متن دلنوشته
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات دلنوشته
به خاطر خودت می گویم
گاهی دستت را بگذار در دست کودک درونت بگذار ببرد تو را هر جا که دلش خواست
که یادت باشد زندگی شوخیه به اشتباه جدی گرفته شده ماست
آن روزها چشم بر هم زدنی رفتند
آن روزها ...
که معما در دستهای ما متورم شده بود
آن روزها که خنده ها را ...
از میان ستاره های مرموز می چیدیم
آن روزها که تمام شب را ...
به رنگ سپید در آورده بودیم
اکنون شب ها ...
به...
فردای روزی که باهاش تموم کردی
تصور می کنی گذشته و از ذهنت پاک کردی
به خاطرات فکر نمی کنی...
لبخند می زنی...
به زندگیت می رسی...
رو اهدافت تمرکز می کنی...
اما یواش یواش احساس می کنی یک حفره تو خالی داخل قلبت به وجود اومده که مدام بزرگ...
✍می گویند از اردیبهشت بوی بهشت می آید، من نشانی اش را یافتم 👌
در همین نزدیکی... ،
همینجایی که صدای کوبه دارکوبها مستانه شنیده می شود ، علفها هم موزون می رقصند و گرگها در پی شاپرکها کمین می کنند...
راست گفته اند اردیبهشت را باید جرعه جرعه سرکشید🌸...
قشنگ ترین لبخند
عمیق ترین رازها رو مخفی میکنه
قشنگ ترین چشمها
بیشترین اشک رو ریختن
ومهربون ترین قلب ها
بیشترین دردو حس کردن
از قوی بودن خسته ام،
دلم یک شانه می خواهد
تکیه دهم به آن و بی خیال همه دنیا
دلتنگی هایم را ببارم...
من دخترم !
دختری از تبار ظرافت
دختری که اگر صدایت از حد معمول بالاتر رود،اشک هایش میریزد
من دخترم!
دختری که دنیایش، آن پیراهن صورتی آستین پفی است ؛
من دخترم !
دختری که، جانش می رود برای آن لاک های زردِ قناری و صورتی ِگلبهی
من دخترم !...
چه فرقی می کند
فصل پسته باشد
یا دانه های درخشان برف
اصلا آسمان خورشید نداشته باشد
سه شنبه باشد یا جمعه
وقتی پشت چراغ یک چهارراه ایستاده ای
رنگش چه مهم است!
سبز کبود
یا قرمز لاله گون
کسی وقتی منتظرت نیست
فقط باید بروی
شایعه کرده بودند که عاشق شده ام.
میگفتندعجیب دوستش دارم.
عجیب مهربان است.
آنقدرحرف دلم میان مردم پیچید،که خودم نیز غریبانه عاشقش شدم....
درهرلحظه ای،درهردم وبازدمی،بااونفس می کشیدم.
بااومی خندیدم.
نمی دانستم عشق راهردوبایدزندگی کنند.
حال من عاشق بودم واودرفراموشی من سِیرمیکرد.
.
.اصلاهمه اش تقصیراین مردم است.
من عاشق...
خسته ام
درمانده ام
پریشانم...
هزاران حرف در گلویم مانده
که نه بر زبان می آید و
نه رهایم می کند...
بُغضی نهفته همچون سدّی محکم در گلو دارم
که حتّی به سیلاب اشکهایم نمی شکند !
مُرده ای متحرّکم که گویا
برزخش دنیاست و تاوانش زندگی کردن !
چون...
روزگار بالا و پایین دارد
خنده و اشک را به روزها و شبهایمان می دهد
آفتاب را در آغوشمان می گذارد
ماه را به چشمانمان هدیه می دهد
ولی دل گرمی میخواهد
ثانیه های بیداری مان
تا دستانمان یخ نکنند
و دلمان نپوسد
و گرنه همه اش می شود عادت...
زنها نه به فکر شاهزاده ی سوار بر اسب هستند
نه تاج بلورین می خواهند
حتی دوست ندارند
شیرین قصه ی کسی باشند
که به خاطرش به جان کوه می افتد
آنها فقط مردی را می خواهند
که با دستهایشان آشنا باشند
و به آنها اطمینان دهند
که نااُمیدشان نمی...
ما همان ارغوان شعرهای ابتهاجیم
رویا بافتیم
تا زنده بمانیم
به همان نیم ذره ی اندک امید دل بستیم
در حالی که بیرون پنجره خبری نبود
جز گذر ساده ی ایام
حالا،دل خون شدگانی شده ایم
که هر لحظه فقط خود را لعنت می فرستیم.
الان که دارم به صدای طنین اندازت گوش می دهم.
گویا جریان آرامشی ناب را به روح و روانم وصل کرده اند.
می گویند: اگر با صدای دلبر آرامش بگیری و خوابت بگیرد، تو یک عاشق واقعی هستی.
حال که دارم به صدای دلنوازت گوش می دهم، درحالیکه تو برایم...
روزها میگذرند
و من هر روز...
دنیا را بیشتر میشناسم،
عاقل تر می شوم
و محتاط تر... نمیدانم
شاید فقط ترسوتر میشوم... اما این را میدانم که...
دیگر کمتر رویا میبافم،
دیرتر آدمها را باور میکنم،
کمتر از زشتیها تعجب میکنم،
و
بیشتر احساساتم را نادیده میگیرم.
روزها میگذرند
و...
نیاز داشتم برای مدت کوتاهی نباشم، مدتی اطرافم را دیوار بکشم تا ببینم چه کسی نبودم را میفهمد.
نیاز داشتم مدتی به کسی فکر نکنم، نگران کسی نشوم، دلتنگ کسی نباشم...
نیاز داشتم کمی با خودم کلنجار بروم.
نیاز داشتم فقط برای مدتی تنها باشم...
این نبودن، فراموش شدن را...
در میان این حجم از اجتماع و هیاهو
در درون اما هریک تنهاییم
آدم هایی که یکدیگر را یک به یک دیگر از یاد برده اند
آدم هایی که از آدم بودن فقط اسمش را به یدک میکشند و از رسمش چیزی را بلد نشده اند
آدم هایی که دیگر...