متن رباعی
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات رباعی
من و این داغ در تکرار مانده
من و این آتش بیدار مانده
مپرس از من چرا دلتنگ هستم
دلم بین در و دیوار مانده
در دل دردیست از تو پنهان که مپرس
تنگ آمده چندان دلم از جان که مپرس
با این همه حال و در چنین تنگدلی
جا کرده محبت تو چندانکه مپرس
دوری ز ادب که سربلندت نکند
از طینتِ پاک، بهرمند ت نکند
از آتشِ کینه و حَسد دوری کن
هشدار که آتشی سپندَ ت نکند
هم قصه و هم فَسانه مادر میگفت
هم از غمِ این زمانه مادر میگفت
در کودکی ام برای خوابی شیرین
لالا ئیِ عاشقانه مادر میگفت
از عطرِ تو بوی گل و عنبر دارم
مهرت به دل و یادِ تو در سر دارم
ای همسفرِ کلبه ی رویاهایم
از برکتِ تو بهشتِ دلبر دارم
چون فصلِ زمستانی و ذوقت کورَست
گرما به تنِ تو وصله ی ناجورَ ست
در حالِ عبورم و مرورت کردم
دیدم که دلت همیشه از من دورَ ست
تا چرخ، دلش قلمروِ اسرارَ ست
چشمانِ فلک،به نقطه ی پرگارَ ست
هرکس که از این دایره بیرون بزند
سر،روی تَنش هست،ولی بر دارَ ست
با آمدنِ فصلِ بهاران رفتی🌳
از جمعِ تمامِ داغداران رفتی💔
یک چشمه پراز عشق برایم بودی❤
من اشک شدم ، تو مثلِ باران رفتی🌧
ای دل غم این جهان فرسوده مخور
بیهوده نهای غمان بیهوده مخور
چون بوده گذشت و نیست نابوده پدید
خوش باش غم بوده و نابوده مخور
تا چند زنم به روی دریاها خشت
بیزار شدم ز بت پرستان کُنِشت
خیام، که گفت دوزخی خواهد بود
که رفت به دوزخ و که آمد ز بهشت
هم دانهٔ امید به خرمن ماند
هم باغ و سرای بی تو و من ماند
سیم و زر خویش از درمی تا بجوی
با دوست بخور گر نه به دشمن ماند
چند رباعی ۳
◇۱۳
سرگرم که ای، دلبری از یادت رفت؟
یا سرخوشی سرسری، از یادت رفت
این شاخه پژمرده، دلی حیران است
گفتیکه خودت میخری، از یادت رفت؟
♤♤♤
◇۱۴
زیبای پر از ترانه، در بند که ای؟
لبریز بهانه و شکرخند که ای؟
ای کوه پر از شراره...
فریاد که سوز دل عیان نتوان کرد
با کس سخن از داغ نهان نتوان کرد
اینها که من از جفای هجران دیدم
یک شمه به سد سال بیان نتوان کرد
نی از تو حیات جاودان می خواهم
نی عیش و تنعم جهان می خواهم
نی کام دل و راحت جان می خواهم
آنی که رضای توست آن می خواهم
هر راز که اندر دل دانا باشد
باید که نهفته تر ز عنقا باشد
کاندر صدف از نهفتگی گردد در
آن قطره که راز دل دریا باشد
خیام
ای زندگی تن و توانم همه تو
جانی و دلی ای دل و جانم همه تو
تو هستی من شدی از آنی همه من
من نیست شدم در تو از آنم همه تو
ای عاشق خام، از خدا دوری تو
ما با تو چه کوشیم؟ که معذوری تو
تو طاعت حق کنی به امید بهشت
رو رو! تو نه عاشقی، که مزدوری تو
بادیدن چشمهای دریا غم خورد
آرامش روزگار او برهم خورد
پاپس نکشیدصخره،هرچند که او
ازجان موج،سیلی محکم خورد
رضاحدادیان
رباعی از کتاب سرقرار باران
ما هردو با شکوفه همدم بودیم
هرثانیه بیقرار شبنم بودیم
مانند انعکاس جنگل در آب
عمری من وتو قرینه ی هم بودیم.
رضاحدادیان
رباعی
از کتاب سرقرارباران