یکشنبه , ۹ اردیبهشت ۱۴۰۳
ﻫﺮ ﺳﺮﺑﺎﺯﯼ ﺩﺭ ﺟﯿﺐﻫﺎﯾﺶﺩﺭ ﻣﻮﻫﺎﯾﺶ ﻭ ﻻﯼ ﺩﮐﻤﻪﻫﺎﯼ ﯾﻮﻧﯿﻔﻮﺭﻣﺶ!ﺯﻧﯽ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻣﯿﺪﺍﻥ ﺟﻨﮓ ﻣﯽﺑﺮﺩﺁﻣﺎﺭ ﮐﺸﺘﻪ ﻫﺎﯼ ﺟﻨﮓﻫﻤﯿﺸﻪ ﻏﻠﻂ ﺑﻮﺩﻩ ﺍﺳﺖ!ﻫﺮ ﮔﻠﻮﻟﻪ ﺩﻭﻧﻔﺮ ﺭﺍ ﺍﺯ ﭘﺎ ﺩﺭ ﻣﯽﺁﻭﺭﺩﺳﺮﺑﺎﺯﻭ ﺩﺧﺘﺮﯼ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺳﯿﻨﻪﺍﺵ ﻣﯽﺗﭙﺪ...
ما جنگ می کنیم تا شاید بتوانیم در صلح زندگی کنیم....
این تکنولوژی لعنتی در چمدانش راحتی داشت ولی خوشی ها را از جاده ی زندگیمان کنار زد. جاده ها آسفالت شدند تا رفت و آمد راحت شود اما ما همیشه میرفتیم و آمدنی در کار نبود! تلفن جای هم صحبتی های چشم در چشم، شب نشینی های زمستانه و دیده بوسی های آخر هفته را گرفت! لباسشویی آمد تا دیگر نگران کثیف بودن لباسهایمان نباشیم اما گل بازی های کودکانه مان را منقرض کرد. نان های فانتزی بوی مست کننده نان های مادربزرگ را ازخانه ها محروم کرد.ما در این جنگ خود را تسلیم...
شب که شدمرز ها را جا بجا میکنمخطی دور خودمان میکشممیشویم کشوری مستقلو به تمام جهاناعلان جنگ می دهیم...
#Amirtataloo Hanoozamمرا به میدان نبردبا چشمانت نکش،من در مقابل چشمانتزانو می زنممرا به جنگی که پیروزش از همان ابتدامشخص است دعوت نکن......
《 در سه پرده 》۱ : پردهجنگ در جبههء دیوار استبا ادامهء حصرِ پنجَره ها...۲ : پردهپانسمانِ زخمِ عمیقِ دیوار هاست .۳ :جنگِ با پرده کارِ باد استیعنی ؛ که باد آزاد است...حادیسام درویشی...
قلب راپهن است فرشِ قرمزی برای مرگعشق وُ جنگیک اتفاقِ مُشترک اند...حادیسام درویشی...
《شطرنج》در جنگِ مابینِ سفید وُ سیاهشاه ، مهره ای نیستکه می میرد.شعر : حادیسام درویشی...
او مدارا کردنش با من شبیه جنگ بودچشم می بست و دلم تنگ نگاهش می شد هی.....
وقتی وارد جنگ شوید، هر دو طرف کاملا شکست می خورند....
هیچ چیزی هرگز از طریق جنگ بدست نیامده که ما نمیتوانستیم بدون جنگ آن را بدست آوریم....
سرِ جنگ دارم هر سال با پاییز!با پاییزی که هوای ِ دلبرانه اش بد جور هوایی ام می کندهوایِ تو می افتد به دلم ...دم و بازدم ام حتی این روز ها فرق میکند!نفس های عمیقی میکشم و با " آه "،حجم ریه هایی که از نبودنت پر است را خالی میکنم!خدا کند،یاری اگر دارید،اگر هست!قسمت ِ تان باشد ؛همین پاییزخدا کند" امّا......
خاطره جنگ هنوز هم عذابم می دهدبرادرم جبهه بودو مادرمبا چشم های خیسبرای سالم برگشتنشمدام دست به دعا بود.نشسته ,ایستاده ,سر سجاده,حتی وقت خوابیکریز خدا را صدا می زد.نمک غذایمان شوری اشکش شده بودو زمزمه های سوزناکشلالایی هر شبمان .لعنت به جنگلعنت به هر گلوله ای که برتن یک نفر نشستو چندین نفر را از پا در آورد....
هیچ وقت دلیل این همه جنگ را نفهمیدممی ترسم از روزی که نامی از تودر دفتر خاطرات هیتلر برده شود...
دکتر قاطعانه گفته بود"شما دو تا با هم...هرگز نمیتونید صاحب فرزند بشید...."همه یِ فامیلُ این یه جمله ریخت به هم....اون طرف یه عده آدم نشسته بودند پایِ دوختُ دوزِ زندگی ما و این طرف ما دو تا سرِ جنگ بودیم با منطق و دلِمون.... میگفت: من هیچی.... تو عاشقِ بچه ای.... برو پیِ زندگیت.... راحت نمیگفت ها...جون میکّندُ میگفت.... گریه می کردُ میگفت.... سه حرفیِ قویِ مغرورِ من زار میزدُ می گفت.... زن عمو دنبالِ دخترِ خوش برُ رو و کدبانو واسِ ...
واژه ی زیباترین مخصوص محبوب من است جنگ خانم ها سرِ زیبا و زیباتر شده...
بخاطرش جنگ راه بندازقسمت واسه ترسوهاست !!...
جنگ بود... برادرم برنگشته بود... مادرم رویِ سجاده، دعای انتظار و بازگشت می خواند... پدرم "عاشیق" بود... در کوچه های شهر، سازِ آذری می زد، ترانه ی "کوچه لَرَه سوو سَپمیشم" می خواند... و خواهرم، پنهانی نامه های عاشقانه... و من، هیچ نمی خواندم!جنگ تمام شد!... برادرم برگشت، اما در کیسه ای سفید، خاکسترش و پلاک نقره اش... پدرم ساز آذری اَش را داد به من، و دراز کشید، و روو به قبله شد. هنوز هم روو به خانه ی خدا انتظار فرشته ای ر...
من اینجا بس دلم تنگ استدرون سینه ام هر روز یک جنگ استمن اینجا آسمانم ابری و سرد استکنار برکه ی دنیا ؛ برایم زندگی ؛ پردرد و بی رنگ است ... ....
از من فقط خبر داشتهمین!مثل مردمی که می دانندجایی از جهان جنگ است......
جنگ تمام شدهوهنوز نقشه عملیات می کِشددست جامانده فرمانده ایدرخاک دشمن...
اعتقاد من اینست که کشتن تحت نام جنگ، چیزی جز به قتل رساندن نیست....
دل که یاد نمیگیرددوری را،فاصله را،دل که نمیفهمدصبر را،تحمل را،دل است دیگر...مدام بهانه میگیرد و گلایه میکندحق هم دارد![جدایی بر گریبان عاشق خیمه میزندجنگ را برپا میکندو بغض را حاکم...]امان از نبودنها،باید کسی حواسش باشد:)...
سیاست مداران ..جنگ را بر عکس می خوانندکه چنین به آن مشتاق اند ....
به من برگرد .چون مردُمی پس از جنگ ..به خرابه هاے شهر وخانه شان ....
کبود و سرخ و بنفش و ...هزار رنگ تر از اینجناب جنگ! بفرماجهان قشنگ تر از این...
جنگ پایان خواهد یافتو رهبران با هم گرم خواهند گرفتو باقى میماند آن مادر پیرى که چشم به راه فرزند شهیدش استو آن دختر جوانى که منتظر معشوق خویش استو فرزندانى که به انتظار پدر قهرمانشان نشسته اندنمیدانم چه کسى وطن را فروختاما دیدم چه کسىبهاى آن را پرداخت.....
گفتمش:《ای مه، کجایی؟》 گفت: 《در هَنگ ِ تو اَم》گفتمش:《ای مه، چه رنگی؟》 گفت:《همرنگ تو اَم》گفتمش:《ای مه، چنین خونین تو از بهر چه ای؟》گفت:《گشتم کشته ای صد پاره، در جنگ تو اَم..!》هر شب ِ شَر، سر سودایِ سحر، حال تو بود...گفتمش:《ای مه، چه حالی؟》 گفت:《دلتنگ تو ام》.....
تنها تو میتوانستیاز میان کلمات مبهماسمم را صدا بزنیو قطره های باران را بشماریتنها تو میتوانستیصدای خمیازه ی آفتاببر تن کرخت بیدهای مجنون را از بر باشیو بر سر گل های باغچه قسم بخوریتنها تو میتوانستی مرا هنگامی که خیلی غمگین بودم بشناسیو منتظر باشی تا جنگ تمام شودتنها تو میتوانستیمانند روز عید زیبا باشی...
روایت فرمانده وقت سپاه پاسداران از دلایل قبول قطعنامه محسن رضایی فرمانده سپاه پاسداران در دوران جنگ درباره پذیرش قطعنامه ۵۹۸ می گوید: «دو نگاه در خصوص قطعنامه ۵۹۸ وجود داشت در نگاه اول مقایسه ای بین این قطعنامه و دیگر قطعنامه هایی که از سوی شورای امنیت صادر می شده صورت می گیرد و سرانجام با توجه به تنظیم نکاتی در قطعنامه ۵۹۸ آن را تا حدودی به نفع ایران تعبیر می کنند و به همین واسطه مورد پذیرش مقامات قرار می گیرد. بر اساس نگاه دوم، شرایط نظ...
فکر نمی کنم هیچ کس در جنگ راجع به خود به عنوان قهرمان فکر کند....
تمام تاریخ عبارت است از جنگ دو سرباز که همدیگر را نمیشناسند و میجنگند برای دو نفر که همدیگر را میشناسند و نمیجنگند !...
تاریخ هیچ جنگی را فراموش نمی کند!من هم چشم های تو را...️...
بیشتر جنگ ها با دروغی شروع می شوند. جنگ های خوب، جنگ های بد، آنها همه با دروغی شروع می شوند، و صلحی که بعد از آن می آید، آن وعده های بخشش و همکاری و عدالت برای همگان... آنها هم دروغ هستند، دروغی در پوشش امید....
آنچه هنوز تلخ ترین پوزخند مرا برمی انگیزد چیزی شدن از دیدگاه آنهاست. آن ها که می خواهند ما را در قالب های فلزی خود جای بدهند. آن ها با اعداد کوچک به ما حمله می کنند. آن ها با صفر مطلق شان به جنگ با عمیق ترین و جاذب ترین رویاها می آیند....
ﺧﯿﻠﯽﻫﺎ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﺟﻨﮓ ﺁﻣﺎﺩﻩ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ،ﻻﺯﻡ ﺍﺳﺖ.ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﺟﻬﺎﻥ ﺁﻣﺎﺩﻩ ﻣﯽﮐﻨﻨﺪ،ﺿﺮﻭﺭﯼ ﺍﺳﺖ.ﺑﻌﻀﯽﻫﺎ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﺮﮒ ﺁﻣﺎﺩﻩ ﻣﯽﮐﻨﻨﺪ،ﻃﺒﯿﻌﯽ ﺍﺳﺖ.ﺗﻮ ﺧﻮﺩﺕ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﻋﺸﻖ ﺁﻣﺎﺩﻩ کرده ایﻭ ﭼﻘﺪﺭ ﺑﯽﺩﻓﺎﻋﯽ، ﺩﺭ ﺑﺮﺍﺑﺮ ﺟﻨﮓﺩﺭ ﺑﺮﺍﺑﺮ ﺟﻬﺎﻥ، ﺩﺭ ﺑﺮﺍﺑﺮ ﻣﺮﮒ...
تلخ، مثل قصه ی دردآور سربازهازخم، مثل خاطرات پیکر سربازها شانه خالی می کند فرمانده در اوج نبردتیر گاهی می رسد تا باور سربازها جنگ را شطرنج می دانند شاهان دلیرشرط می بندند گاهی بر سر سربازها! جنگ تنها راه بردن نیست وقتی عشق هستسکه ی شعر است روی دیگر سربازها نامه ها و پست ها و پست ها و نامه هاعشق کن با خاطرات دفتر سربازهاوقت دلتنگی چه شبهایی که در مرز جنونغرق شد در اشک عکس دلبر سربازها چشم بر در، حال مضطر... بعد ...
نطقی که در میدان جنگ برای سربازان ایراد می شود غیر از نطقی است که باید برای ملت ایراد کنند زیرا سرباز را نمیتوان بوسیله جمله پردازی و بکار بردن عبارات برجسته و میان خالی و پوک فریب داد. در صورتی که ملت احمق است و خاصیت فطری هر ملت حماقت میباشد و به جملات و کلمات برجسته، که هزارها از آن بقدر یک پر کاه ارزش ندارد اهمیت میدهد و تصور میکند که با آن کلمات، میتوان دنیا را دگرگون کرد....
لهستاناورشلیمبرلیننه ...هرگز ندیده ام شبیه این جنگیکه مردم سر چشمان " تو " با هم دارند...
جنگ توسط کسی فتح می شود که به بهترین شکل از سربازهایش استفاده کند....
روز های آخر دلواپسی ...غصه هامان در گلو فریاد شدروی تنهایی ما خطی کشیدفصلی از خوشباوری ایجاد شدما برای زندگی شش خواستیمشانس هم با ما فقط تا پنچ بودبی رخ او شاه دل سرباز نیستبازی ما بازی شطرنج بودشعله های آبی و سرخ گناهمثل دل هامان هزاران رنگ بودآتش ما زیر خاکستر نبوددر سکوت تلخ ما هم جنگ بودآخر آبان سالی که گذشتدست ما سرد و پر از اندوه بودزیر آوار پشیمانی ماتؤبه هامان تؤبه ی نستوح بود...
در جنگ، حوادث مهم حاصل عوامل پیش پا افتاده است....
هر سربازیدر جیب هایشدر موهایشو لای دکمه های یونیفورمشزنی را به میدان جنگ می بردآمار کشته های جنگهمیشه غلط بوده استهر گلولهدو نفر را از پا درآوردهسرباز و زنی کهدر میان قلبش بود....
به دست گرفتن قلم یعنی وارد شدن به جنگ....
هیچ چیز به جنگ خاتمه نمی دهد مگر اینکه خود مردم از رفتن به جنگ خودداری کنند....
بهای جنگ ها در زمان جنگ پرداخت نمی شود، بلکه صورتحساب آن بعدا صادر می شود....
یک لشکرِ چشم توو یک قلب من زاردر جنگ نبودی که ببینی چه کشیدم .....
زن یعنیلبخند در هجوم گریه ها آرامش وقت بی قراری های مدامعاشقانه ای هنگام غروب ، وسط میدان جنگ...
آماده بودن برای جنگ یکی از موثرترین ابزار حفظ صلح است....
غمگینم چونان پیرزنی کهآخرین سربازی که از جنگ برمی گردد ، پسرش نیست...