پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
غروب بود و من و تو غریب ، وقت وداعصدای هق هق من بود و گریه کردن تو...
جمعه ها شرح غروبیست که خون آلوداست دیه اش قیمت بد حالی و دلتنگی ماست...
زندگی ...مثل صبحرسمی آشناستو مانند غروبرازیست غریب !...
خیابانغروب می کنددر اندوه گام هایمخانه ام کجای شهر گم شده است؟...
بیچاره آفتابگردانتا غروبهرچه خود نمایی کردعشقش را ندید!......
هر برآمدنیفرو رفتنی داردکاش هرگز به غروب نرسیم...
دوست داشتنتهر صبحدر من طلوع میکندو این یعنیغروب تمام غصه هایم......
غروب پایان داستان خورشید نیست ...یک شروع دوباره ست......
کس نداند که در این تنگ غروبدلتنگی و غم چه غوغا دارد...
غروب/در خوابِ بستر دریا/لالایی باد...
آفتاب جذابیت اردیبهشتی ها هیچ وقت غروب نمی کند...
هر صبح با باز شدن پلک هایم در من طلوع می کنیو آن طرف شعرهایم غروب...
تو ڪه نیستی؛پس چه فرقی میکند غروب جمعه باشد یا ڪه شنبه!!...هر روز من بی تو غروب است تو ای رفته ی در دل جامانده!...
لبت قرمز دلت آبی چه تلفیقی شما داریغروب گرگ و میشی که به دریا انتها داری...
خوش به حال من ودریا و غروب و خورشیدو چه بی ذوق جهانی که مرا با تو ندید...
تنور می سوزد ترازو اه می کشدما،هرغروب بایک بغل داغ سنگک به خانه بازمی گردیم .//...
افق!به من بگوای افق!این غروب تا کجامردگانش را تشییع می کند...
بهترین شیوه زندگی آن نیست که نقشههایی بزرگ برای فردایت بکشی، آن است که وقتی آفتاب غروب میکند، لذت یک روز آرام را چشیده باشی ......
خیال نکناگر برای کسی تمام شدیامیدی هست؟!خورشید از آنجا که غروب می کندطلوع نمی کند...!...
جمعه باشدغروب باشددریا هم باشدتو نباشىاین خودش غمگین ترین شعر جهان است...
من وغروب/روی یک خط ایستاده ایم/سبز شد برنج...
غروب چکیدهبر تن پاییزدور از......
دلم خون شد از این افسرده پاییز/ از این افسرده پاییز غم انگیز/ غروبی سخت محنت بار دارد/ همه درد است و با دل کار دارد...