سکوت چه بلایی که بر سر آدم ها نمی آورد..! یک دنیا حرف نگفته صف میکشد پشت دیوار لب ها.. چه بغض هایی که دفن میشود در گلو.. حتی هوا هم هوای دلخوری میشود.. سکوت است دیگر..! شاید مملو باشد از حرف هایی که نیمه شب در صفحه ی چت...
مثل گلهای ترک خورده کاشی شده ام بعد تو پیر که نه / من متلاشی شده ام
آنکه میرود فقط میرود و آنکه میماند درد می کشد غصه میخورد بغض می کند اشک می ریزد و تمام این ها روحش را به آتش میکشد و در انتظار بازگشت کسی که هرگزباز نخواهد گشت آرام آرام خاکستر میشود
هستم ز غمش چنان پریشان که مپرس...
هزار و یک شب خیال بافتم از تویی که یک شب نداشتمت!
بی قرام نگارم تیره شد روزگارم ابریم همچو باران کجایی تو ای جان که طاقت ندارم
و منی که هنوز زنده ام مرده ای که زندگی می کند خنده دار است خنده دارتر از لحظه ای که خیال کردم دوستم داری
دلبر بی نشانم بی تو بی آشیانم بی من ای همسفر/ رفته ای بی خبر بی تو بی خانمانم
شبان آهسته میگریم که شاید کم شود دردم تحمل می رود اما شب غم سر نمی آید
رشته محبت ترا بر دور گردن میپیچم و اعدام می کنم تمام بغضهایم را
عشق آن بغض عجیبی ست که از دوری یار نیمه شب بین گلو مانده و جان می گیرد
ای ماه بی تکرار من بغض بی انکار من ای عشق بی پایان من میروی اما کمی دلتنگ من باش
بیا منصف باشیم... معامله ای عاشقانه: تو برایِ همیشه کنارم بمان و من تا به ابد به دورِ حضورت می گردم... تو برایِ همیشه بارانی بپوش من تا همیشه باران می شوم می بارم .... به لحظه هایت تو بغض کن, من اشک می شوم... تو بخند من شوق می...
پدر آه کشید مادر گریست من... از تکه های بغض آویزانم!
دلم تنگ است و حالم را فقط پاییز می فهمد منم آن شاخه ی خشکی که از دوری پریشان است
من صبورم اما ! آه... این بغض گران صبر چه میداند چیست...
... عزیزم پاییز غم انگیز است و غم انگیز تر وقتی من اولین پاییزم را بی تو سر میکنم
هوای پنج شنبه ها همیشه آلوده ی جای خالی خیلی هاست...
حال من حال مریضی است که در کشتن او درد و درمان و طبیبش همه همدست شدند!
ای بغض فر خورده مرا مرد نگهدار تا دست خداحافظی اش را بفشارم
هوای تو چگونه است؟ در من امشب یکی دنبال چتر می گردد!
شبیه بغض نوزادی که ساعت هاست می گرید پر از حرفم کسی اما زبانم را نمی فهمد
تو را با غیر می بینم صدایم در نمی آید
می خواھم بروم اما تا به کجا نمی دانم فقط می خواھم بروم به غربتی دیگر به عشقی دیگر و شاید به دردی دیگر حس رفتن تا ھمیشه رفتن وجودم رافرا گرفته است