متن تنهایی
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات تنهایی
هرچه نبودت را تا کردم
از قامت تنهایم کم نشد!
ارس آرامی
جمعه ۲۶ نوامبر ۲۰۲۱ در غرب،
جمعه سیاه(بلک فرایدی) نام گرفت
خواستم بگم تو نباشی
همه جمعه ها واسه من سیاه هستند🖤
می اندیشم
پس تنهام
آریا ابراهیمی
عشق اهورایی
ای باد !
ببر قصه ی تنهایی من را
تا یار بداند
غم رسوایی من را
چون قاصدکی نامه رسان شد
گویم برسان
شعر پریشانی من را
چون یار خیالش شده آسوده ز عشقم
با قافیه ی تلخ بگو راز
شکیبایی من را
من نیز اگر ساکت و...
داغ داغ سرکشید
تنهایی اش را
زنی در کافه
پائیز سر رسیدو،
باد،
به گوشم می خواند،
سمفونی ی \ریمسکی کورساکف\* را
در شبانه های تنهائی!
*سمفونی ی معروفِ شهرزاد اثرِ\ریمسکی کورساکُف\
دست بردن بر یک زخم کهنه ...
دل ظریفم را، چنگ می زند
به خاطرم می آورد
که زخمها، چه دیر کهنه می شوند
و درد تنهایی را
می نوازند تا - انتهای انزوا
رعنا ابراهیمی فرد
اُوِردُوزِ مَغزی دَر اَثَرِ مَصرَفِ زیادِ فِڪر..!
- گاهۍ وَقتا تم ومِ وج ودټ گریہ میکن ں
جُز چشات . . .
زندگی باید کرد زیر این چرخ کبود
گرچه خشک شد
آن شاخه های سبز
گرچه غمگینی...
برای شاخه گلی که باد شکست
شاید به یاد داری
عشقی را، که فراموشت کرد
گاه ، نگاه معصومت
زیر آوار تحقیر ها شکست
زندگی باید کرد گرچه این سرزمین
پر از حسودان است!...
به کجا باید رفت ...
دل ما تنگ تر از تنهایی ست
دل ما ز غمگینی پرواز خفته ای
لنگیده است
در اوج تنهایی شخصی مرموز
یک شروع منتظر است
آن شروع...
که قصه ی آغازی یک خاطره است
به کجا باید رفت
به کجا بال گشود
و کجای سفر...
باز آن صفای دیروزی آرام
آرام...
از کنارِ دِنج خلوت ها گذشت
باز هم...
روییدن سرو بلند
از دلِ شبهای تاریکی گذشت
باز یک...
روز تنهایی تلخ
کنار غمخانه ایوان نشست
چه غروبی بود!
آن روز نیز گذشت
رعنا ابراهیمی فرد
خواب بودم آری ...
خوابی که در او
جزء غم تنهایی من، هیچ نبود
مرگ را همدم خود!
تنها کس تنهایی ام
پایان شب سیاهی ام
به نوا می خواندمش، منتظرش می ماندمش
لیک کس آمد و
برگوش من، آرام نوای غزلی خواند
برخیز و برو
بر دلِ دلها، غزلی...
آن روزها رفت
خاطره اش ، بر ذهن ما نشست
سرد و سفید و برف
همه جا را گرفته بود
آن شب سکوت سرد
فرسنگ ها راه بود
فاصله ها بود و فاصله ها
کسی خبر نداشت از سختی راه
ما بودیم و ما بودیم و بس
تنهایی و بیدار...
شب ها تا صبح جای خالی ات می نشیند روی آن صندلی چوبی کنار پنجره
و سازِ حسرتِ با تو بودن را می نوازد...
و روز ها صدایش گم میشود میان همهمه مردمی که سعی میکنند مرا از تنهایی در بیاورند...
نویسنده: کتایون آتاکیشی زاده
من
خلوت یک زخمم
بلدم تکیه کنم باز به دیوار خودم
یا حصاری بکشم دور و بر غار خودم
بلدم آه به آه از تو بگویم هر بار
تا بسازم قفس از غصهٔ بسیار خودم
پیش پایت دو سه خط شعر نوشتم، حالا
متنفر شدم از تک تک اشعار خودم
شاعری خیره سرم من،...