مشت خاکی بر جای خواهم نهاد به قدر بنفشه ای که بنشانی
روزی آید که دلم هیچ تمنا نکند دیده ام غنچه به دیدار کسی وا نکند
هوای آمدنت دیشبم به سر میزد نیامدی که ببینی دلم چه پر میزد
شک ندارم اشک می ریزند ماهی ها در آب اشک ماهی ها نباشد آب دریا شور نیست...
قسم به ترک های دلم که زلزله ی رفتنت کمر این دیوار را شکست
برگ به برگ هدر می دهی پاییز را به پای نیامدنت...
در نبودت چیست کار من به جز گریان شدن
بگو چه کنم با این همه پناهنده که در من غرق شده اند؟
و چه چیزی تلخ تر از این که آمده بودم بمانم و تو بدرقه ام کردی...
ویرانم مگر نمی بینی صدایم بم است!
رفتی و مرا یکسره با خود سر جنگ است بعد از تو مرا حوصله خویشتنم نیست..
به تنگ آمد دلش ترکید...... انار
بعضی وقتا، شریک تمام خاطراتت تو زندگی فقط یه شماره خاموشه...
پدر که نباشد مادر همدم ندارد پسر همراه و دختر سرپناه
به کسی... نرسیدم که خیلی به من می آمد..!
فرقی ندارد روزهای تابستان یا شب های زمستان بی تو همه چیز طولانیست
تو که رفتی همه ی مزرعه ها خشکیدند باغ من بعد تو صد جعبه زمستان داده...!
باور نمی کنم که بخواهم بدون تو یک عمر را کنار کسی مُردگی کنم . . .
من با تمام روح و تنم عاشق تو اَم امّاقسم به صاحبِ قرآن تو نیستی!
من تورو خیلی دوست داشتم الانم دارم... اما فقط منم که دوستت دارم..
اینکه دلتنگ توام اقرار می خواهد مگر اینکه از من دلخوری انکار می خواهد مگر
بسوزد آنکه سربازی بنا کرد تو را از من مرا از تو جدا کرد
گر چه او هرگز نمیگیرد ز حال ما خبر درد او هر شب خبر گیرد زِ سر تا پای ما
دیروز که رفتی... خدا گریه کرد و همه اسمش را باران گذاشتند...