متن احساسی
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات احساسی
حال دلم خوب نیست...
منم و یک فنجان چای...
تکیه داده ام ،
به پشتیِ قدیمیِ قرمز اتاق...
چند بیتی شعر سروده ام
از برق چشمانش...
از سکوت پر از رضایتش...
صدای کلاغ های سرگردان
بر فراز آسمان خانه
خبر از اتفاق غریبی می داد.
اتفاق افتاد...
آن هم چه...
خوب میشی ، زخم هات پانسمان میشن،
خنده هات برمیگردن، اشکات پاک میشن،
سبز سبز میشی، بوی امید دوباره توی تنت
جا خوش میکنه، حالت جوری خوب میشه
که همه آرزو میکنن کاش جزوی از تو بودن
تو دوباره بدون درد نفس میکشی،
سر پا میشی، قوی تر میشی و...
تا آمدی احساس راهم یادم آوردی
عطر وشمیم یاس را هم یادم آوردی
تا خواستم شعری بخوانم با خیال تو
آن لحظه ی حساس را هم یادم آوردی
اعظم کلیابی
بانوی کاشانی
زندگی ، بالا وپایین دارد
آنقدر که گاهی سَرَم گیج میرود
اما من! اما من!
ﻋﺎﺷﻖ ﺁﻥ ﺧﺎﻃﺮﺍﺗﯽ ﻫﺴﺘﻢ ﮐﻪ
ﺗﺼﺎﺩﻓﯽ ﺍﺯ ﺫﻫﻨﻢ ﻋﺒﻮﺭ می کنند
ﻭ ﺑﺎﻋﺚ ﻟﺒﺨﻨﺪﻡ می شوند.
اشک باران
روزگارم
صفحه ی شطرنج است
و من آن شاه عاشقی که
با هر نگاه سرد تو
کیش می شوم
این بار که آمدی
به مرگ تدریجی ام پایان بده
بگو دوستم نداری و
مرا مات کن
مجید رفیع زاد
بودنهایی هست که روزها وماه ها ازنبودنشان میگذرد
امابرق نگاهشان خنده روی لبشان عطرتنشان همیشه گوشه دلت سوسو میزند ..
این بودن دلیلش هنراوست ...
جمعه ها
مشتاق یک نفسم از تو
لمس حضورت
و کافه ای برای سخن گفتن دست هایمان
حواسم پرت موسیقی صدایت شود
و پرت نگاهی سرشار از نور عشق
بیا که در کنارت
همین حواس پرتی هاست
که تمام دلتنگی غروب جمعه را
ریشه کن می کند
مجید رفیع زاد
زمین گیرم کرد دلتنگی
کسی نیست خاک دلم را بتکاند
تنهایم ؛
و این تنهایی است که هر شب
قصه ی مشتی خاک
و قلبی پاک را روایت می کند
چه زجری می کشد گوشم
که هر شب می شنود با ماه
قصه ی خاک و دل و
سوز جدایی...
هیچوقت اجازه نده که کینه با بدست گرفتن قدرت معاهده صلح تاریخ را به چالش بکشد
همه چیز را به مهربانی واگذار کن آری مهربانی بهترین سفیر صلح جهان است
نویسنده عطیه چک نژادیان
زن ها مثل گنجشک هستند!
گنجشک ها خیلی سخت نزدیک می شوند!
اگر و اگر؛
محبت، صداقت، صمیمیت و غیرتت را
مومنانه نثارشان کنی، با تو می مانند!
و عاشقانه با بغضت، می سوزند!
با تبسمت، زیبا می شوند!
حتی اگر سهمت از جهان، حصیری باشد در کویری دور
همان...
میان نوشته هایم
سه نقطه
مدفن حرف هایی بود
که هرگز به زبان نیاوردم
تو نیز نخواندی
نه از نگاهم
نه از سه نقطه هایی که
عشق را
فریاد می زدند
مجید رفیع زاد
هوای نبودنت
همیشه سرد است
حتی عصر تابستان ؛
میان کوچه های عشق
جای قدم هایت خالی است
بودنت به قلبم
همیشه چنگ می زند
بیا که بیش از این مرا
طاقت انتظار نیست
مجید رفیع زاد
کاش نگاهم
در تو گره نمی خورد
و کشتی آرزوهایم
کنار ساحل چشم هایت
هرگز پهلو نمی گرفت
دستم به جزیره ی آغوشت نمی رسید
و هیچ شبی با صدای نفس هایت
به خواب نمی رفتم
کاش غریبه ای بودم برایت
که بعد از رفتنت
اینگونه بی تو بودن را...
در انتظار آمدنت
عقربه های امید
و ثانیه شمار ساعت انتظار را
التماس می کردم
تا لحظه ای به خواب بروند
افسوس من ماندم و ساعت صفر
و تجسم نگاهت
مجید رفیع زاد
دلم پاییز می خواهد
دلم رقصیدن برگ درختان را سر شاخه
کمی بوییدن عطر تو را با مهر می خواهد
دلم یک آسمان لبریز از رحمت
و برق آن دو چشمان تو را در نیمه های شب
به زیر بارش باران ولی با عشق می خواهد
دلم پاییز می خواهد...
دوست می دارم
هر آنچه را
که با تو می توان شمرد !
الا شمردن
نفس های بی تو ماندن را
مجید رفیع زاد
هر صبح
به استقبال چشم هایت می آیم
پنجره ی قلبت را می کوبم
و لحظه ی باشکوه افق چشم هایت را
به انتظار می نشینم
طلوع کن
که محتاجم
به یک مژه بر هم زدنت
مجید رفیع زاد
امروز تو خیابون یکی از کنارم رد شد
قیافش خیلی آشنا بود
آره خودش بود، غریبه ترین آشنای من
همون ی لحظه دیدنش کل خاطرات خاک خورده رو زنده کرد
اگه کسی دلتو شکست غصه نخور
فقط بهش بگو:
احساس من قیمتی داشت،که تو برای پرداخت اون خیلی فقیر بودی
گاهی قلب کوبنده از تپش می افته
و رسم زندگی یاد میگیره
بس هرچی سرکشی کرد و خون زیادی قل اید
قصه هیزم شکن قول شکستن داد
بیستون کندن مال فرهاده
نه هر فرهادی که حرف شیرین می زنه
آب رو که تو روان کنی
دیگه دلت صافه
کاری با...
ای پنهانی ترین اتفاق من!!!
چرا نمیفتی؟؟؟