شود پا به فرار می دهند قوی باشید و در مقابل سردی های زندگی مقاومت کنید تا به بهار زندگی برسیدخ.نواندیشت.۱۴۰۱/۶/۱...
بهار میگذرد، خیز و دست دلبر گیر...
بهار با تو زیباست...
عطر تنتاز هرکجا گذشتبهار شد!...
لباسِ سفیدِ زمستان را بهار گلدوزی می کند....
بهار می شکفد پشتِ قابِ خاطره ها حجت اله حبیبی...
بهار را خواهم کاشت پشت پنجره های شهر فقط تماشا کنحجت اله حبیبی...
بهار من بُوَد آنگه که یار می آید...
بهار بدون لبخند نمکین و زیبایش آمده، طبیعت را بیدار کرده و رفته...!...
ای گل تازه، مبارک به تو این تازه بهار...
بهار آمد بیا تا داد عمر رفته بستانیم...
آدمی نیست که عاشق نشود وقت بهار...
همیشه واسه عاشقیدنبال بهونه نگردممکنه عاشقت کنهخدا تو یه غروب سردفصل بهار بهونۂ خوبیه واسه عاشق شدن.بذار تولّد دوبارۂ زمین با تولّد دوبارۂ قلب تو همراه شه.سالها خواهد گذشت و تو با هر بهار به یاد روزهای عاشقونه وخاطرات خوبی میفتی که فصل زیبای بهار به قلب تنهای تو هدیه کرد وچه عاشقونه تره اگه اسم عشق تو با بهار یکی باشه.بهارعاشقانه دوستت دارم هم فصل زیبای تو رو هم قلب پراحساستُ....
شال به کمر/لب را پنهان کرد بهار/چشم و اَبرو سیاه...
بهار فصل قشنگی ست، بی تو اما نه...
نمی شود/بهار را در خانه نگاه داشت/زوزه ی گرگ ها...
بهار من بُوَد آن گه ،که یارمی آید ......
کاش روزی برسدهر که به یارش برسددل سرما زده ما به بهارش برسد ....
چنگ زدنبه گیسوانِ بهارخیالیستدر سرِباغ...
تبر کشیدی و آخر به جانم افتادیتویی که آمده بودی بهار من بشوی...
گیسوان خورشیدیتتاب دهی...بهار میشود...
دست اسفند را بگیررسیدن به بهاربدون دست های توممکن نیست......
سوگند میخورم که نباشی بهار نیست...
بهار نیست...بهشت است...فصلِدیدن تو...️️️...
بهار آمد بهار آمد بهار مشکبار آمدنگار آمد نگار آمد نگار بردبار آمد...
بهارخود خود شمایی حضرت دلبر!...
بی زمستان، بهار لطفی نداشت...
عطر یک شکوفه ی بهار نارنج ات برای من کافیست بهار، تا آمدنت را به انتظار بنشینم...
بهار، زندگی جدید و زیبایی را بر زمین ارزانی داشته است...
در پایان هر روز بهار، باید خاک را بوئید....
حیف نیستبهار از سر اتفاق بغلتد در دستمآن وقت تو نباشی ؟...
بهار جشن طبیعت است...
شکوفه در شکوفه پیچیده ست، و این آغاز فصل بهار است...
دوباره فصل بهار است و انگار زمین در حال شعر گفتن است...
عشق مندستانت بهار است زنده می کند مرا...
بهار همه با فروردین می آید بهار من، با تو!...
برایم مثل همین “بهار” می مانیآمدنت را همیشه تحویل میگیرم …...
اگرچه آخر اسفند اول عید استبهار، اول اسفند میرسد از راه...
غصه نخور مسافر! رفتیم تو ماه اسفندبهار تو بر میگردی چیزی نمونده بخند......
نرم نرمک میرسد اینک بهار تف به قبر روزگار|...
آغوش تو برای زمستان من بس استمن زیر بار هیچ بهاری نمیروم ......
ما سالهاست غیر زمستان ندیدهایم تقویمها دروغ نوشتند از بهار......
تو بهار روزای زمستانی منی...
بیخیال زمستان آغوشت که باشدهمیشه بهار است......
چال گونه هایت بهاری است که چال میکند زمستان را...
ای دل به سرد مهری دوران صبور باشکز پی رسد بهار چو پاییز بگذرد...
تو باشی ،خرداد پایان بهار نیست ؛آغاز دوست داشتن است ......
بهارچه جاودانه با سرانگشت سبز خویش فرا رسیده است....
تو نیستی و بهار از کنار پنجره ها چه بی تفاوت و آرام و سرد می گذرد......
ما را غم خزان و نشاط بهار نیستآسوده همچو خار به صحرا نشسته ایم...