خیال من شده اویی که بیخیال من است!
گاهی وقت ها آنقدر دلتنگت میشوم که میخواهم تو را از خیالم بیرون بکشم و ببوسم...
هر صبح، خیال تو را .... با چای سر می کشم.... این یک چای خیال پهلوست!!!!
درختی در خیابان سر تکان می دهد شاعری،پشت کرکره ی خیال دنبال استعاره می گردد.
اسرار دلم جمله خیال یار است
می روم شاید کمی حال شما بهتر شود می گذارم با خیالت روزگارم سر شود
در زمستان خیالم گرم کن چای مرا در بهارستان جانت سبز کن جای مرا
خیالت از آنچه که فکر می کنی به من نزدیک تر است ...
خیال خوب تو لبخند می شود بر لبم
داشتنت محال است و خواستنت ؛ تنها خیال...
حتی اگر خیال منی، دوست دارمت ای آن که دوست دارمت، اما ندارمت
پناه مى برم به خیال از شرِّ حقیقت... بیا باران بزنیم و مست بشیم...
عاقل آن است که این موقع شب خوابیده منِ دیوانه که خوابم به خیالت طی شد
در دنیایِ خیالات من، همه چیز ممکن است الّا دوست نداشتنِ تو...
تو در خیالم رقصیدی و تمام کافه های شهر تخته شدند
او عروس خیال تو و تو داماد خیال من
ای آنکه در خیال تو مارا خیال نیست جانابه جز وصالِ تو ما را قرار نیست
بوسه بر سیگار شب ها،رو به روی خانه ات با لبانم به خیال تو خیانت می کنم
خوابت را آماده کن! یلداست وُ خیالِ بوسه ای طولانی در راه
هر کجا بروی، مرا خواهی دید، یک شب،تمام شهر را دیوانه وار با خیال ت قدم زده ام.
هرشب خیالت که می آید جوانه میزنم سبز میشوم
خیال دیدنت چه دلپذیر بود، جوانی ام در این امید پیر شد، نیامدی و دیر شد.....
چنان به هوای تو نفسم گرفته است که خیال میکنم -بغض- نامِ دیگرِ دوست داشتن است.
در سرم بافته ام با تو خیالی که شبی من سر موی تو می بافم و تو شال مرا