نذر کرده ام زمستان باشد تو باشى برف ببارد ومن چاى ِتازه بیاورم...
اولین برف … هجوم نیمی از کلاس به سمت پنجره
برف ها آب می شوند بهار اما کبک ها را سربلند نمی کند
رفت...بیهوده برف می آید آسمان دیر قند می ساید
شهرِ بی حوصله ام باز به حرف آمده است به خیابان بزن ای دوست که برف آمده است!
دوباره آمدی ای فرصتِ سپید! ای برف! که ناامیدی و غفلت سیاهمان نکنند
مهربانی مانند برف است همه ی آنچه را که میپوشاند زیبا میکند.
زمستان است و بیشتر از برف دلتنگی می بارد.
یلدا رسد ز کوچه ی دی با ردای برف تاجی نهاده بر سرش از یخ، خدای برف
می بارد برف بر بام خیالم قندیل می بندد انتظار از سوز آه
سرتاسر باغ گیلاس ها در برف ، کابوس زن بیوه
از تو تنها، وصف دیدارت نصیب ما شده برف تجریش است و سوزش می رسد پایین شهر
برف حاصل عشق بازی ابر هاست و باران اشکِ شوقِ رسیدن آن ها
برف شعری ست سپید که بی هیچ وزنی به دل می نشیند
باز آسمان به پنجره ها برف می زند انگار از نوازش تو حرف می زند
خزان آمد و دلبری کرد و در فکر کوچ مهیا شو ای دل برای زمستان و برف
ای خوش آن نقاش بی همتا که با برف سفید هر طرف رنگی زَند، نقشی کِشَد، طرحی جدید
و هر بار دیدنت را دوست تر دارم درست مثل بارش اولین برف.
امروز حواسِ شهر، پرتِ برف است حواسِ من اما هنوز، درگیر گرمی دستان توست...
مثل شب به ماه گرما به خورشید زمستان به برف ببین ! من هم به تو می آیم
نعمت فقط برف و باران نیست گاهی خدا رفیقی نازل می کند، زلال تر از باران
بیا بمانیم! پاییز دل ش برف می خواهد برگ ها را نگه داریم
به جای بوسه های تو به روی گونه هام برفه دروغه لیلی ومجنون تموم قصه ها حرفه
باران صبحگاهی شد برف نشان عشق آسمان ست به زمین عاشقان یاد گیرید عاشقی را