متن احساسی
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات احساسی
دلم می خواست جنازه ام حتی باری نباشد بر دوش عزیزانم....
چه آرامشی داشت اگر می شد با پای خودم به منزل آخر قدم می گذاشتم.
می دانی جان دلم
انتظار، لذت زندگی را از تو می گیرد
اگر می توانستی یک روز برای همیشه انتظاراتت را از دیگران ببوسی...
همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم
من از این دیدار بی هیچ خاطره برگشتم
قصه ام تلخ شد کهنه شد شراب شد
قصه ی تازه ی خویش با مستی داستانت سرشتم
قصه ام باز ولی بیچاره ماند کنج میخانه
آری من باز هم داستان چشمان تو را...
و تمام خواهشمان از دنیا یک نفر بود که برای خودمان باشد. برای خود خود خودمان که دوستمان بدارد آن گونه که مادر فرزندش را ، مارا به نوشیدن فنجانی حیات دعوت کند آن گونه که خدا بنده اش را و مارا به مهر و صداقت بنگرد آن گونه که...
نگرانم نگران خودم و حال دلم
نگرانم که پس از تو به کی دل بدهم؟
نگرانم که چرا بی تفاوت شده ام!
مثل بُت کنج اتاق در فکر توام...🖤
رقیه سلطانی
دلتنگ که باشی دیگر هیچ چیز آرامت نمی کند
می باری و می باری!
دلتنگ کسی که هیچوقت نبوده
یا کسی که نیامده رفت
و خاطرات دو سه روزه اش را مرور و تکرار میکنی
گاهی هم در خیالت با او حرف می زنی
نمی دانم کی تمام می شود...
از چه برایتان بگویم؟
از چه بگویم که حالت خوب شود؟
از چه بگویم که غم جرات آمدن به سمت را نکند
از چه بگویم که بیخیال فردایت شوی
و غرق شادی امروزت
از چه بگویم که درد و حسرتی در ابتدا و انتهایش نباشد!
از چه بگویم پایانش تو...
گاهی سخت دلتنگ می شوم
گویی که می خواهم
تو را از خیال های خوش بیرون کشم
و در آغوش گیرمت
گویی که بغض کنم و
اشکی نیاید
گویی که در آن سوی میدان
فقط تو باشی و من!
رقیه سلطانی
هر چه صدایت کردم
نشنیدی
چه حرف هایی که در گلویم جا ماند
و چه لحظه هایی
که بی تفاوت از کنارشان گذشتی
میان ازدحام این همه حرف
دست به دامان سکوت شدم
که خواندنش
سواد عشق می خواست
اما افسوس
تو آن را هم نداشتی
مجید رفیع زاد
لباس فقر بر تن این دل بی قرار من
تجسم نگاه تو نیمه ی شب شکار من
کشیده فکر من تو را میان دفتر دلم
میان صفحه های آن عکس تو شاهکار من
کلید قفل این دلم میان دست تو ولی
شکسته ای تو قفل این خانه ی بردبار من...
جای تو خالی است
کنار دفتر نقاشی ام
مدادهای رنگی
چشم انتظار تو هستند
بیا که قشنگ ترین رنگ را
برای موهایت
کنار گذاشته ام
مجید رفیع زاد
اردیبهشت
عطر عشق می گیرد
وقتی که رایحه ی بهشت را
برایم به ارمغان بیاوری
گل ها با دیدنت می خندند
و چشم هایم
به استقبال قدم هایت می آیند
بیا که می خواهم
به جای دیوار تنهایی
یک عمر
به شانه هایت تکیه کنم
مجید رفیع زاد
زیباترین گره زندگی ام
گره دست هایمان بود !
افسوس که با رفتنت
بزرگترین گره زندگی ام را
رقم زدی
مجید رفیع زاد
نگذار دوستت دارم هایت
میان دلت خاک بخورد
در مکتب عشق فریاد دلنشین است
و سکوت گوش خراش
دوستت دارم هایت را فریاد بزن
که در صفحه های تقویم
روزی به نام مبادا
وجود ندارد
مجید رفیع زاد
قد یک جنگل درخت من قلم دارم نیاز
تا که بنویسم تو را ای گل خوش عطر ناز
می کشم قلب تو را مثل برگ زرد مهر
می سرایم من تو را با قلم اما به شعر
تا تو هستی در دلم می شوم نقاش تو
هر نفس از عمر...
دست هایم
دوری از دامنت را
باور ندارند !
گل های پیراهنت
همیشه سیراب
از اشک شوق من بودند
افسوس
فاصله بهانه ای شد
تا همیشه دست هایم
از دامنت کوتاه بماند
مجید رفیع زاد
ای کاش
ختم به خیرهایمان
ختم به عشق می شد !
تا دیگر
حسرت گره
بر دل دست هایمان
باقی نمی ماند
مجید رفیع زاد
بوسه ی چشم تو بر شعر من ای یار خوش است
شاعر چشم تو بودن به چه بسیار خوش است
از تو دل کندن و دوری به خدا ممکن نیست
بهر تو شعر سرودن با دل زار خوش است
شهره ی شهر تویی غیر تو دلداری نیست
دل سپردن به...
چشم هایت را
میان ابیات شاعران دیدم
صدای تحسین تو را
با هر سپید و غزلی که می خواندی ، شنیدم
شعرم را حلالت نمی کنم !
که تنها محرم چشم هایی بود
که اکنون میان
ابیات شاعران دیگری
پرسه می زند
مجید رفیع زاد