سه شنبه , ۱۳ آذر ۱۴۰۳
زهر است عطای خلق، هر چند دوا باشدحاجت ز که میخواهی، جایی که خدا باشد؟!...
چو خدا بود پناهت چه خطر بود ز راهت...
وقتی میخنده،احساس میکنم خدا قلبمو نوازش میکنه!...
خون دل ها خوردم و بازیچه ی دنیا شدم ای خدا رحمی براین آواره ی تنها بکن...
بین اقبال منو قسمت او کاش خدا گرهی سخت بیندازد و بازش نکند...
اثر لطف خدایی که چنین زیبایی تا تو منظور منی شاکرم از بینایی...
چه نکو طریق باشد که خدا رفیق باشد...
جانا هزاران آفرین بر جانت از سر تا قدمصانع خدایی کاین وجود آورد بیرون از عدم...
از تواَم یا رب فراموشی مبادهرکه می خواهد، فراموشم کند...
تا خدا هست پریشان نشود خاطر من...
حسبی اللهخدا برایم کافیست...
چقدر خوب و قشنگی چقدر زیبایی من از خدا که تو را آفرید ممنونم...
بشناسید خدا راهر کجا یاد خدا هستهر کجا نام خداهست سقف آن خانه قشنگ است....
دخترم خدا باد را برای گیسوان تو آفرید...
دایم دل خود ز معصیت شاد کنی چون غم رسدت خدای را یاد کنی...
و به همراه همان ابر که باران آورد مهربانی خدا در زد و مهمان آورد...
خدای دور بود از بر خدادوران...
خدا می دونست زدن بعضی حرفا چقدر سخته نفس عمیق را آفرید...
و خدایی که در این نزدیکی استلای این شب بوها، پای آن کاج بلند......
از خدا جوییم توفیق ادببی ادب محروم گشت از لطف رب...
هرچند می رود، بروم چای دم کنمشاید کمی نشست...خدا را چه دیده ای...
آرزوهایم را در گوش قاصدک گفتم و فوتش کردم ! مطمئنم خیلی زود پیغامم را به خدا می رساند !...
از خداوند تو را خواسته ام با این حالمن سپردم به خودش هرچه خدا می خواهد...
پناه میبرم به خدااز شرّ شبهایی کهبخواهمت و نباشی...
قبول حق عبادات و حلول عید، تبریکخوشا آن کس که گامی با خدایش گشت، نزدیک...
خدایاسرنوشتمو انقدر قشنگبنویس که مادرماز ته دل بخنده...
من حسابم زِ همه مردم این شهر جداستمن امیدم به خدا، بعدِ خدا هم به خداست...
دعای لحظه ی تحویل سال ابنگونه شد ما را:خدا عشق تو را در قلب من افزون کند یارا......
بوی عشق میدهی بوی بهشت چه خوشبختم که خداسرنوشت مرا با تو نوشت...
آرام باشآنجا که دیگر راهی نیستخدا راه می گشاید...
نگو که رفتن پایان ماجراست رفیقخدا بزرگ تر از دردهای ماست رفیق !...
عشق ...پرواز بلندی ستتا رسیدن به خدا...
آفرینشپاسخ کدام دلتنگی خدا بودکدام تنهاییکه در جهان ماجا ماند...
و خدا در باره ی تمام قلب هایی که شکستی از تو خواهد پرسید......
به خدا خواهم گفت: جاى باران بهاردلمان تشنه ى احساس شده، عشق ببار...
هدف خداستاما تو تیرت رابه قلب شیطان بزن !...
نشستم رو به درگاهت، در این شب های نورانیخداوندا نجاتم دِه، از این دنیای ظلمانی...
بخند چون وقتی میخندی حس می کنم خدا بهم میگه: بیا اینم همون دنیایی که میخواستی!...
وقتی چترت خداست؛بگذار ابر سرنوشتهر چه می خواهد ببارد......
دلم گرفته خدا را تو دلگشایی کنمن آمدم به امیدت، تو هم خدایی کن...
روزِ مَحشر به خدا خواهم گفت:آن که از من تو گرفتی همه ی جانم بود...
نعمت فقط برف و باران نیستگاهی خدا رفیقی نازل می کند، زلال تر از باران...
نگو که رفتن پایانِ ماجراست رفیقخدا بزرگ تر از دردهای ماست رفیق......
چقدر حس نشستن کنار تو خوب است خدا برای دل من تو را نگه دارد ......
بقای سلطنت هیچکس نمیبینممگر خدا که به ذات، ازقدیم سلطان است!...
خدالب حوض نشسته بودمادرمدرآیینه دنبالش می گشت...
نسخه نوشت خدا؛پاییز برای عاشقیصبح، ظهر و تمام شب...
شاید خدا خواست واین بهار، درخت آرزوهایمان جوانه زد ......
من سپردم دل خود را به خدادگر او داند و غم ها و شما ......
خدا به خیر کند عاقبت این همه زیبایی را ان شاءالله در آغوش من...