پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
فتح کن اقصای دل را،با نگاهت بی کلامسایه ی عشق تو بر اقلیم جانم مستدام...
برق خورشید نگاهت که به چشمم تابید عشق، نوشید از آرامش ِ دل، گلخندی...
از نگاهم، از نگاهت می شود فهمید که؛چشمِ عاشق ها پر است،از حرف هایِ بی صدا...!...
لکنت می اندازد نگاهت در زبانمدردت به جا... دردت به جا... دردت به جانم......
برق نگاهت، افزایش می دهد پمپاژ قلبم را ......
تو همانی که ز دیدار نگاهت مرا طاقت نیست...
عشق ممنوعه در دلم نگاهت تا ابد می ماندپریسا عمادیان...
با نگاهت جان اگر دادم خیالی نیست چوندست هایت می تواند مرده را احیا کند.......
گفتی بلند بخوان مرا از قاعده نگاهت خواندم عشق را...
یلدا را باید تا سپیده دمدر نگاهت نشستخالدبایزیدی(دلیر)...
عید قربان آمدو عیدم شده چشمان توای به قربان نگاهت جان من قربان تو...
به حریر نگاهت قسمعاشقانه هایمان را بهغزل هایمسنجاق کرده ام...
بهاربه اردیبهشت َش دلرُبایی می کندتوبه آن طرز نگاهت.....
با خاک یکسان میکند دلم رامگر چند ریشتر است نگاهت؟...
دلم برایزمستان میسوزدوقتی نگاهتپاییزم رابهار میکند!!...
بهار به اردیبهشتش دلربایی می کندتو به آن طرزِ نگاهت...
حوّایم باشسیب نگاهت راتعارف کن به دلمبی هوا...
انارسرخ دلمبه پیشوازنگاهت،دانه، دانه، ترک برداشتهزاران شد...
تو و چشمهایت من و دل. با مست نگاهت،خلع سلاحم بانو....
شب که بشود کاری ندارم...جز مرور واژه واژه ی نگاهت......
شب که بشودکاری ندارم...جز مرور واژه واژه ی نگاهت...
رگ خواب دلم افتاد به دست نگاهتو روزگارم شد تکرار* ای وای من *...
شمشیر بی غلاف تارِ مژگانتصد کشته دارد طرزِ نگاهت...
سبز میشومدر چشمانتگره بزننگاهت رابا نگاهم...
انقدر از نگاهت سروده امکه دریک به یک رگهایم شعر تو جاریست...
حرامم باد اگر بعد از نگاهتنگاهی لرزه اندازد به جانم...
غزل غزل شعر ستنگاهت ردیف کنقافیه چشمانت را بر وزن دوست داشتنم...
دل غارت شد به تماشای نگاهت...
حلول ماهدر سیاهِ مستِ نگاهت......
دلم را نذر.. ڪدام نگاهت... ڪردہ اےڪہ هرچہ می بینم جزتو..... نمی پسندم...
دلم همیشه برای نگاهت تنگ است اگرنگاهت فرصتی داشت به یادم باش......
زمستانچه فصلی چه فصلیکه جزدرنگاهتتماشای سبزه محال است...
نگاهت غرق می کند مرا و من این غرق شدن را دوست دارم...
شاه بیت امشبم حس نگاهت بود و بساین جنون واگیر دارد مرد! تکثیرم مکن...
گره از دلم باز میکندنگاهت.......
خبرت هستکه دلتنگ نگاهت شده ام ....
شاید امروزجور دیگری باشدبا نگاهمخواهی خواندبا نگاهت خواهم خواند...
آسمان چشمانت را...برای کسی که معنی نگاهت را نمی فهمد ابری نکن......
به من در عمق نگاهتکه ناکجای جهان استوطن بده......
نگاهتپلی از مخمل را مانددیرگاهی ست کهمنشبهادرتنهائی خوددرفکراین پل هستم که روزی آوار نشود....
قهوه قاجار را بی خود شلوغش کرده اندتیغ تیز آن نگاهت بیشتر عاشق کش است...