جمعه , ۲۱ اردیبهشت ۱۴۰۳
غمگینم چونان پیرزنی کهآخرین سربازی که از جنگ برمی گردد ، پسرش نیست...
یه روزگاری بود مردایی که ماسک از روی صورت خودشون بر می داشتن،میذاشتن روی صورت رفقا شونامروز هم حرام لقمگانی در همین آب و خاک ماسک ساده ی سه هزار تومانی روچهل و پنج هزار تومان با منت میفروشن به هموطنشون......
کمی ، فقط اندکیمرا دوست داشته باش ...من با کمترینِ توبه جنگِ تمامِ نفرت هایِ دنیا میروم...
جنگ دردهای جهان را بزرگتر میکند. جنگ هرچند هم بر ضد خرابیها باشد، در آخر جور دیگری زمین را آکنده از درد میکند. اگر جنگ نهایت عدالت هم باشد همیشه زمین را لبریز از غم میکند ......
جنگ که دربگیرد، خیلیها مجبورند سرباز بشوند !سلاح به دست میگیرند و میروند جبهه و ناچار میشوند سربازهای طرف دیگر را بکشند، هرچه بیشتر بتوانند ...هیچکس عین خیالش نیست که دوست داری دیگران را بکشی یا نه، کاری است که ناچاری بکنی، وگرنه خودت کشته میشوی !بَنگ! تاریخ انسان در یک کلمه!...
بچه تر که بودم به بابام گفتم میشه از خاطرات جبهه برام بگی؟ شروع کرد یه داستانایی تعریف کرد برام از رشادتاش که تهش اینجوری بود که بهخاطر پدرم ما پیروز جنگ شدیم....
زندگی چنین تقلایی است : جنگی است که هر روز تکرار میشود و لحظات شادش خلسههایی کوتاهاند که بهایی گزاف برایشان پرداخت میکنی ......
آدم ها از ترس وحشی می شوند، از ترس به قدرت رو می آورند که چرخ آدم های دیگر را از کار بیندازند. وگرنه این همه زمین و زراعت و دام و پرنده و نان و آب هست، به قدر همه هم هست، اما چرا به حق خودشان قانع نیستند؟ چرا کتاب نمی خوانند؟ چرا هیچ چیز از تاریخ نمی دانند؟ چرا ما این همه در تیره بختی تکرار می شویم؟ این همه جنگ، این همه آدم برای چیزی کشته شده اند که آن چیز حالا دستشان نیست؛دست بچه هاشان هم نیست....
ادبیات شاید نتواند جلوی جنگ و خونریزی را بگیرد،شاید نتواند از مرگ یک کودک جلوگیری کند؛اما میتواند کاری کند که دنیا به آن فکر کند....
امنیت تنها به معنی عدم جنگ در کشور نیست ؛امنیتِ حقیقی یعنی تمام افراد جامعه بدون توجه به نژاد ، دین ، طبقه ، جنسیت و پایگاه اجتماعی از حقوق یکسان برای رشد برخوردار باشند ......
قربان جهانی که در آن جنگ نباشدمشت و لگد و سیلی و اوردنگ نباشداز وحشت بمب اتم و توپ و مسلسلپیوسته به پا خار و به سر سنگ نباشدباهم نستیزند سپیدان و سیاهاندعوا سر نام و نسب و رنگ نباشددر باغ وفا مرغ بد آواز نیابیمدر بزم صفا ساز بد آهنگ نباشدافسار به دست دو سه گمراه نیفتدایام به کام دو سه الدنگ نباشدمادون ز ستمکاری مافوق ننالداز دست دلی سنگ دلی تنگ نباشدهر مملکتی تا طلبد حق خودش رامحتاج به صد لشکر صد هنگ نباشد...
دیگه به درد نمیخوره این دنیاخشم،فقر،جنگ کُره زمین روفراگرفته!دیگه زیبایی وجود نداره........
سلطان محمود از طلحک پرسید : فکر میکنی جنگ و نزاع چگونه بین مردم آغاز میشود ؟طلحک گفت : ای پدر سوخته !سلطان گفت : توهین میکنی ؟!سر از بدنت جدا خواهم کرد !طلحک خندید و گفت : جنگ این گونه آغاز میشود ، کسی غلطی میکند و کسی به غلط جواب میدهد ......
بی معنایی جوهر زندگی است، همیشه و همه جا با ماست. حتی جایی که کسی نمی خواهد ببیندش، حی و حاضر است: در فجایعِ گوشه و کنار دنیا، در جنگ های خونین، در سخت ترین مصیبت ها. شهامتی بسیار باید تا بتوان در شرایطِ سخت و غم انگیز، بی معنایی را بازشناخت و به اسم صدایش زد. اما بازشناختنش کافی نیست، باید دوست داشتنش را یاد گرفت. نگاه کنید دوست من، از اینجا در این پارک، رو به روی ما بی معنایی در نهایت وضوح، در نهایت معصومیت و زیبایی حاضر است، بله زیبایی. همانطو...
تو مگو همه به جنگند و ز صلح من چه آیدتو یکی نهای هزاری ، تو چراغ خود بر افروز...
به مسافران پرواز اوکراینی فکر میکنم.دقایق آخر در فرودگاه امام با فکر اینکه جستیم!با فکر جنگ پشت سر،با آرزوهای خوب فردا.به دانشجویان پرواز اوکراینی فکر میکنم،با چمدان های پر از دعای مادرانشان...قلبم مچاله میشود برای شبی که از خنده ی رفتن تا اشک مرگ شان یک پرواز فاصله بود....
هنر عالی جنگ این است که دشمنت را بدون جنگیدن شکست دهی...
اعتقاد من اینست که کشتن تحت نام جنگ، چیزی جز به قتل رساندن نیست....
تو نمی توانی همزمان هم از جنگ جلوگیری کنی و هم برای جنگ آماده شوی....
تنها مردگان پایان جنگ را دیده اند....
هر نوع سرکوبی منجر به ایجاد جنگ می شود....
فکر نمی کنم هیچ کس در جنگ راجع به خود به عنوان قهرمان فکر کند....
من یک جنگ را به اندازۀ کافی دیدهام که آرزو کنم هرگز جنگ دیگری را نبینم....
وقتی وارد جنگ شوید، هر دو طرف کاملا شکست می خورند....
ما جنگ می کنیم تا شاید بتوانیم در صلح زندگی کنیم....
بیشتر جنگ ها با دروغی شروع می شوند. جنگ های خوب، جنگ های بد، آنها همه با دروغی شروع می شوند، و صلحی که بعد از آن می آید، آن وعده های بخشش و همکاری و عدالت برای همگان... آنها هم دروغ هستند، دروغی در پوشش امید....
نباید با یک دشمن بیش از اندازه بجنگی، وگرنه تمام هنر جنگ خود را به او یاد می دهی. ناپلئون بناپارت...
صلح نه تنها بهتر، بلکه بسیار دشوارتر از جنگ است...
همیشه فکر میکردم همهی آدمها مخالف جنگاند ، تا آنکه دریافتم کسانی هم هستند که با آن موافقاند ، به خصوص آنان که خود مجبور نیستند در جنگ شرکت کنند !...
در جنگها ، برنده مفهومی ندارد ؛جنگ یعنی باختنِ محض !لئو_تولستویجنگ_و_صلح...
سیاست مدارها به جنگ نمیروند ؛تعدادشان کم است ، و طول عمرهایِ بلندی دارند !و سربازها ، سربازها داستانهای کوتاهِ غمانگیزند ......
خفته ها! زنگ چیز خوبی نیستشیشه ها! سنگ چیز خوبی نیستوصله ها را به من بچسبانیدبه شما انگ چیز خوبی نیستهای! عاشق نشو نمی دانیکه دل تنگ چیز خوبی نیستکری از پیش یک سه تار گذشتگفت: آهنگ چیز خوبی نیستگفته بودی شهید یعنی چهپسرم! جنگ چیز خوبی نیست....
بوسههارابهجانمناندازمرداینجنگتنبهتنهستم!...
از خانه بیرون بیا تا زیبا شود این شهر،تا درختهای دودگرفتهی خیابانِ پهلوی سابقدوباره جوانه بزنندو جویهای لبریز بطریهای خالی آب معدنیاز نوطعمِ شیرین آبِ قنات را تجربه کنند.تا آبی شود این آسمانِ خاکستریو تابلوهای نمایشگرِ آلودهگی هوااز خوشی به رقص در بیایند. از خانه بیرون بیا!بگذار نیمکتهای آن پارک قدیمیبا یکدیگر به جنگ برخیزندتا تو قهرمانشان را انتخاب کنی برای نشستن ! بگذار کودکان پشتِ چراغ قرمزهاتمام اسفندهاشا...
خسته ام خیلی خسته…از دوست داشتن آمده امو اگر تمام عمر استراحت کنم و همه ی آرامبخش های دنیا را ببلعم خوب نمیشوم …خسته ام، خیلی خستهاز جنگ آمده ام من مدت ها برای دوست داشته شدن جنگیدمزنده برگشتم اما… با مین های خنثی نشده در اطرافمبا نارنجک های از ضامن جدا شده در دستانم و گلوله های باقی مانده در تنفگمزنده برگشتم اما…پر از خاطره! از غافلگیر شدن میترسم…از لحظه های تنهاییاز مین هایی که قرار است زیر پایم بترکندوخاطره هایی که در...
دو گروه از مردان ؛هیچگاه به زندگیِ عادی بر نخواهند گشت...آنان که به جنگ رفته اند ،و آنان که عاشق شده اند ......
در خانه ما هیچکس اعصاب ندارد پدرم اگر اعصاب داشت به جنگ نمی رفت، نمیکشت ،نمیمرد مادرم ابروهایش را بر می داشتو کمتر سر نماز با خدا درگیر می شد .اسباب خانه یمان از ترس برادرمپنهان نمی شدند ،یا فرش ها مدام ترس از سقوط سیگارها نداشتند .میگرن ها از گریه های خواهرمسر درد نمی گرفتند .قسم می خورم اگر سگ هاصدایشان بجایی می رسید،ادعای حیثیت می کردند از اخلاق من. آقا در خانه ما هیچکس اعصاب ندارد .قسمی باهم نداریم ،که مانده است...
از جلو چشم تو قایم میشمکه توو هر ثانیه دلتنگ بشیزندگیِ بیمنو لمس کنیبا خودت وارد یک جنگ بشی...
از بیست و نهم آبان هزار و سیصدو پنجاه وشش......................................................................چه آبانهایی که ندیده امآبانی که شاه داشتآبانی پر از انقلاب و شعارآبانی جنگ دارآبانی چفیه بر گردنمآبانی در تحریم که کیک نداشتآبانی که کودکی به من داد، آبان های آرامو آبانی که در نقشه جهان گم بودیمخدا عاقبت مان را خیر کند....
قهرمان کسی است که پیوسته انسان باشد؛گاهی ضمن نبرد با دیگران و گاهی در جنگ با خود....
لبان سرختپرچم سفید جنگ های درونی من استبا دوستت دارمیآتش بس را اعلام کنتا حق و حقوق دلم پایمال نشود.....
دو گروه از مردان ؛هیچگاه به زندگیِ عادی بر نخواهند گشت...آنان که به جنگ رفته اند ،و آنان که عاشق شده اند...
رفتی و مرا یکسره با خود سر جنگ استبعد از تو مرا حوصله خویشتنم نیست.....
به دوست داشتنت مشغولمهمانند سربازی که سالهاستدر مقری متروکه بی خبر از اتمام جنگ نگهبانی می دهد …...
تنها رسالت من در جهاندوست داشتن توستببخش اگربه جنگ و گرسنگی و ترسفکر کرده ام......
جنگ باشدقحطی باشدقهوه ام تلخ باشدسرد باشدچه اهمیتی داردتو باشیهمه چیز خوب است …...
سلطان محمود از تلخک پرسید:فکر میکنی جنگ و نزاع چگونه بین مردم آغاز می شود؟تلخک گفت: ای پدر سوخته،سلطان گفت: توهین میکنی، سر از بدنت جدا خواهم کرد،تلخک خندید و گفت:جنگ اینگونه آغاز میشود،کسی غلطی میکند و کسی به غلط جواب میدهد....
ارزوهای سوخته/نالهِ مرگ/اسمان سیاه/ابرها نا بارور/خون در راه است /مار به لانهها افتاده /راه گم گشته/پرِ پرستوها خونین است/سکوت بوی تعفن میدهد ....
پاییز/چهار گوشه ی فصل ها/جنگ/سنجاقک ها/سینه خیز...
جنگبرادر ناتنی صلح بود که معتاد شدبه کشیدن ماشه...