غروب بود و من و تو غریب ، وقت وداع صدای هق هق من بود و گریه کردن تو
جمعه ها شرح غروبیست که خون آلوداست دیه اش قیمت بد حالی و دلتنگی ماست
زندگی ... مثل صبح رسمی آشناست و مانند غروب رازیست غریب !
خیابان غروب می کند در اندوه گام هایم خانه ام کجای شهر گم شده است؟
بیچاره آفتابگردان تا غروب هرچه خود نمایی کرد عشقش را ندید!...
هر برآمدنی فرو رفتنی دارد کاش هرگز به غروب نرسیم
دوست داشتنت هر صبح در من طلوع میکند و این یعنی غروب تمام غصه هایم...
غروب پایان داستان خورشید نیست ... یک شروع دوباره ست...
کس نداند که در این تنگ غروب دلتنگی و غم چه غوغا دارد
غروب/در خوابِ بستر دریا/لالایی باد
آفتاب جذابیت اردیبهشتی ها هیچ وقت غروب نمی کند
هر صبح با باز شدن پلک هایم در من طلوع می کنی و آن طرف شعرهایم غروب
تو ڪه نیستی؛پس چه فرقی میکند غروب جمعه باشد یا ڪه شنبه!!...هر روز من بی تو غروب است تو ای رفته ی در دل جامانده!
لبت قرمز دلت آبی چه تلفیقی شما داری غروب گرگ و میشی که به دریا انتها داری
خوش به حال من ودریا و غروب و خورشید و چه بی ذوق جهانی که مرا با تو ندید
تنور می سوزد ترازو اه می کشد ما، هرغروب بایک بغل داغ سنگک به خانه بازمی گردیم .//
افق! به من بگو ای افق! این غروب تا کجا مردگانش را تشییع می کند
بهترین شیوه زندگی آن نیست که نقشههایی بزرگ برای فردایت بکشی، آن است که وقتی آفتاب غروب میکند، لذت یک روز آرام را چشیده باشی ...
خیال نکن اگر برای کسی تمام شدی امیدی هست؟! خورشید از آنجا که غروب می کند طلوع نمی کند...!
جمعه باشد غروب باشد دریا هم باشد تو نباشى این خودش غمگین ترین شعر جهان است
من وغروب/روی یک خط ایستاده ایم/سبز شد برنج
غروب چکیده بر تن پاییز دور از...
دلم خون شد از این افسرده پاییز/ از این افسرده پاییز غم انگیز/ غروبی سخت محنت بار دارد/ همه درد است و با دل کار دارد