متن رباعی
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات رباعی
من این سو تنها تو در آن سو تنها
ای کاش که محو می شد این فاصله ها!
با هر تپش انگار دلم می گوید:
لیلا ، لیلا ، لیلا ، لیلا ، لیلا...
رضاحدادیان
سرقرارباران
رباعی
مگذار که چشم تو پر از نم بشود!
لبخندتو آمیخته با غم بشود
مانند جوانه دل بکن از دل خاک!
تا دیدن خورشید،فراهم بشود.
رضاحدادیان
هر نفس در غم هجرت شب یلداست مرا
لحظه ای فراق تو چون شب یلداست مرا
گر مجالی بگذارد غم نان ...!
هر شبم با تو چو یلداست مرا
دفترچه شعر من
پاییز ۱۴۰۲
رباعی
.
بر آینه مانده ردّ آه ِ گلسرخ
در ذهن پنجره،نگاهِ گلسرخ
ای کاش اکنون سوار ماشین زمان
بر می گشتم به ایستگاهِ گلسرخ!
رضاحدادیان
رباعی
سرقرارباران
مظروف مهم است نه ظرف
بسم الله و رحمان و رحیم خسرو عادل
لطفت بفزون سهل نما طی منازل
بی مرکب سجاده رهم چاله گهی چاه
با خرقه ی رندانه شدم بی سر و بی دل .. هجران
جز عشق نبود هیچ دمساز مرا
نی اول و نی آخر و آغاز مرا
جان می دهد از درونه آواز مرا
کی کاهل راه عشق درباز مرا
من و این داغ در تکرار مانده
من و این آتش بیدار مانده
مپرس از من چرا دلتنگ هستم
دلم بین در و دیوار مانده
در دل دردیست از تو پنهان که مپرس
تنگ آمده چندان دلم از جان که مپرس
با این همه حال و در چنین تنگدلی
جا کرده محبت تو چندانکه مپرس
دوری ز ادب که سربلندت نکند
از طینتِ پاک، بهرمند ت نکند
از آتشِ کینه و حَسد دوری کن
هشدار که آتشی سپندَ ت نکند
هم قصه و هم فَسانه مادر میگفت
هم از غمِ این زمانه مادر میگفت
در کودکی ام برای خوابی شیرین
لالا ئیِ عاشقانه مادر میگفت
از عطرِ تو بوی گل و عنبر دارم
مهرت به دل و یادِ تو در سر دارم
ای همسفرِ کلبه ی رویاهایم
از برکتِ تو بهشتِ دلبر دارم
چون فصلِ زمستانی و ذوقت کورَست
گرما به تنِ تو وصله ی ناجورَ ست
در حالِ عبورم و مرورت کردم
دیدم که دلت همیشه از من دورَ ست
تا چرخ، دلش قلمروِ اسرارَ ست
چشمانِ فلک،به نقطه ی پرگارَ ست
هرکس که از این دایره بیرون بزند
سر،روی تَنش هست،ولی بر دارَ ست
با آمدنِ فصلِ بهاران رفتی🌳
از جمعِ تمامِ داغداران رفتی💔
یک چشمه پراز عشق برایم بودی❤
من اشک شدم ، تو مثلِ باران رفتی🌧
ای دل غم این جهان فرسوده مخور
بیهوده نهای غمان بیهوده مخور
چون بوده گذشت و نیست نابوده پدید
خوش باش غم بوده و نابوده مخور
تا چند زنم به روی دریاها خشت
بیزار شدم ز بت پرستان کُنِشت
خیام، که گفت دوزخی خواهد بود
که رفت به دوزخ و که آمد ز بهشت
هم دانهٔ امید به خرمن ماند
هم باغ و سرای بی تو و من ماند
سیم و زر خویش از درمی تا بجوی
با دوست بخور گر نه به دشمن ماند